پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024


مجله ویستا

جای خالی احمدرضا


جای خالی احمدرضا

طرح کلی سریال رستگاران, طرحی بکر و تازه نبود اما پرداختی نو داشت و از زاویه ای متفاوت به موضوع می نگریست

طرح کلی سریال رستگاران، طرحی بکر و تازه نبود. اما پرداختی نو داشت و از زاویه ای متفاوت به موضوع می نگریست. همسری که با تمام توان در پی نجات شوهر خویش است را در ((سگ کُشی)) بیضایی هم دیده بودیم و انگشت حیرت به دهان مانده بودیم از این همه ابتکار عمل. اما در سریال رستگاران با وجود شباهت طرح اولیه به فیلم موفق ((سگ کُشی))، پرداخت متفاوت سعید نعمت الله بر طرح، داستانی عمیق و چند لایه را حاصل شد که قرار بود آقای مقدم آن را کارگردانی کند. اکثر سریال های سیروس مقدم همیشه از یک ضعف رنج می بردند که متاسفانه بر ماهیت کل کار، سایه می انداخت و این ضعف، سناریوی ضعیف سریال بود که یا از فیلمنامه نویس بود و یا از کارگردان و عدم فهم درست سناریو. به هر حال آنچه به متن سریال می آمد، ضعف داستانی سریال را نوید می داد. سریال، خوب شروع می شد اما فیلمنامه نویس در شخصیت های سریال می ماند و انگار دیگر قادر به حرکت دادنشان نبود. گره ها باز نمی شدند و یا اینکه قرار بود همه در آخرین قسمت باز شوند. پایان سریال باور پذیر نبود و این بر کل ماهیت کار سایه ی سنگینی می انداخت که به ذهن بیننده متبادر می شد که سریال ناموفقی بوده است.

اما سیروس مقدم در سریال رستگاران توانست کل ماهیت کار را از زیر این سایه ی سنگین بیرون بیاورد و فیلمنامه قوی و کارشده ای را کارگردانی کند و باز هم صاحب سبک بودن خویش را یادآوری کند و بقیه ی عوامل سریال هم بتوانند نقطه ی قوت این کار شوند. فیلمنامه سریال رستگاران دارای چه ویژگی هایی بود که لفظ ((قوی)) و ((کارشده)) را باید برایش به کار برد؛

۱) در رمان ((جای خالی سلوچ)) اثر محمود دولت آبادی، ظرافتی هنرمندانه وجود دارد که در سریال رستگاران نیز مشهود است. احمد محمود در اظهارنظری در مورد این رمان به این ظرافت هنرمندانه اشاره می کند: ((در حالی که سلوچ وجود ندارد، سایه اش همه جا هست. سایه ی سنگین این ((سلوچ))ی که در آغاز داستان رفته، تا انتهای داستان همه جا هست. این یک کار هنرمندانه است)) . در سریال رستگاران این ظرافت هنرمندانه به چشم می خورد؛ خجسته وارد تهران می شود و به دنبال شوهر خود، احمدرضا می گردد. علت حضورش، احمدرضا است و این پایه ی تمامی اتفاقات سریال است. شخصیت احمدرضا - عملا – ظهوری ندارد، اما حضوری پررنگ دارد و بر تمام سریال سایه ای سنگین انداخته است. احمدرضا یک کلمه دیالوگ نمی گوید ولی شخصیت اش در طول سریال و از طریق دیالوگ های دیگران پردازش می شود. شخصیت احمدرضا در ذهن بیننده رنگی یکسان ندارد. ابتدای سریال کاملا سیاه است اما قسمت به قسمت سیاهی احمدرضا رنگ می بازد و به سفیدی می گراید.

۲) شخصیت پردازی کاراکترهای سریال بیش تر وام دار رفتار آن هاست تا گفتارشان. چرا که بیننده۶۱۴۷۲; با تناقض ها روبروست و چندان نمی تواند گفته ها را باور کند. فقط می شنود و باور کردن را به بعد موکول می کند، یا دچار تغییر باورها در طول پیشرفت سریال می شود.

