پنجشنبه, ۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 23 January, 2025
مجله ویستا

خوش شانس بودم كه تلویزیون نداشتم


خوش شانس بودم كه تلویزیون نداشتم

ای ال دكتروف از میدان دید محدود داستان های محلی دوری می جوید و در رمان های تحسین شده اش از رخدادهای تاریخی برداشت می كند اینك در سن ۷۵سالگی جدیدترین سوژه اش جنگ داخلی آمریكا است

● گفت وگو با ای. ال. دكتروف

ای ال دكتروف از میدان دید محدود داستان های محلی دوری می جوید و در رمان های تحسین شده اش از رخدادهای تاریخی برداشت می كند. اینك در سن ۷۵سالگی جدیدترین سوژه اش جنگ داخلی آمریكا است.

در خانواده نیویوركی «ای ال دكتروف» پول زیادی پیدا نمی شد، «اما در آن انبوهی كتاب و مقدار قابل توجهی موسیقی یافت می شد.» مادرش كه در رمان و همچنین زندگینامه دوران كودكی دكتروف، با نام «نمایشگاه جهان» (۱۹۸۵)، به صورتی بسیار زنده و واقع نمایانه به تصویر كشیده شده است، «نوازنده پیانوی بسیار خوبی بود. پدرم مالك یك مغازه آلات موسیقی در خیابان چهل وسوم بود، كه بسیاری از برترین نوازندگان و موسیقیدان های آن دوران برای خرید به آنجا می آمدند. او زیر و بم مجموعه آثار كلاسیك را به خوبی می شناخت.» در گوشه ای از اتاق نشیمن آپارتمان بسیار مجهزی كه دكتروف همراه با همسرش در منطقه مركزی منهتن، نزدیك به ایست ریور، در تملك دارند، پیانوی رویال كوچكی قرار دارد، با این حال دكتروف یاد گذشته ها كه می افتد می گوید: «زمانی كه تصمیم گرفتم دست از یادگیری دروس پیانو بردارم، كل خانواده حسابی راحت شدند. همه را شكنجه داده بودم.» موسیقی به عنوان منبعی مهم در تلاش دكتروف برای بیان كلمات در قالبی منسجم و روان روی صفحه كاغذ باقی مانده است. «جایی در میان خطوط، ضرباهنگ ها و مایه های موسیقی درون ذهنم، جایشان را به صداهایی كه كلمه ها ایجاد می كنند و ضرباهنگ هایی كه جملات دارند، می دهند.»

ادگار لارنس دكتروف كه دو ماه قبل ۷۵ساله شد مردی بلندقد با گفتار و حركات سنجیده عادت دارد با بیان جمله هایی زیرلبی همانند «من چند نقطه ضعف دارم، یكی از آنها خویشتن داری است» با بی خیالی به ریشخند خویش بپردازد. پدر و مادرش فرزندان مهاجران نسل اول آمریكا بودند، والدین آنها از برنامه های یهود آزارانه در جایی كه اینك بلاروس است، گریخته بودند. پدر دكتروف با گذاشتن اسم ادگار روی دومین پسرش، هویت جدید خانواده را بر مبنای او نقش زد. «چون كه به آثار ادگار آلن پو علاقه مند بود. او به نویسندگان بد بسیاری علاقه داشت. اما پو بزرگ ترین نویسنده بد ما است، خب همین مایه تسلی است. چند سال پیش از آنكه مادرم فوت كند از او پرسیدم: درك می كنید كه شما و پدر اسم یك الكلی معتاد مبتلا به پارانویا با تمایلات مرده دوستی را روی من گذاشته اید؟ او گفت: «تعجبی نداره، ادگار».»

دكتروف فعالیت حرفه ای اش را در مقام نمونه خوان فیلمنامه برای كلمبیا پیكچرز در دهه ۵۰ آغاز كرد، پس از آن به تدریج وارد كار نشر شد، ابتدا در نیوآمریكن لایبری و پس از آن در دایال پرس كه یك موسسه كوچك چپ گرا بود و دكتروف در آنجا سرویراستار شد و كارهای «نورمن میلر» و «جیمز بالدوین» را در میان آثار سایرین منتشر ساخت. دكتروف داشت به ۴۰ سالگی نزدیك می شد كه در همین زمان درگیر كردن خودش با زندگی یك نویسنده را مورد توجه قرار داد. نخستین رمانش «به هاردتایمز خوش آمدید» تقلید شوخی آمیز وسترن بود و از شغلش در كلمبیا نشأت می گرفت. «من مطالب وسترن خیلی بدی را برای فیلم های سینمایی خوانده بودم و به این نتیجه رسیدم كه می توانم بهتر از هر یك از این افراد درباره غرب آمریكا دروغ بگویم.هنگامی كه شروع كردم، بیشتر به این ژانر علاقه مند شدم. ایده استفاده از مطالب مناسب برای مقاصد جدی برایم جالب بود.»

