جمعه, ۱ فروردین, ۱۴۰۴ / 21 March, 2025
مجله ویستا

انتخابات و گزینه های سیاست خارجی


انتخابات و گزینه های سیاست خارجی

اوباما یک رئیس جمهور شکست خورده

تنها چند هفته تا انتخابات میان دوره ای در آمریکا باقی مانده است و اتفاقات زیادی می تواند در این هفته ها رخ بدهد اما اگر به آرای اخیر اعتقاد داشته باشیم باید گفت که رئیس جمهور آمریکا باراک اوباما بزودی شکست سیاسی قابل توجهی را تجربه خواهدکرد. ما نگران مسائل سیاسی داخلی آمریکا نیستیم و این درحالی است که تنها قدرت جهان گرفتار فشار بلاتکلیفی سیاسی است، این شرایط بطور اجتناب ناپذیر بر روی رفتار آمریکا و درنتیجه پویایی سیستم بین المللی تاثیر می گذارد. شاید این مسائل در طولانی مدت اهمیت نداشته باشند اما اهمیت آنها در آینده نزدیک غیرقابل چشم پوشی است.

نگرانی درمورد این مسئله مستلزم آن است که ما سه چیز را مدنظر قرار دهیم؛ نخست باراک اوباما درحالی به یک پیروزی بزرگ در هیئت انتخاب کنندگان ریاست جمهوری دست یافت که به هیچ عنوان درمیان آرای مردمی به جایگاه بالایی دست نیافت. حدود ۴۸ درصد رأی دهندگان شخص دیگری را انتخاب کردند. علاوه بر قدرت دموکرات ها در کنگره و رشد محبوبیت اجتناب ناپذیر اوباما پس از انتخاب شدن، قدرت سیاسی شخصی او چندان زیاد نبود. در طی سال گذشته تعداد آرایی که نشان دهنده حمایت از ریاست جمهوری اوست، به پایین تر از ۴۰ درصد سقوط کرد، رقمی که کنترل کشور با آن شاید غیرممکن نباشد اما دشوار است.

موضوع بعدی این است که باراک اوباما برای ریاست جمهوری آماده نبود. تمرکز اولیه او در دوره مبارزات انتخاباتی اش بر روی عراق بود و می گفت جنگ عراق صحیح نیست و جنگ افغانستان جنگ درست است. این دیدگاه او را درجایگاه منتقدان جرج بوش قرار داد اما نه بعنوان یک مخالف جنگ. اوباما با زیرکی سیاسی وارد دفتر کار خویش شد تا اوضاع عراق را بهبود بخشد، اوضاع افغانستان را وخیم تر کند و تعهد کرده بود که جنگ دومی را نیز شروع خواهدکرد اما او انتظار بحران اقتصادی جهانی را نداشت. هنگامی که درسال ۲۰۰۸ اقتصاد جهان مخصوصا آمریکا مورد اصابت این بحران واقع شد، اوباما هیچ استراتژی مبارزاتی برای مقابله با آن نداشت اما خوش شانس بود که جان مک کین (رقیب او در انتخابات) نیز به همان میزان سردرگم شده بود. بنابراین در آن بحبوحه اوباما رئیس جمهور نسبتا محبوبی بود که درگیر وعده وعیدهای انتخاباتی خویش از یک سو و واقعیت های استراتژیک از سوی دیگر شده بود و در کنار اینها راه حل هایی برای بحران بدخیم اقتصادی اندیشید که ترکیبی از ماحصل دولت بوش و طرح «نیودیل» (NeW Deal) فرانکلین روزولت بود. زمان خوبی برای رئیس جمهورشدن نبود!

سوم اینکه باراک اوباما هنگامی که وارد دفتر ریاست خود شد بحث اصلی امور خارجه را فراموش و به سیاست های داخلی پرداخت. در این کار او از جایی که یک رئیس جمهور بطور سازمانی قدرتمند است به جایی که ضعیف است تغییر مکان داد. قانون اساسی و سنت آمریکایی در سیاست خارجی به رئیس جمهور قدرت فراوانی می دهند که عموما توسط دیگر موسسات محدود نمی شود. سیاست های داخلی چنین آزادی را در اختیار قرار نمی دهند. یک کنگره که به دو بخش تقسیم شده، دیوان عالی کشور و ایالت ها، محدودیت فراوانی را بر رئیس جمهور آمریکا تحمیل می کنند. موسسان آن دوست ندارند تصویب قوانین داخلی به سهولت صورت پذیرد و سنت نیز آن را تغییر نداده است. اوباما تنها می تواند پیشنهاد بدهد، نمی تواند تحمیل کند.

