جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

مسایل مفهومی در علم


مسایل مفهومی در علم

لائودن مدل حل مسأله را در تبیین نحوة پیشرفت علم مطرح می کند طبق این دیدگاه, پیشرفت علم صرفاً براساس حل مساله و تبدیل مسایل حل نشده به مسایل حل شده صورت می گیرد لائودن مسایل علم را به مسایل تجربی و مسایل مفهومی تقسیم می کند مسایل تجربی هم به مسایل حل شده و مسایل حل نشده عادی و غیرعادی تقسیم می شود

لائودن مدل حل مسأله را در تبیین نحوة پیشرفت علم مطرح می‌کند. طبق این دیدگاه، پیشرفت علم صرفاً براساس حل مساله و تبدیل مسایل حل‌نشده به مسایل حل‌شده صورت می‌گیرد لائودن مسایل علم را به مسایل تجربی و مسایل مفهومی تقسیم می‌کند. مسایل تجربی هم به مسایل حل‌شده و مسایل حل‌نشده (عادی و غیرعادی) تقسیم می‌شود. این مقاله درصدد ایضاح مسایل مفهومی و اقسام آن است.

اگر مسایل تجربی، سؤالات درجة اول دربارة داده‌های حسی باشند، لائودن(Larry Laudan)، فیلسوف نامدار علم، مسایل مفهومی (Conceptual Problems) را سؤالاتی مرتبه بالاتر دربارة موجه نمایی (به لحاظ غیرتجربی) ساختارهای مفهومی (مثلاً نظریه‌ها) تعریف می‌کند که برای پاسخ به سؤالات درجة اول ابداع شده‌اند. مسایل مفهومی، اصولاً ناشی از دیدگاه‌های متافیزیکی دانشمندان است. این مسایل ممکن است مسایلی هستی‌شناسانه، شناخت‌شناسانه یا روش‌شناسانه باشند. با ذکر نمونه‌هایی در تاریخ، به روشن کردن موضوع می‌پردازیم:

۱) سیستم نجومی کپرنیک مفروضاتی دربارة حرکت اجسام داشت که با مکانیک ارسطویی ناسازگار بود. یکی از قوی‌ترین استدلالات قرن شانزدهمی علیه سیستم کپرنیکی این بود که نظریه کپرنیک با فیزیک جاافتادة ارسطویی سازگار نیست (فیزیک ارسطو که با متافیزیک او در هم آمیخته بود، حرکات زمینی و آسمانی را به‌طور منسجمی تبیین می‌نمود. پذیرش نظام خورشید مرکزی، کل سیستم را خدشه‌دار می‌نمود)؛ به‌علاوه کپرنیک سیستم مکانیک بدیلی در دست نداشت که مفروضات خود دربارة حرکت زمین را در آن سیستم توجیه نماید. سرانجام، این گالیله بود که با درک ناسازگار بین فیزیک ارسطویی و نجوم کپرنیکی، دست به ابداع فیزیکی جدیدی زد که با نجوم کپرنیکی سازگار بود.

۲) در اواخر قرن نوزدهم جدال شدیدی بین زیست‌شناسان، زمین‌شناسان و فیزیک‌دانان بر سر عمر زمین جریان داشت. کلوین، با در نظر گرفتن اشکال مختلف انرژی، هم جنبشی و هم پتانسیل، و با دانستن سرعتی که اجسامی مثل زمین خنک می‌شوند، محاسبه کرد که سطح زمین حدود ده میلیون سال پیش جامد شده است. فیزیک‌دانان گفتند که حتی اگر فرض کنیم زمین صد میلیون سال پیش وجود داشته است سطح آن بی‌شک مایع و بسیار داغ بوده ـ که کاملاً با وجود حیات ناسازگار است. در مقابل، زمین‌شناسان و زیست‌شناسان، شواهد متعددی برای کهولت زمین در دست داشتند. مثلاً زمین‌شناسان، زمان مزبور را برای ثبت فسیل‌ها کافی نمی‌دانستند. اما کلوین، استدلال‌های آنها را با ترمودینامیک هماهنگ نمی‌یافت. او به‌ویژه نشان داد که قانون دوم ترمودینامیک که مستلزم افزایش در انتروپی است با توضیح تحول انواع ناسازگار است و هر دو قانون اول و دوم ترمودینامیک با فرضیة زمین‌شناسان که ذخایر انرژی در زمین در طی گذشتة طولانی ثابت مانده است، در تضادند. آشفتگی خاصی پیش آمده بود. ترمودینامیک در فیزیک دارای ارج و قرب ویژه‌ای بود. از طرفی نظریه‌های زمین‌شناسی و زیست‌شناسی نیز موفقیت‌های عظیمی در کارنامة خود داشتند. کدام‌یک می‌بایست طرد شوند؟ ظهور این ناهماهنگی، مسألة مفهومی حادی برای این علوم، به‌وجود آورده بود.

