سه شنبه, ۱۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 4 February, 2025
تاخیر مرگ تا لحظه نوشتن
مردن لحظه عزیمت نوشته است و نه مرگ. جهان نوشته جهان محتضران است، خود نوشته نیز همواره محتضر است، نویسنده گور واژهها را با نوشتنشان میکند، نه آنکه نابودشان کند، محتضرشان میکند، میکشاندشان به بستر بیماری. واژه مکتوب نه همه هستیاش را از جهان بیرون میگیرد و نه میتواند، در اثر، هستیای مستقل داشته باشد. چیزی است بینابین، هیچ چیز نیست، بیمار رو به مرگ است، اما نمیمیرد، همانجا در اثر میماند. نوشته پذیرای محتضران است و با اینحال نمیتواند کارش را تماموکمال انجام دهد. بالاخره لحظه مرگ فرا میرسد و اینجاست که از نوشته کاری ساخته نیست. مرگ را نمیشود نوشت و تصویر کرد، نوشته فقط میتواند مرگ را تا آنجا که میشود به تاخیر بیندازد.
راوی حکم مرگ، ۹ سال در برابر نوشتن آنچه بر او گذشته ایستادگی کرده و حالا هم قرار نیست پرده از رازی بردارد، چراکه کلمهها «دغلکار» و «ناتوان»اند. راوی، که خودش حوالی مرگ است، درباره مرگ مینویسد. او محتضری است که به عمل نوشتن تن داده و با احتضار نوشته همراه شده، محتضری که هنگام نوشتن همه محتضران را به یاد میآورد و فشردگی مرگ را مینویسد. او پیش از هرچیز خواهان آن است که رازش چه پیش و چه پس از مرگ سربهمهر بماند. راوی میخواهد رازش را با خودش به گور ببرد، با این همه، در اینباره مینویسد. چراکه نوشتن و مردن از یک جنسند وپابهپای هم پیش میروند و نوشتنِ مردن رازی را برملا نمیکند. نوشته بهخودیخود حامل راز مردن است، حتی اگر در آن کلمهای از مردن گفته نشود. لحظه مرگ همان رازی است که نوشتن از بیان آن ناتوان است، پس راوی، حتی اگر هم بخواهد، نمیتواند رازی را فاش کند. مرگِ اسرارآمیز ژ چیزی نیست که بشود دربارهاش نوشت.
ژ بهشدت بیمار است و امیدی به زندهماندنش نیست. او همهچیزش را مدیون همین مردن است. زندگیاش، سرخوشیاش، ناامیدیاش، ترسش، مقاومتش در برابر مرگ، لحظات احتضارش، زیباییاش، حتی نامش در نوشته. ژ بدون مردن هیچ است و بودنش حاصل مردن است. تصور ژ بدون مردن ناممکن است. زنی که مردنش نوشته میشود، در حقیقت دوبار میمیرد، یکبار بیرون از نوشته، جایی در واقعیت یا در اندیشه نویسنده و باردیگر زمانی که نامگذاری میشود و به نوشته راه مییابد. به گفته خود بلانشو: «یک کلمه ممکن است معنای چیزی را در ذهنمان تداعی کند، اما نخست آن چیز را پنهان و پایمال میکند. برای آنکه بتوانیم بگوییم این زن، باید به طریقی واقعیت مجسمش را از او سلب کنیم، باید باعث شویم که غایب شود، باید او را نابود کنیم.» میشود گفت زنی که مردنش نوشته میشود، از همان ابتدا مردهای بوده که به اثر راه یافته و نوشته امکان بازگشتش به پیش از مرگ و دوباره مردن را به او داده. پس ژ از همان لحظه ورودش به اثر محتضری بوده در انتظار مرگ. ژ در حکم مرگ دوبار میمیرد، یکبار در نبود راوی و باردیگر در حضور او. راوی بالای سر ژ میرود و ژ از حضور او جانی دوباره میگیرد و فردای آن روز ژ دوباره، به حکم راوی و به حکم نوشته میمیرد. راوی که نویسنده این ماجراهاست، برای ژ حکم مرگ است. او به راوی اشاره میکند و میگوید: «حالا مرگ را ببینید.» ژ، همه توانش برای مردن را از نوشته میگیرد و در نهایت هم، همین راوی با تزریق مرفین و آرامبخش کار ژ را یکسره میکند. در حقیقت مرگ ژ مردنِ مردن است. با وجود این راوی معتقد است که هنوز پرده از رازی برنداشته؛ چراکه لحظه قطعی مرگ در نوشته وجود ندارد و احتضار ژ، همراه احتضار اثر، در زنانی دیگر، سیمون و ناتالی، ادامه مییابد. این یعنی به تاخیرانداختن مرگ تا آخرین لحظه نوشتن. مرگ بعد از نوشتن، در لحظه اتمام اثر، جایی بیرون از نوشته اتفاق میافتد. «یک چیز را باید بپذیریم: من هیچ چیز خارقالعاده و شگفتی تعریف نکردم. مسایل خارقالعاده از لحظهای که من از نوشتن بازمیمانم، آغاز میشوند اما دیگر قادر نیستم از آن صحبت کنم.»