دكتروف دومین كتابش، «بزرگ همچون زندگی» (۱۹۶۶) را به عنوان «بدترین كاری كه تا به حال نوشته ام» توصیف می كند و از تجدید چاپش جلوگیری كرده و آن را بدل به كالایی گرانقیمت در بازار كتاب های كمیاب كرده است.

با سومین رمانش «كتاب دانیال» (۱۹۷۷) متوجه شد كه دارد با قدرت كامل تری می نویسد و شاید مقدور باشد كه به عنوان نویسنده ای حرفه ای زندگی كند. «در همان روزها دعوت نامه ای از دانشگاه كالیفرنیا در آروین دریافت كردم كه نویسنده مدعو بشوم. اما در دایال حقوق خوبی می گرفتم و ما سه فرزند داشتیم. به همین خاطر مثل همان كاری كه مردم در دهه ۶۰ انجام می دادند، من و همسرم به یی چینگ رجوع كردیم. یی چینگ گفت: از میان آب فراوانی گذر خواهی كرد. هلن گفت: این آب رود می سی سی پی است، بیا برویم.» دكتروف برای نخستین بار در دوران كاری اش به این دلخوشی رسید كه «صبح ها از خواب برخیزم و پیش از انجام هر كار دیگری كار خودم را انجام بدهم. در آن موقع تصمیم گرفتم تنها بر این اساس آدم موفقی شوم كه بتوانم برای زندگی خودم برنامه ریزی كنم.» این رمان (كتاب دانیال) با استقبال خوبی روبه رو شد و منجر به پیش پرداختی از طرف ناشرانش شد كه با كمك آن معروف ترین كتابش، «رگتایم» (۱۹۷۵)، را نوشت. «خوشبختانه پس از آن فشارها كم شد.» دكتروف از این نظر كه در تمام مدت كارش با یك ناشر كار كرده، موردی استثنایی در میان نویسندگان نیویوركی است. «من بیشتر از خیلی از ازدواج ها با رندوم هاوس مانده ام.»

دكتروف در محیط فرهنگی خانه (پدری اش) در (محله) برانكس به طور گسترده ای مطالعه كرد، «هر چیزی، از داستان های پرماجرای پسران گرفته تا رمان های ورزشی و داستایوفسكی. یادم می آید كه كتابی را در قفسه های كتابخانه عمومی دیدم: ابله. فكر كردم كه عنوان دلسوزانه ای است. من داستان های ترسناك را دوست داشتم، پدرم هیچ گاه سعی نكرد كه مانع از مطالعه ام شود، اما یك روز كتابی با عنوان «خدمه جوان» به من داد و گفت، به نظر شبیه یك داستان وحشتناك خوب میاد. این كتاب درباره یك كشیش تازه كار در كشتی از كار درآمد - خدمه جوان. این طوری یك سری داستان های دریانوردی طراز اول را شروع كردم: موبی دیك، شورش در بونتی و هر چیز دیگری كه در آن دریا بود. تمامی اینها پیش از آنی بود كه من وارد سال های نوجوانیم شوم.»

یكی از نخستین قهرمان های داستانی كه احساس رضایت را در وی پدید آورد «باك» گرگ اهلی رمان «آوای وحش» نوشته «جك لندن» بود كه به گله (گرگ ها) بازمی گردد. از آنجا كه خانواده دكتروف در ركود اقتصادی «كوتاه» ۱۹۴۰ با بلایای گوناگونی دست به گریبان شده بود، رمان لندن «مدتی طولانی وادارم كرد كه در دنیای وحش باشم، با گام های بلند جلوی گله ام بدوم، آماده باشم كه خیز بردارم و دندان های پیشینم را در گلوی تمامی كسانی فرو ببرم كه به من یا خانواده ام صدمه می زنند.» دیگر كتاب مورد علاقه دكتروف كه منجر به تحولی اخلاقی در وی شد «شاهزاده و گدا» بود. «نتوانستم آن قدر كه باید از تواین یا دیكنز یاد بگیرم. به قدر كافی خوش شانس بودم و دورانی زندگی كردم كه تلویزیون در هر خانه ای نبود. چیزی شبیه به این نوع فرهنگ غالب و غیرعادلانه ای كه امروزه به هر شكلی در همه جا داریم، وجود نداشت.»

جایی در امتداد خطوط، «وقتی كتابی می خواندم كه هیجان زده ام می كرد شروع به پرسیدن دو سئوال می كردم: نه تنها اینكه قرار است بعد چه اتفاقی بیفتد بلكه این اتفاق چگونه انجام می پذیرد؟ چطور می شود كه این كلمات روی صفحات من را وادار می كنند به گونه ای فكر كنم كه الان دارم فكر می كنم؟ گمان می كنم این همان خط سیر پرسش گری است كه در ذهن كودكی رخ می دهد بدون آنكه حتی بداند خواسته هایی همانند یك نویسنده دارد.»

منبع: گاردین - ژانویه ۲۰۰۶

ترجمه: توفان راه چمنی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.