دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

نخ و سوزن


نخ و سوزن

دوره گرد بساط عینک را کنار پیاده رو پهن کرده بود نخ و سوزنی در دست داشت و جار می‌زد:
ـ ایهالخلایق، احتیاجی نیست پول خودت را دور بریزی و بدهی نمر? عینک برای تو تعیین کنند. یکی از این …

دوره گرد بساط عینک را کنار پیاده رو پهن کرده بود نخ و سوزنی در دست داشت و جار می‌زد:

ـ ایهالخلایق، احتیاجی نیست پول خودت را دور بریزی و بدهی نمر? عینک برای تو تعیین کنند. یکی از این عینک‌ها را بردار روی چشم بگذار، اگر توانستی این نخ را در سوراخ سوزن بکنی، عینک مناسب چشمت است. بردار و حالش را ببر!

پیرمردی عصا بدست که از پیاده رو عبور می‌کرد مکث کرد. دوره?گرد عینک را برچشم او گذاشت و نخ و سوزن را به دست او داد امّا پیرمرد که با عینک، نخ و سوزن را تشخیص می‌داد هر قدر خواست نخ را در سوزن بکند نتوانست و عینک فروش هم نمی‌دانست که دست‌های لرزان پیرمرد قادر نخواهد بود نخ را در سوزن کند.

عینک را از چشم او برگرفت و در بساط خود گذاشت.

پیرمرد نومیدانه به راه خود ادامه داد.

کار او دیگر از عینک گذشته بود، و باید برای همه اعضای بدنش فکری می‌نمود!

عبدالحمید حسین‌نیا