مردن ژ همه مکانها، فضاها و آدمها را، پیش و پس از حضور ژ در نوشته، تسخیر کرده. چنان که بهنظر میرسد کل پاریس تبدیل شده به مکانی برای مرگ ژ. ژ، با احتضار طولانیاش، شخصیت ابدی حکم مرگ است. بقیه شخصیتها، حتی خود راوی، حامل احتضار ژ در اثرند. هیچکس توان مقاومت در برابر این مرگ را ندارد، پس چارهای نمیماند جز همدستی با مرگ ژ. هر رابطهای با ژ بهمعنای همراهی او در مردن، تسریع مرگ او یا به تعویق انداختن آن است. جهان نوشته، جهان احتضار و محتضران است و رابطه محتضران با هم و با نوشته رابطهای است عریان و هراسانگیز. اینکه ژ دارد میمیرد، اتفاق ویژهای نیست. باقی شخصیتها هم در وضعیتی مشابهند؛ بنابراین وضعیت ژ ترحم و همدلی چندانی برنمیانگیزد. مادر ژ حتی حاضر نیست کمی بیشتر کنار دختر ترسخوردهاش بماند و زودتر میرود تا به برنامه روزانهاش برسد. پزشک ژ هم برای بهبود او تلاشی نمیکند، به پیشبینی او ژ سه هفته بیشتر زنده نخواهد ماند. از پزشک انتظار دیگری هم نمیرود، تکلیف او از همان اول روشن است. او نشانههای احتضار را بر دیوار اتاقش دارد. «کفن مقدس تورین» «که در آن، دو تصویر برهمنهاده، یکی از مسیح و دیگری از ورونیکا بهچشم میخورد؛ پشت چهره مسیح آشکارا خطوط چهره زنی را دیدم که زیبا بود و بهدلیل غرور غیرعادیاش جلوهای باشکوه داشت.» داستان کفن مقدس تورین از این قرار است که زنی به نام ورونیکا در راه جُلجُتا پارچهای به مسیح میدهد تا صورت خود را با آن پاک کند و چهره مسیح بر این پارچه نقش میبندد. مطابق افسانهها این پارچه شفابخش است. به روایتی دیگر پارچهای است که بدن یک مرد بر آن نقش بسته و این پارچه همان کفنی است که مسیح را پس از مصلوبشدن در آن پیچیدهاند. کفن مقدس تورین، نوشته است، مکان محتضران و نویسنده، مسیح محتضر. نویسنده، به سبب حضورش در متن، همواره محتضر میماند، نقش مسیح بر کفن احتضاری است ابدی.
در تمام اثر تنها یکنفر میگوید ژ «نخواهد مرد.» کفبین و طالعبینی که هرگز ژ را نمیبیند و تنها برخورد او با بدن شخصیتِ داستان قالبی است از دستان ژ که راوی برایش میفرستد. خطوط کف دست ژ، در اساس، مبهمند، منتها کفبین بر درستی قالب خرده میگیرد. او سرانجام براساس یافتههای اختربینانهاش اعلام میکند: «او نخواهد مرد.» در حکم مرگ، بدن، در متن، چیزی جز بدن محتضر نمیتواند باشد. قالب دست ژ بازنمایی بدن او و طالعش بازنمایی هستی ژ است. بازنمایی چیزی است بیرون از متن. بازنمایی، بدن ژ و هستیاش را به بیرون نوشته میراند و به این ترتیب، ژ از وضعیت احتضار خارج میشود و دیگر انتظار مرگش نمیرود. همین پیکرتراش در پایان داستان، در رابطه ناتالی و راوی، نیز ظاهر میشود و به خواست ناتالی تندیسی از دستان و سر او میسازد. این کار راوی را برآشفته میکند و از ناتالی میخواهد تا ساخت تندیس را متوقف کند، اما کار از کار گذشته و به بیان راوی «شما پوشش را برداشتهاید و چشمدرچشم با چیزی بودهاید که تا ابد زنده است، تا وقتی من و شما زندهایم!» گویا ناتالی به تمام شخصیتهای متن و به نوشته خیانت کرده و جهان نوشته را مخدوش کرده. تندیس در جهان محتضران و مردن، در جهان نوشته، جا نمیگیرد و رو در روی شخصیتها، ناتالی و راوی، تا ابد زنده میماند. مردن از ژ آغاز شده و تمام شخصیتها ادامه احتضار ژ بودهاند و تندیس ناتالی اعلام پایان مردن، در حکم مرگ، و حلول تمامی محتضران متن در تنی بازنمایی شده و تا ابد زنده است. تن بازنماییشده خودش را همراه باقی شخصیتها از متن و واژههای محتضر میکند و جدا میکند. واژههای محتضر توصیف محتضرین متناند و در رابطه با همین محتضرین شکل گرفتهاند و حیاتی مستقل از ژ، ناتالی و راوی ندارند. وقتی حتی راوی هم با تندیس ناتالی به بیرون متن رانده میشود، جایی برای نوشته باقی نمیماند. آنچه پیش روی راوی میماند اندیشه او برای دوباره نوشتن، بازگشت به متن و آفرینش احتضاری دوباره، در واقعیت متن است. «... من تمام نیرویم را به او (اندیشه) بخشیدم و او تمام نیرویش را به من بخشید، بهآنگونه که این نیروی عظیم که با هیچچیز از میان نمیرود، ما را وقف بدبختی بیحد کند، اما اگر چنین باشد، من این بدبختی را در خود میگیرم و از آن لذتی بیحد میبرم و تا ابد به آن اندیشه میگویم بیا و تا ابد آن اندیشه آنجاست.»
سپیده کوتی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست