یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

باید امشب بروم


باید امشب بروم

نگاهی به فیلم «هر شب تنهایی» رسول صدرعاملی

● یک: بایدها و نبایدها دریک فیلم متافیزیکی

مسلم است ساختن فیلمی درباره یک شهر زیارتی مشکل است و مشکل‌تر از آن، این است که فیلمی قصه محور ساخته شود با مرکزیت شخصیت مقدسی که مرقدش در آن شهر است. وقتی فیلمسازی وارد چنین حیطه‌ای می‌شود دستش زیاد باز نیست، درگیر باید و نبایدهایی است که همه‌شان چند وجهی‌اند یعنی در حوزه شرع و عرف تعریف می‌شوند یا به زبانی دیگر در حوزه باورهای همگانی، خوش‌آمدهای همگانی، برآمدهای همگانی، اعتقادات همگانی، اعتمادهای همگانی و مهم‌تر از همه متافیزیک همگانی.

در «هر شب تنهایی» رسول صدر عاملی وارد چنین حیطه‌ای شده است و به سراغ شهر «مشهد» رفته؛ وقتی قرار است درباره «مشهد» فیلمی داستانی بسازی، اولین «ایده»، شفادهندگی مرقد امام رضا(ع) است. بنابراین صدر عاملی، یک شخصیت زن گذاشته توی فیلمش به اسم «عطیه» که سرطان دارد و یکی-دو ماه هم بیشتر وقت ندارد و بدتر از همه این که امیدی هم ندارد و به اصرار شوهرش آمده مشهد.

چنین قصه‌ای البته قصه تازه‌ای نیست، در تاریخ سینمای ناطق ایران، بخش قابل توجهی از آثار ساخته شده، چه اختصاص به این شهر داشته‌اند و چه نداشته‌اند، چنین قصه‌ای را چه به شکل فرعی و چه به شکل اصلی انتخاب کرده‌اند. پس در حوزه قصه، دست صدرعاملی و پرتوی [دو فیلمنامه نویس فیلم] باز نبوده گرچه می‌توانستند به سراغ قصه‌هایی از نوع دیگر هم بروند مثل قصه آدم‌های درمانده و بی‌پناهی که گمشده‌ای دارند، قرضی دارند، حاجتی دارند و به زیارت می‌آیند [در سه سال اخیر، شاهد چند فیلم تلویزیونی با چنین قصه‌هایی بوده‌ایم] اما آنها ترجیح داده‌اند «متافیزیک» را در عینی‌ترین شکلش یعنی «شفادهندگی» جست‌وجو کنند و بی‌آنکه خیلی سرر است این «شفادهندگی» را در «طول عمر بیشتر» شخصیت نشان دهند، به نجات «روح» او توجه کنند. خب، چیزی که «عطیه» را به مرز مردن نزدیک و نزدیک‌تر می‌کند، ناامیدی اوست. اینجاست که صدر عاملی به مضمون همیشگی خود از اولین فیلمش «رهایی» تا اکنون، رجوعی دوباره دارد و به گمان من، سعی می‌کند که این فیلم، خلاصه همه آنها باشد چه از لحاظ روند پیشبرد قصه در فیلمنامه و چه از لحاظ پیشبرد اتفاقات در فضایی بی‌دیالوگ.

در وجه نخست، آن دو شخصیت «گل‌های داوودی» را اینجا هم می‌بینیم البته با محوریت پررنگ‌تر شخصیت زن؛ و در وجه دوم، به نظر می‌رسد در بخش قابل توجهی از زمان فیلم شاهد همان شیوه‌ای هستیم که صدرعاملی در «پائیزان» به سراغش رفت [البته خیلی پر و پیمان‌تر و متأثر از تجربیات سه دهه فیلمسازی‌اش] نگاه اجتماعی او را هم در چند فیلم اخیرش، در آن سکانس‌هایی شاهد هستیم که سراغ «خرده روایات» آدم‌های حاشیه‌ای فیلم می‌رود و با آنها، «فضا»ی شهر را می سازد. درواقع، با چنین خصوصیاتی، این فیلم باید بهترین فیلم صدر عاملی باشد اما نیست. [چرا؟ کجا دچار اشتباه شده؟ او که خواسته یک «فیلم تک» درباره «مشهد» و فضای متافیزیکی‌اش بسازد و ساخته پس گیر کار کجاست؟] شاید مشکل از آنجا شروع می‌شود که فیلمنامه، حداکثر مجال دارد برای فیلمی ۴۵ دقیقه‌ای و باقی فیلم به ضرورت پرکردن زمان، برای بدل شدنش به یک فیلم بلند، ساخته شده. در «پائیزان» هم همین مشکل وجود داشت زیادی بلند بود.