دقت در دو نمونة فوق‌ مشخص می‌سازد که نکات شناخت‌شناسانه، نقشی مبنایی در به‌وجود آوردن مسایل مفهومی داشته‌اند. در اینجا مهم‌ترین اصل شناخت‌شناسانه، «اصل هماهنگی دانش‌ها» است؛ اصلی که یک آنارشیست معرفت‌شناختی چون فایرابند، آن را نمی‌پذیرد و بنابراین از نظر او این ناسازگاری‌ها مشکلی محسوب نمی‌شوند. به نظر می‌رسد اعتقاد آن دانشمندان به اصل هماهنگی دانش‌ها، از یک دیدگاه رئالیستی نشأت گرفته است، دیدگاهی که نه تنها معتقد به وجود جهانی مستقل از ما است و نظریات علمی را حکایت‌کننده از این جهان می‌داند، بلکه چون تناقض را در واقعیت نمی‌پذیرد، تناقض در نظریات علمی حکایت‌کننده از آن واقعیت را هم نمی‌پذیرد.

بسیاری از مسایل مفهومی از روش‌شناسی ـ که با معرفت‌شناسی ارتباطی وثیق دارد ـ نشأت می‌گیرند. یک قاعدة روش‌شناختی می‌خواهد یک هنجار برای رفتار علمی معرفی کند، که بگوید چه کنیم و چه نکنیم تا به اهداف معرفتی و عملی علم دست بیابیم. تعیین قواعد روش‌شناختی یا هنجارها در فعالیت علمی، از دیرباز امری معمول بوده است. در اوایل قرن هفدهم، غالب دانشمندان ـ از جمله دکارت ‌ـ روش علم را ریاضی و اثباتی می‌دانستند، اما در قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم، غالب فلاسفة طبیعی قانع‌شده بودند که روش‌های علم باید استقرایی و تجربی باشد. هر دورة تاریخی، هنجارهایی را معرفی می‌کند. مثلاً تز وحدت‌بخشی به نیروها، در عصر حاضر مورد توجه دانشمندان است که خود به متحدالشکل دانستن قوانین طبیعت و اصل روش شناختیِ قوانینِ طبیعیِ جهانشمول مربوط می‌شود. هر دانشمندی چه در گذشته و چه در حال، دیدگاه‌هایی دربارة اینکه چگونه فعالیت علمی باید صورت گیرد، دربارة اینکه چه چیزی یک تبیین مناسب به شمار می‌رود، دربارة نقش آزمایش، و غیر اینها، داشته است و یا دارد. نیوتن می‌گفت من اهل فرضیه‌سازی نیستم. هایزنبرگ بر آن بود که سادگی ریاضی بالاترین اصل راهنما در کشف قوانین طبیعی است. اینشتین یک عقیدة بنیادی داشت که بر طبق آن، قوانین طبیعت باید قابل بیان به حسب معادلات زیبا باشند. گالیله استدلال می‌کرد که طبیعت با حروف ریاضی نوشته شده است و اگر ما بخواهیم آن را بخوانیم باید الفبای آن را یاد بگیریم. این‌گونه هنجارها که دانشمندان در ارزیابی نظریه‌ها دخالت داده‌اند و سرچشمة کثیری از مسایل مفهومی حاد و انقلاب‌ها در تاریخ علم است. تامس کوهن می‌گوید:

اما [برای کنار گذاشتن پارادایم و پذیرش پاردایم جدید] بحران به تنهایی کافی نیست. برای ایمان به کاندیدای خاصی که انتخاب شده، باید مبنایی وجود داشته باشد، حتی اگر عقلانی یا اساساً درست نباشد. چیزی باید لااقل بعضی دانشمندان را به این احساس وادارد که پیشنهاد جدید، در مسیر درستی است، و گاه تنها ملاحظات زیبایی‌شناسانة تصریح‌نشده و شخصی است که می‌تواند چنان کند. بارها انسان‌ها تحت تأثیر این ملاحظات قرار گرفته‌اند در حالی‌که اغلب استدلال‌های فنی، مسیر دیگری را تأیید می‌کرده‌اند... حتی امروز، نظریه نسبیت عام اینشتین، اصولاً افراد را بر مبانی زیبایی‌شناسانه... جذب می‌کند. (کوهن، ۱۹۷۰)

در مسایل مفهومیِ ناشی از تنش بین یک روش‌شناسی و یک نظریه علمی، ممکن است آن نظریه اصلاح شود و یا ممکن است روش‌شناسی تغییر داده شود. مثلاً توسعة نظریه نیوتن را در متن قرن هجدهم در نظر می‌گیریم. در دهة ۱۷۲۰، روش‌شناسی پذیرفته‌شده توسط غالب دانشمندان و فلاسفه، روش‌شناسی استقراگرایانه بود و در نتیجة ادعاهای بیکن، لاک و خود نیوتن، پژوهشگران قانع شده بودند که تنها نظریه‌هایی مجازند که به‌طور استقرایی از تعمیم سادة داده‌های مشاهده‌ای استنتاج شده باشند. اما جهت‌گیری فیزیک در ده‌های ۱۷۴۰ و ۱۷۵۰ کمتر با این روش‌شناسی سازگار بود. در الکتریسیته، نیوماتیک، شیمی و فیزیولوژی، نظریه‌های نیوتنی‌ای در حال رشد بودند که وجود سیالات و ذرات درک‌نشدنی را اصل قرار می‌دادند، موجوداتی که از داده‌های مشاهده‌ای به‌طور استقرایی قابل استخراج نبودند (شبیه نظریه افلوویایی الکتریسیتة ساکن و یا نظریه فلوژیستونی شیمی). ناسازگاری این نظریه‌های جدید با روش‌شناسی صریح سنت پژوهشی نیوتنی موجب جدال‌های پردامنه‌ای شد. بعضی نیوتنی‌ها (مخصوصاً اصحاب «مدرسه اسکاتلندی») درصدد رفع مسایل مفهومی از طریق انکار آن نظریه‌های فیزیکی بودند. نیوتنی‌های دیگر (مثلاً هارتلی(D. Hartley.)، لساژ (Le Sage) و لامبرت (Lambert)) تأکید داشتند که باید هنجارها تغییر یابند و روش‌شناسی جدیدی بوجود آید که نظریه‌پردازی دربارة موجودات نامرئی را مجاز شمارد. روش‌شناسی فرضی ـ قیاسی راه را برای پذیرش حوزة وسیعی از نظریه‌های نیوتنی در میانه و اواخر قرن هجدهم هموار کرد. جالب آنکه مقبولیت نظریه‌های متکی بر سیالات نامرئی، نظریه‌های جنبشی حرارت را که در سرتاسر قرن هفدهم و اوایل قرن هجدهم حاکمیت داشت، زیر سؤال برد.

بسیاری از مجادلات راجع‌به زمین‌شناسی گرایش به حفظ یکنواختی(uniformitarian)، بسیاری از مناقشه‌ها دربارة اتمیسم، بخش عمده‌ای از مخالفت با روان‌کاوی و رفتارگرایی، و کثیری از نزاع‌ها در مکانیک کوانتومی بر سر قوت‌ها و ضعف‌های روش‌شناختی نظریه‌های علمی است.