بنابر این آمریکا رئیس جمهوری دارد که یک پیروزی سطحی در انتخابات کسب کرده است اما ژست مبارزاتی و واقعیتی که بر اساس آن او به دفتر ریاست دست پیدا کرده است بطور کل تغییر کرده. او، حالا یا به دلیل تمایل و یا ضرورت، به ضعیف ترین مرحله ریاست جمهوری خود رسیده است که بیشتر بنظر می رسد در حال مقاومت ورو به شکست باشد و هر چه در زمینه سیاست ضعیف تر می شود، توانایی او در تصویب قوانین داخلی کمتر می گردد و شکست ها روز به روز او را ضعیف تر می کند.

باراک اوباما در حال حاضر از حمایت مردمی کافی برخوردار نیست که به آن تکیه کند و ناسزاگویی ها کم کم به حدی رسیده است که ما را یاد جرج بوش می اندازد. اگر جورج بوش توسط جناح افراطی چپ به این متهم شد که برای افزایش منافع شرکت «هالی برتون» (Halliburton) و شرکت های نفت به عراق حمله کرده است، باراک اوباما توسط جناح افراطی راست به این متهم می شود که سعی در تشکیل یک ایالت سوسیالیست داشته است. مسائل گوناگون دیگری همچون این نظریه که یازده سپتامبر کار بوش بوده است و یا اینکه اوباما یک مسلمان مخفی است را نیز به این اتهامات اضافه کنید تا بوی یک ریاست شکست خورده را بشنوید. و تمام اینها بدین دلیل است که اوباما همچون جرج بوش از همان ابتدا آماده ریاست جمهوری نبود.

اگر اوباما در انتخابات نوامبر کنگره با شکست مواجه شود قادر به پیشبرد برنامه کارهای داخلی خویش نخواهد بود. ساختار کنگره بگونه ای است که برای انجام هرگونه کاری نیاز به رأی موافق اکثریت قدرتمند می باشد. حتی گروه کوچکی از این اکثریت قادر به فلج کردن ریاست جمهوری است.

تحت چنین شرایطی اوباما دو گزینه دارد. نخستین راهکار این است که ساز مخالف بزند. رئیس جمهورها هنگامی که با عدم حمایت کنگره مواجه می شوند علیه آن کار می کنند. آنها علیه کنگره شروع به فعالیت می کنند و به اصطلاح چوپ لای چرخ آن می گذارند تا آنها را از رسیدن به برنامه کاری خویش بازدارند وسپس در صورت عدم موفقیت، کنگره را سرزنش می کنند. در واقع این استراتژی مختص بیل کلینتون بود که پس از شکست در سال ۱۹۹۴ به کار بست و در سال ۱۹۹۶ به موفقیت رسید. البته استراتژی مخاطره آمیزی است. گزینه بعدی جابجایی از بخش ضعیف ریاست جمهوری به بخش قدرتمند است؛ سیاست خارجی، جایگاهی که می توان با صلابت و بدون وجود خرابکاری کنگره فعالیت کرد. این استراتژی از زمان ویتنام مورد استفاده رئیس جمهورهای جمهوری خواه بوده است که از آن برای ضعیف جلوه داده کنگره های دموکرات درامنیت ملی استفاده می کردند.

اوباما برای انتخاب استراتژی دوم با مشکلی مواجه خواهد بود. در مورد جمهوری خواهان این استراتژی تا مرکز هیئت انتخابیه نقش بازی می کند، کسانی که امنیت ملی برایشان یک مسئله مهم است. در ضمن این استراتژی ابزاری مناسب برای رسیدن به مرکز آن است. این قضیه در مورد دموکرات ها صدق نمی کند. سیاست افغانستان اوباما تاکنون جناح چپ دموکرات را منزوی کرده است و هسته حزب دموکرات پیش از همه چیز علاقه مند به مسائل اقتصادی و اجتماعی است. مشکل اوباما این است که قربانی کردن مسائل اقتصادی و اجتماعی به پای سیاست خارجی ممکن است تا حدی او را در مرکز قدرتمند کند اما احتمال دارد رأی جمهوری خواهان را تا حدی از دست داده و هیئت انتخابیه مرکزی او را منزوی کند.

این بدان معنی است که بهترین استراتژی اوباما ساز مخالف زدن دولت علیه کنگره است. اما در این مورد نیز دو مشکل وجود دارد. یکی از موضوع های اساسی در ریاست جمهوری اوباما این است که او در پیاده سازی برنامه اقتصادی خویش غیرموثر عمل می کند. این موضوع با توجه به موفقیت های او در زمینه اصلاحات بهداشت و تنظیم بانکداری کمی بی انصافی به نظر می رسد اما با تمام این احوال بازهم یک مسئله است.