بلندی این فیلم را شاید بتوان از این نکته بیشتر دریافت که فیلم با دو شخصیت «زن بیمار» و شوهرش شروع می‌شود و تا نیمه‌ها، ما به شکل موازی و تقریباً هماهنگ، شاهد بده بستان روایی این دو با یکدیگر و با مخاطبین، اما در نیمه‌های فیلم، شوهر دچار یک غیبت زمانی طولانی می‌شود [«غیبت زمانی درون متنی»، وگرنه از لحاظ «زمان واقعی»، چندان طولانی نیست] و تا به انتهای فیلم برسیم، فقط یک بار او را می‌بینیم آن هم چند ثانیه‌ای. فیلم، دچار «گسست» است هم در انتخاب قصه‌اش هم در انتخاب شخصیت‌هایش؛ ممکن است کارگردان معتقد باشد از لحاظ «کلان روایت» ماجرای حضور آن دختربچه گمشده در فیلم، وجهی از «کارکرد بیانی روایت» است اما بیشتر به نظر می‌رسد که «عطیه» در این سکانس‌ها، نقشش را به عنوان «شخصیت» از دست می‌دهد تا فیلم مثل یک دوربین عمل کند یعنی وارد حوزه فیلم مستند می‌شویم اصلاً وارد یک فیلم دیگر می‌شویم با چند دیالوگ محدود؛ پایان این فصل طولانی هم، شبیه فصل اول حساب و کتاب‌دار فیلم نیست که هر نمای‌اش، جوابی به سؤال‌ نمای قبلی است و خیلی فشرده دارد قصه‌ای را تعریف می‌کند که دیگران ممکن بود در سه برابر این زمان تعریف کنند. صدرعاملی فقط در فصل اول است که خودش را همان گونه به مخاطب معرفی می‌کند که در سال‌های اخیر، به مخاطبان عام و خاص سینما معرفی کرد و پسند همگانی را در خصوص آثارش رقم زد.

● دو: گسست در قصه‌گویی

«هر شب تنهایی» می‌توانست با کوتاه شدن فصل دومش، به فیلمی شناسنامه‌دار در سینمای آئینی ما بدل شود اما با زمان فعلی‌اش، تنها «دوفیلم با یک بلیت» است! می‌دانم که این فیلم جوایز خارجی بسیاری را در کارنامه دارد و این را پوستر فیلم هم به ما می‌گوید و محتملاً با کسب این جوایز، کارگردان وقعی نخواهد گذاشت به چنین متنی چنان که در مورد «گل‌های داوودی» یا «پائیزان» هم به نظر منتقدان اعتنایی نکرد. با این وجود، نمی‌توان از این مسئله هم به سادگی گذشت که ما با یک کارگردان معمولی روبه رو نیستیم که بگوییم «خب، فیلمی هم ساخت. دستش درد نکند. کلی فیلم ساخته بعد از این هم کلی فیلم خواهد ساخت و به ما چه؟!» صدر عاملی، چه با فیلم‌های دهه شصت‌اش و چه با فیلم‌های بعدی‌اش، ثابت کرد که «متفاوت ساز» است و جریان‌ساز؛ و این متفاوت‌سازی و جریان‌سازی، همیشه با «قصه‌های متفاوت» معنی شد یعنی قصه‌هایی که کمتر کسی بود به سراغشان برود و خرابشان نکند اما صدرعاملی، با خونسردی و ساده‌گویی و البته «ضربه‌ پایانی قاطع» که موجب ادامه‌دار شدن فیلم در ذهن می‌شد.