۳) در ابتدا گفتیم که طرح اولیه ی فیلم ((سگ کُشی)) و سریال رستگاران تقریبا یکی است اما پرداختی متفاوت دارند. اگر قرار است این طرح در یک فیلم سینمایی پرداخت شود، ایجاد سوسپانس –کشش– چندان سخت نمی نماید. اما هنگامی که صحبت از پرداختن به آن در یک سریال ۵۰ قسمتی است، کار نویسنده دوصد چندان می شود. او می بایست بیننده را با خود داشته باشد، در عین حالی که همه چیز را به قسمت آخر موکول نکند و این دقیقا یکی از نقاط قوت سریال رستگاران است. نویسنده هم داستان پرکششی را خلق کرده و خیلی آرام – قطره چکانی- به بیننده نشانه و علامت می دهد و گره ها را یکی پس از دیگری باز می کند. نویسنده ابتدا گره های کوچک را باز می کند و با حل گره های کوچک، باز کردن گره های بزرگ آسان می شود.

۴) سعید نعمت الله شخصیت های سریال را خوب می شناسد، چرا که در حرکت دادنشان به مشکلی برنمی خورد. شخصیت ها آرام و روان اند و از دست نویسنده خارج نمی شوند. این شناخت باعث سیطره ی کامل او بر روند داستان شده است. اما پایانی که بر شخصیت های کاوه و شایسته می رود، پایانی باورپذیر نیست و یا بهتر بگویم کلیشه ای است. نمیدانم چرا اکثر شخصیت های منفی سریال های سیروس مقدم، در آخر باید روانه تیمارستان شوند و پایان آن همه حقه بازی، دیوانگی باشد. این پایان در سریال های ایرانی کلیشه ای شده است و باورناپذیر. شخصیت کاوه هم بعد از آن همه فعالیت برای انتقام گرفتن از شایسته، به او ضربه می زند و به هدف خود می رسد و حالا سکوت پیشه کرده است. شاید بتوان تصور کرد که سکوت او ناشی از یک نوع خلا روحی و روانی باشد. کاوه خودش را شبیه به شایسته می یابد و برای سرزنش خویش سکوت می کند تا سرزنش دیگران را بشنود. ولی پس از شنیدن سرزنش هم، دم برنمی آورد تا بگوید من هم میدانم مرتکب چه اشتباهی شده ام. این همه سکوت در کنار انفعال، پایان مبهمی را برای کاوه رقم می زند. گرچه نویسنده سعی کرده است پایان خوشی را با بازگشت احتمالی اش به رویا به ذهن بیننده متبادر سازد. اما این هم بیش تر شبیه یک خواب است تا واقعیت.

۵) دیالوگ های شخصیت های سریال، باورپذیر بودند. هر شخصیت متناسب با افکار و ذهنیت اش، با توجه به وجود یا عدم وجود صداقت در گفتار، دهان می گشود و صحبت می کرد. خبری از تکلف و تصنع در کلام شخصیت ها نبود. نویسنده از روایت در دیالوگ بهره جسته بود و در مواقع حساس برای شخصیت پردازی بهتر و نشستن جان کلام در دل بیننده، آن را به کار گرفته بود.

