دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

خود ارجاعی در معرفت شناسی


خود ارجاعی در معرفت شناسی

یك عبارت خودارجاع عبارتی است كه درستی اش مستلزم نادرستی اش باشد و از فرض نادرستی اش نیز درستی آن نتیجه شود
به دیگر سخن در تناقض نمای خودارجاعی با قیاسی ذوحدین مواجهیم كه هر دو حد آن به تناقض می انجامد

مری مك دانلد

رمزی و پئانو بین تناقض نماهای منطقی صرف و تناقض نماهای معناشناختی كه بر مفهومی از دلالت یا حقیقت متكی هستند، تمایز قائل شدند. از مصادیق گروه نخست، تناقض نماهای راسل، كانتور و بورالی - فورتی را می توان نام برد. همچنین تناقض نماهای دروغگو، بری و ریچاردز، معناشناختی به شمار می روند. در این بحث و بحث های مشابه، توضیح و تبیین دو تناقض نما ضروری می نماید: تناقض نمای راسل و دروغگو.یونانیان باستان، كاشفان حقیقی معروف ترین تناقض نماهای معناشناختی بودند. اپیمندس كرتی می گوید: همه كرتی ها دروغگو هستند. حال اگر كسی را دروغگو بنامیم كه همیشه دروغ می گوید، خود این عبارت چه وضعیتی پیدا می كند اپیمندس، خودكرتی و بنابراین دروغگوست. بدین سان، عبارت مزبور به فرض درستی، نادرست خواهد بود، اما اگر گفته اپیمندس را نادرست بدانیم، دروغگویی او به عنوان فردی كرتی و بنابراین درستی این گفته نتیجه خواهد شد؛ یعنی به فرض نادرستی نیز، به درستی این عبارت راه می یابیم.تناقض نمای دیگر كه به راسل تعلق دارد و فرگه آن را ویرانگر نظام خویش می داند، به مفاهیم مجموعه و عضویت مربوط است. راسل دو نوع مجموعه تشخیص می دهد: مجموعه های عادی كه خود عضوی از آن نیستند و به خود تعلق ندارند و مجموعه های غیر عادی كه به ادعای راسل، عضوی از خویش به شمار می روند.

مثال گروه نخست، مجموعه تمامی انسان هاست كه خود انسان نیست. از گروه دوم، می توان به مجموعه تمام مجموعه ها اشاره كرد كه خود یك مجموعه و در نتیجه عضو خود خواهد بود. حال، مجموعه تمام مجموعه هایی رادر نظر بگیرید كه عضو خود نیستند. مجموعه اخیر در كدام گروه قرار می گیرد فرض كنید این مجموعه عضو خود باشد. در این صورت مصداق خود خواهد بود، یعنی تعریفی كه از اعضای این مجموعه به دست دادیم در مورد آن صدق می كند، بنابراین عضو خود نخواهد بود، اما اگر این مجموعه متعلق به گروه اول باشد، عضو خود نیست و در این صورت، چون مصداق تعریف مزبور است، عضو خود خواهد بود.

از دو تناقض نمای مزبور، مورد اول معناشناختی و دومین مورد صرفا منطقی است. به رغم تمایزی كه پئانو و رمزی بین این دو گروه قائل هستند، می توان مشخصه ای مشترك را بین این دو بیان كرد: تناقض نماهای منطقی و معناشناختی (و از آن جمله تناقض نماهای دروغگو و راسل) حكمی در مورد خود صادر می كنند، به عبارت دیگر این تناقض نماها خودارجاع هستند. از همین رو است كه راسل، تناقض نمای خود را با تناقض نمای دروغگو یكی می داند؛ هر دو هنگامی روی می دهند كه حكم با محتوای خود محك زده می شود.

بدین طریق می توان به تعریفی از خودارجاعی دست یافت. یك عبارت خودارجاع، عبارتی است كه درستی اش مستلزم نادرستی اش باشد و از فرض نادرستی اش نیز درستی آن نتیجه شود. به دیگر سخن، در تناقض نمای خودارجاعی با قیاسی ذوحدین مواجهیم كه هر دو حد آن به تناقض می انجامد. با این تفاسیر، مصادیق دیگری از خودارجاعی نیز قابل تشخیص هستند. اگر كسی ادعا كند: تمام احكام كلی نادرست هستند از آنجا كه این عبارت، خود حكمی كلی است، به فرض درستی باید نادرست باشد، اما اگر آن را نادرست بینگاریم، ظاهرا درستی آن را تایید كرده ایم.مسلما، معضلی كه در مواجهه با احكام خودارجاع وجود دارد، تعیین ارزش آنهاست. این احكام قطعا درست نیستند، زیرا به فرض درستی آنها، باید به نقیضشان معتقد باشیم، اما نادرست نیز نیستند. این حكم خودارجاع را در نظر بگیرید:

تمساح دم خودش را شكار كردو آن را با پوزه اش گرفت آنقدر آن را گاز زد، جوید و قورت داد كه كم كم توی خودش رفت

(الف): (الف) نادرست است.

اگر این جمله نادرست باشد، یعنی (الف) نادرست است. پس كل جمله درست خواهد بود. بنابراین به نظر می رسد كه باید به مقوله سومی قائل باشیم، یعنی این حكم را نه درست و نه نادرست بدانیم.

برای مثال، این حكم را كه تمام احكام كلی نادرستند در نظر آورید. این حكم بدین صورت تحلیل پذیر است: احكام ب، ج، د و ... نادرستند. (هركدام از این حروف، نماینده یكی از احكام كلی است)، اگر حكم مزبور را الف نام نهیم، جزو خودارجاع آن چنین خواهد بود: (الف): حكم (الف) نادرست است. و بداهتا با نادرستی احكام دیگر كه مصداق الف هستند، مشكلی نخواهیم داشت. یكی از منطق دانانی كه احكام خودارجاع را نه درست و نه نادرست می دانست، آلفرد تارسكی بود. وی با طرح فرازبان به حل این معضل همت گماشت. به نظر تارسكی، تناقض نمای مزبور، مولود برداشت عادی از حقیقت است.

