جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

چشم امید


چشم امید

با همسرم تصمیم گرفتیم چند ساعت باقی‌مانده از شب را در کنار پسر و عروسم سپری کنیم. از شوق دیدن پسرم سریع آماده شدم و تماس کوتاهی با عروسم گرفتم تا سرزده به منزلشان نرویم. با این‌که …

با همسرم تصمیم گرفتیم چند ساعت باقی‌مانده از شب را در کنار پسر و عروسم سپری کنیم. از شوق دیدن پسرم سریع آماده شدم و تماس کوتاهی با عروسم گرفتم تا سرزده به منزلشان نرویم. با این‌که چند ساعت بیشتر کنار همدیگر نبودیم ولی خیلی خوش گذشت. در راه بازگشت به خانه بودیم که ماشین‌مان آتش گرفت. تنها کاری که از دستمان برمی‌آمد خارج شدن از ماشین بود. شب سردی بود و به ندرت ماشینی به چشم می‌خورد، بنابراین به کمک ماشین‌های عبوری هم امیدی نداشتیم. ناامیدی در چهره همسرم که با نگرانی به ماشین در حال سوختن نگاه می‌کرد موج می‌زد. یک لحظه نگاهم به آسمان افتاد و شرمنده شدم چرا که به جای امید به یاری خدا، به بندگان او چشم امید دوخته‌ایم، در همان لحظه ماشینی که دو جوان سرنشین آن بود در کنارمان توقف کرد. آتش را مهار کردند با این‌که از محل حادثه تا منزل ما فاصله زیادی بود ولی با اصرار ما را تا خانه همراهی کردند.

معصومه حیدری – ۶۵ ساله