۶) اگر در گوشه ای از یک میدان بایستی و به مردم در حال گذر بنگری، خواهی دید که همه در حال جنب و جوش و تحرک اند. موازی با هم و یا در تعارض با یکدیگر. همه تکان می خورند و این نشانه زندگی است. معمولا مرگ را با سکون می شناسیم و زندگی را با تحرک و جنب و جوش. این رمزی است که انسان از طبیعت آموخته است. از آب جویبار که جاری است و انسان زندگی را با جاری بودن و تحرک می شناسد. داستان نیز همینطور است. شخصیت های داستان حکم خونِ در بدن را دارند و اگر جاری نشوند و حرکت نکنند، داستان سرزندگی نخواهد داشت. تحرک شخصیت ها فقط به معنای تحرک فیزیکی آنها نیست، بلکه به معنای میزان پرداخت نویسنده به آن هاست. نویسنده باید چنان به شخصیت های اصلی داستان بپردازد که خواننده تحرک شان را حس کند. می بایست به شخصیت ها متناسب با تاثیرگذاریشان بپردازد، طوری که اگر اکنون نویسنده به فلان شخصیت اصلی در حال پرداختن است، بیننده بهمان شخصیت اصلی دیگر را ساکن حس نکند. اگر در داستان یا سناریویی، پرداختی متناسب صورت گرفت، آنگاه داستان یا سناریو سرزنده خواهد بود و بیننده تسلط نویسنده را بر شخصیت ها حس خواهد کرد. این اتفاق در سریال رستگاران افتاد. در حالی که یکی از ضعف های اصلی فیلمنامه ((نرگس)) همین نکته بود. در آن سریال که سیروس مقدم کارگردان بود و آقای بهبهانی نویسنده، شخصیت هایی برای چند قسمت به دست فراموشی سپرده می شدند، طوری که بیننده آنان را مانند سنگی بی حرکت می پنداشت. ضعفی که خوشبختانه در سریال ((ترانه مادری)) نوشته آقای بهبهانی برطرف شد. سعید نعمت الله در سریال رستگاران پرداختی متوازن و متناسب به شخصیت ها داشت و این ویژگی باعث همذات پنداری هرچه بیش تر بینندگان با این سریال شد.

۷) فیلمنامه از نظر محتوا و مضمون غنی است. چرا که غنای خود را از جمله ی پایانی آیه ی ۹ سوره ی حشر گرفته است: ((و هر کس خود را از خوی بخل و حرص خویش نگاه دارد، آنان (به حقیقت) رستگاران عالمند)). و این سریال دو گروه را مورد بررسی قرار داده است؛ کسانی که به این توصیه عمل می کنند، مانند: احمدرضا، خجسته، سارا و ... . و افرادی که نسبت به این سفارش بی توجه اند، مانند: شایسته، کیانوش و ... . این دو گروه که در هر جامعه ای وجود دارند به خوبی پرداخت شده اند. اما آن موضوعی که خود به تنهایی می توانست طرح یک سریال باشد، داستان دوستی سارا و پونه، به عنوان دو همدرد در این سریال بود. این دوستی و نقاط مشترک و اختلاف آن و فرجام این دو دوست، بار محتوایی بالایی داشت. در ظاهر، سارا و پونه دو دوست هستند و آنچه باعث این دوستی شده است، تقریبا شرایط یکسان اجتماعی آن هاست و این مسئله موجب همذات پنداری آن ها با یکدیگر شده است. اما آنچه این دو دوست را از هم تمییز می دهد، برخورد متفاوت شان با شرایطی است که در آن هستند. و این برخورد متفاوت عامل تعارض آن ها با هم می شود. سارا می خواهد با روش های صحیح و درست، به اهداف خویش نایل شود. اما پونه برای بیرون آوردن خویش از این باتلاق، حاضر است دست به هر گیاه بی ریشه ای بزند، بی خبر از اینکه این خود باعث فرورفتن بیش تر در باتلاق می شود. سارا راه قناعت در پیش می گیرد، اما پونه می خواهد یک شبه به همه چیز دست یابد. پونه سر عقل نمی آید تا اینکه بر سر حرص ورزی، کشته می شود و تمام فرصت ها را از دست می دهد، گرچه قبل از مرگ، جان احمدرضا را نجات می دهد اما سارا که با تلاش مسالمت آمیز و صبر بر مشکلات، زندگی خویش را پیش می برد، مشکلش با بردارش حل می شود و در آستانه ی ازدواج قرار می گیرد و نتیجه ی اعمال خویش را می بیند. این در حالی است که به خاطر از دست دادن پونه، چنان گریه می کند که قلب هر انسانی را درهم می فشرد.

در مجموع فیلمنامه سریال رستگاران، جامعه ی تلویزیونی را با نویسنده ی آینده داری آشنا کرد. و این آشنایی با بالا رفتن انتظارها از او همراه شد که در آینده چه کاری ارائه خواهد کرد؟

عبدالرزاق پورعاطف