اوباما نمی تواند از دست امنیت ملی فرار کند. کلینتون می توانست. در سال ۱۹۹۶ در زمینه سیاست خارجی شرایط حساس امروز وجود نداشت. در حال حاضر دو جنگ در جریان است. مخالف جریان کنگره حرکت کردن می تواند پایه او را قوی کند. اوباما باید اشخاص دیگری را نیز با خود همراه کند. او می توانست این کار را بکند اما در صورتی که قادر بود قوانین دلخواه خود را تصویب کند. سناریویی که هم اکنون شاهد آن هستیم حاکی از این است که اگر نوبت به انتخابات مجدد برسد اوباما دست خالی خواهد ماند. قدرتمندترین حامیان او به اوباما به عنوان یک قربانی نگاه خواهند کرد اما یک رئیس جمهور قربانی شده برای دست و پا کردن ائتلافی برای پیروزی در سال ۲۰۱۲ به مشکل برخواهد خورد.

باراک اوباما خواه ناخواه باید به سیاست خارجی به عنوان مقصد اجباری خود نگاه کند. او می تواند مختصات محل خویش را از روزولت بگیرد! البته فرانکلین روزولت دو ریاست جمهوری را تجربه کرده است. یکی از آنها مختص مسائل داخلی بود و دیگری سیاست خارجی و یا به عبارتی «رکود بزرگ اقتصادی» (The Depression) و سپس جنگ جهانی دوم. این گزینه انتخاب سیاسی روزولت نبود اما ریاست جمهوری وی از این طریق به موفقیت رسید. اوباما به دلایل مختلفی احتمال دارد ریاست جمهوری خویش را به دو بخش و یا شاخه تقسیم کند. با رسیدن به بن بست در بخش داخلی او مجبور است رو به سیاست خارجی نهد.

در این سوی میدان نیز اوباما با مشکل مواجه است. او مبارزات انتخاباتی خویش را طبق سنت دموکراسی، با طرحی مبهم از ضد جنگ و ساختار اتحاد آمریکا با دول دیگر پیش برد. او همچنین اعتقاد بسیاری به چیزی به نام قدرت نرم داشت، قدرتی تجسمی و تصویری، چیزی که مخالف توسل به زور و اجبار مستقیم بود. اما این هدف به مقصد نرسید و موفق نبود. برقراری اتحاد و ارتباط با دول دیگر راهکار خوبی بود اما اروپایی ها به همان میزان که به تقاضاها و خواستارهای آمریکایی ها تحت رهبری بوش مشکوک بوده و از آنها اجتناب می کردند در مورد اوباما نیز همینگونه هستند. اوباما جایزه نوبل را گرفت اما ارزش آن برای اروپایی ها بسیار ناچیز بود. دیپلماسی عمومی او با دنیای اسلام نیز نتوانست او را چندان که باید به بازی برگرداند. ارتباط با چین رو به رشد بود اما به طور موقت، زیرا آمریکا از دادن بهای مجدد به «یوان» اجتناب کرد. نمی توان گفت که ماحصل استراتژی اوباما مطلوب بوده است. این طور می توان ادعا کرد که هر یک از این استراتژی ها زمان برده اند اما مشکل اینجاست که فرصت اوباما برای مانور سیاسی رو به اتمام است.

هنوز دو جنگ روی دست اوباما باقی مانده است، عراق و افغانستان. گفتیم که جنگ افغانستان جنگ غلط در مکان غلط است. با توجه به تناقض در تصمیمات او مبنی بر افزایش تعداد نیروی نظامی در افغانستان و از سویی تعیین زمان نهایی برای تخلیه نیروها به زحمت بتوان سر از کار اوباما درآورد و دیدگاه او را نسبت به جنگ در افغانستان درک کرد. سابق گفتیم که بازگشت تمام نیروها از عراق و تخلیه کامل آن قبل از حل و فصل با ایران اشتباه است اما ظاهرا ما خبری از دیدگاه اوباما در این زمینه نداریم. ما نظر او را راجع به تاثیر جنگ عراق بر روی حالت استراتژیک آمریکا و یا پاکستان نمی دانیم و نمی دانیم دیدگاه او درباره تاثیر تخلیه کامل نیروهای آمریکا از عراق بر روی تاثیر ایران بر خلیج فارس چیست.

اجازه بدهید این گونه تصور کنیم که او کاملا به شرایط واقف و دیدگاه های شفاف دارد و مشغول انجام یک بازی طولانی مدت و کم سر و صدا است. این استراتژی خوب بود البته در صورتی که زمان کافی و قدرت بیشتری در دست داشت. اما اگر انتخابات وفق مراد او پیش نرود اوباما ضعیف تر و زمان او محدودتر خواهد شد. بنابراین نتیجه چنین می شود که باراک اوباما پس از انتخابات نوامبر مجبور خواهد شد. کارت های خود را بر روی تنها منطقه ای بچرخاند که می تواند نیروی کشش داشته باشد- عراق، ایران و افغانستان. سوال اینجاست که او چه خواهد کرد.

یکی از گزینه های موجود پیش روی او این است که با حمله به تجهیزات هسته ای ایران به مشکل عراق خاتمه دهد. این رویکرد، همان طور که بارها گفته ام با مشکل انتقام گیری ایران از طریق تنگه هرمز مواجه خواهد شد که نتیجه آن وارد ساختن ضربه سنگین به اقتصاد رو به بهبودی غرب است. در این صورت حمله به مواضع اتمی ایران پرخطرترین کار خواهد بود. اقدام مطمئن تر حمله هوایی به مواضع اتمی و غیراتمی ایران است.

اما شروع یک جنگ جدید در حالی که دو جنگ دیگر در دست کار است! به لحاظ استراتژیک پرمخاطره است. از نقطه نظر سیاسی این کار اساس سیاسی اوباما را بیگانه و منزوی می کند، بسیاری از کسانی که از او حمایت کردند تنها بدین دلیل که او دست به اقدامات نظامی یک جانبه نمی زند.

جمهوری خواهان بیشتر او را حمایت خواهند کرد اما بیشتر آنها تحت هیچ شرایطی به او رای نخواهند داد. بعلاوه روش های درخشان جنگ یک خصوصیت بد دارند و آن هم «گیر کردن» است. این کار ریاست جمهوری اوباما را خاتمه خواهد داد. جنگ کلینتون در «کزوو» نه به لحاظ استراتژیک و نه سیاسی انتخاب آسانی برای او نبود.

گزینه دیگری که پیش روی اوباما است و پیش از این نیز پیشنهاد کردیم تبعیت از نیکسون است. در سال ۱۹۷۱ ریچارد نیکسون دست به سوی چین دراز کرد و این در حالی بود که سلاح های کشور چین برای کشتن سربازان آمریکا در ویتنام استفاده می شد. روزولت همین کار را با شوروی در سال ۱۹۴۱ انجام داد. آمریکا در زمینه برخورد دیپلماتیک با دشمنان ایدئولوژیک، سنتی خاص دارد و آن دستیابی به پایان استراتژیک است. روش دیپلماتیک فراخور اوباما است. راهکارهای دیپلماتیک از سویی مناسب اساس سیاسی اوباما نیز هست، هرگونه توافق با ایران که به خروج کامل نیروهای آمریکایی از عراق و شاید هم از افغانستان می شود باعث وحشت جمهوری خواهان خواهد شد اما در هر صورت اوباما نمی تواند رای آنها را بدست آورد بنابراین مهم نیست. در واقع او می تواند از خصومت و خشم آنها برای تقویت پایه سیاسی خود استفاده کند.

توافق با ایران در بهترین شکل خود تیره و تار خواهد بود. بعید به نظر می رسد ایران نیز علاقه ای به توافق داشته باشد. اما اگر اوباما در میانه راه با شکست مواجه شود برنامه کارهای داخلی وی متوقف خواهد شد . او فاقد نیروی شخصی و اعتبار برای مقابله با مجلس به مدت دو سال آتی و انتخاب مجدد است. حمله هوایی به ایران شاید کارگر واقع شود و شاید هم خیر که در این صورت به ضعف سیاسی او خواهد انجامید. لذا تنها رویکرد باقی مانده در مقابل او مبارزه با کنگره و روش های دیپلماتیک بهتر با خاورمیانه است.

پی بردن به روش هایی که یک رئیس جمهور به کار می گیرد دشوار است خصوصا اگر سیاست های این رئیس جمهور زیاد آشکار نباشد. راحت تر از آن ارزیابی فشارهایی است که به او وارد می شود و تصمیمات او را شکل می دهد. من آن قدرها شجاعت ندارم که حرکت بعدی او را پیش بینی کنم اما می گویم که باراک اوباما با گزینه های تلخی مواجه است که می تواند با یک حرکت بسیار شجاعانه در سیاست خارجی از پس آن برآید. اگر نتایج نظرسنجی درست از آب دربیاید، گزینه های پیش روی وی در زمینه داخلی رنگ خواهد باخت.

چاپ این مقاله به معنای تایید محتوای آن نیست.