دستة مهم دیگری از مسایل مفهومی، هنگامی مطرح می‌شوند که یک نظریة علمی باورهای هستی‌شناسانة زمانه را به گونه‌ای که مورد انتظار است تأیید نمی‌کند یا با آنها ناسازگار است. به‌عنوان مثال یکی از محوری‌ترین مسایل مفهومی در مقابل نیوتنی‌ها در قرن ۱۸ مربوط به هستی‌شناسی نیروها بود. منتقدانی چون لایبنیتز و هویگنس (C. Huyghens) می‌پرسیدند چگونه اجسام از راه دور نیرو وارد می‌کنند؟ چه جوهری نیروی جاذبة خورشید را از فاصلة ۱۵۰ میلیون کیلومتر فضای خالی حمل می‌کند به‌طوری که زمین به طرف آن کشیده می‌شود؟ چگونه یک آهن‌ربا، یک تکه آهن با چندین اینچ فاصله را جذب خود می‌کند؟ این پدیده‌ها به نظر می‌رسید به منطق بحث دربارة جواهر و خواص، بی‌اعتنا باشند، زیرا به ظاهر خواص (مثلاً قدرت جذب) می‌توانستند خود را از اجسام مادی مربوطه رها سازند. گفتار کوتس(Cotes) که طبیعت بطور کلی غیرقابل فهم است برای غالب فلاسفه و دانشمندان، قانع‌کننده نبود و آنان به ارزیابی مجدد خواص جواهر و به‌خصوص ماهیت معرفت ما از جوهر پرداختند. آنچه از نظرات کانت، پریستلی، هاتن(Hutton)، و دیگران حاصل شد، هستی‌شناسی جدیدی بود که نیرو را بر ماده اولویت می‌داد. بدین‌ترتیب کنش از راه دور مفهوم شد، هستی‌شناسی فلسفه و هستی‌شناسی فیزیک هماهنگ شد و ظهور نظریه‌های میدان بعدی را ممکن ساخت.

با کشف ذرات زیر اتمی در قرن بیستم، مفهوم «ماده» بار دیگر مورد توجه قرار گرفته است. شمار کثیری از ریز موجوداتِ کشف شده، طبق قوانین نیوتنی کلاسیک حرکت نمی‌کنند. آنها خصوصیتی موج‌گونه دارند و از این‌رو، «موج ـ ذره»(wavicle) نامیده شده‌اند. به‌علاوه در شرایطی، ناگهان به تابش الکترو مغناطیسی تبدیل می‌شوند. هر صورت از پذیرفتن یا طرد مادی بودن این موجودات، مفهوم سنتی ماده را دگرگون می‌سازد.

ناهماهنگی بین مکانیک کوانتومی و باورهای فلسفی ما راجع‌به علیت، واقعیت و ماده، مسایل مفهومی عمیقی را در قرن بیستم موجب شده است. تعبیر کپنهاگی مکانیک کوانتومی منشأ نگرش‌هایی جدید شد، به‌خصوص: نفی وجود جهان خارجی مستقل از ذهن انسانی (رد رئالیسم کلاسیک) در پدیدارهای خرد، طرد تصویرپذیری حوادث فیزیکی (نه تنها ساختارهای اتمی قابل مشاهده و یا بیان بر حسب کیفیات محسوس نیست بلکه حتی قابل تصویر بر حسب زمان و فضا و علیت نیست)، کل‌گرایی (نفی اینکه «برای فهم یک پدیده، کافی است اجزای آن را درک کنیم چون کل واقعیتی ورای واقعیت اجزایش ندارد») و طرد موجبیت یا جبر علّی. جنبه‌های پارادکسیکال کوانتوم که در آزمایش دو شکاف، آزمایش فکری اینشتین ـ پودولسکی ـ روزن، گربة شرودینگر، قضیة بل، آزمایش‌های اسپه (A. Aspect) و غیره دیده شد، ضمن اینکه بعضی را دربارة مقبولیت تعبیر رایج مکانکی کوانتومی دچار تردید کرد، بسیاری را قانع نمود که باید پذیرای متافیزیکی جدید باشند. (گلشنی، ۱۳۷۴)

داود متدین

منابع

گلشنی، مهدی، تحلیلی از دیدگاه‌های فلسفی فیزیکدانان معاصر، مرکز نشر فرهنگی مشرق، تهران، ۱۳۷۴.

Kuhn, Thomas, The Structure of Scientific Revolution, The University of Chicago Press, Chicago, ۱۹۷۰.

Laudan, Larry, Progress and Its Problems, University of California Press, Berkeley and Los Angeles, ۱۹۷۸.



همچنین مشاهده کنید