این برداشت باید جایگزین سلسله ای از مفاهیم حقیقت شود كه از نظر مراتب، نظم بندی شده اند. هركدام از این مفاهیم به زبانی متفاوت بیان می شوند. بدین سان در هیچ یك از زبان های مزبور، عبارتی از خود سخن نمی گوید و بیان حقیقت یا عدم حقیقت عبارتی از یك زبان بالاتر صورت می گیرد. بر همین اساس در سلسله زبان های تارسكی، تناقض نمای مزبور امكان وقوع نمی یابد.

مثال خود تارسكی را در نظر آوریم: برف سفید است درست است اگر و فقط اگر برف سفید باشد. باید دانست كه تارسكی بین زبان طبیعی و فرازبان تفكیك قائل می شود. برای تعیین حقیقت در زبان های طبیعی (از قبیل فارسی، انگلیسی و ...) به ساخت فرازبانی اقدام می كنیم كه در آن بتوان تعریف كافی از حقیقت را به دست داد.

فرازبان ضرورتا باید از زبان طبیعی (یا به عبارتی زبان موضوع) غنی تر باشد، یعنی باید زبان مزبور را به علاوه تمامی قواعد تالیف و روابط جملات و حدود معناشناختی در زبان طبیعی دربرگیرد. در این صورت به گمان تارسكی به معضل دروغگو برنخواهیم خورد، زیرا حقیقت جملات هریك از زبان ها، توسط زبانی دیگر تایید می شود. در عبارت فوق، برف سفید است متعلق به زبان طبیعی و كل عبارت مربوط به فرازبان است. بنابراین به نظر تارسكی، نمی توان حقیقت عبارتی مربوط به زبان را بدون توسل به فرازبان بررسی كرد. تارسكی عبارت فوق را از نوع تعریف می داند، یعنی از نظر او برف سفید است ، درست است توسط قطعه دیگر، یعنی اگر و فقط اگر برف سفید باشد، تعریف می شود. عبارت داخل گیومه (یعنی برف سفید است ) در فرازبان، شان اسم را دارد. درستی حكم اخیر نیز تنها در زبانی دیگر تایید می شود. پس، اگر بنابر آن باشد كه حكمی پیرامون عبارتی صادر شود، مرتبه زبانی این عبارت و آن حكم یكی نیست. در این صورت عبارت مورد بحث ما یعنی (الف) در هیچ زبانی مجال طرح نمی یابد و نه درست است و نه نادرست. راسل نیز در حل تناقض نمای خود به نظریه ترازها متوسل می شود كه ما به ازای سلسله زبان های تارسكی است. بر این اساس، هر مجموعه (اگر شان عضویت داشته باشد) تنها می تواند عضو مجموعه ای از تراز بالاتر باشد. به عبارت دیگر هیچ مجموعه ای نمی تواند عضوی از خود باشد.راه حل دیگر این تناقض نما را سوئل كریپكی به دست داد. این راه حل بدون ارجاع به فرازبان بیان می شود. احكام ذیل را در نظر بگیرید:

(الف): (الف) ۱ درست است.

(الف)۱: (الف) ۲ درست است.

(الف) ۲: (الف)۳ درست است.

این احكام صرفنظر از درستی یا نادرستی شان، معنا دارند. حال در دو صورت با نظام این احكام به مشكل برخواهیم خورد: یكی اینكه مثلا (الف)۳ حكمی راجع به (الف)۱ یا هریك از احكام پیش از خود باشد. دیگر آنكه یكی از احكام به صورت ذیل صادر شود:

(الف-): (الف -) درست است.

مشكل این دو نوع حكم آن است كه هیچ یك مبنای حقیقی ندارند. بنابراین هریك از احكام این سلسله، پیرامون عبارتی صادر شده اند و عبارت مبنا، ضرورتا غیر از حكم مذكور است. بنابراین مشكل عبارت مورد بحث، یعنی (الف)، فقدان مبناست. از ویتگنشتاین بشنویم كه هیچ قضیه ای نمی تواند چیزی درباره خود بگوید... این تمام نظریه ترازهاست بنابراین ارزش احكام خودارجاع نه درست و نه نادرست است، به عبارت دیگر این احكام بی معنی هستند.این دو راه حل در اثبات این ادعا طرح می شوند كه تناقض نمای خودارجاع، واجد نقص معناشناختی است. تدبیر دیگر برای تناقض نمای خودارجاع، توسط استراوسون عرضه شد. این راه حل به مرجعیت زبان موسوم است. استراوسون بین قضایا و گزاره ها تفكیك قائل شد: قضایا، فاقد نقص معناشناختی هستند، حال آنكه گزاره ها از چنین عارضه ای عاری نیستند.

خودارجاعی بر گزاره ها عارض می شود. برای توضیح بیشتر باید دانست كه معناداری، مقتضای وجود وضع و حالی در خارج است، بدین سان قضایا چون نمایاننده وضع و حالی در خارجند، از معنا برخوردارند، اما گزاره ها از آنجا كه به هیچ وضع و حالی اشاره نمی كنند، فاقد معنا هستند. قضایا هماره بر وضع و حالی در خارج دلالت می كنند، حال آنكه گزاره ها (شامل جملات پرسشی، عاطفی و...) این شان را فاقدند و بنابراین شبه قضیه به شمار می روند. مسلما یكی از عبارات فاقد معنا، جزء خودارجاع مورد بحث است.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.