چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا

خداحافظی


خداحافظی

دیشب شب یلدا بود. دیشب یلدا آمد و مرا از تو جدا کرد، از تو که دلگیر و دوست داشتنی بودی. دیشب من و آسمان با پاییزی ترین اشک هایمان بدرقه ات کردیم. اشک های من روی گونه هایم آب می شدند …

دیشب شب یلدا بود. دیشب یلدا آمد و مرا از تو جدا کرد، از تو که دلگیر و دوست داشتنی بودی. دیشب من و آسمان با پاییزی ترین اشک هایمان بدرقه ات کردیم. اشک های من روی گونه هایم آب می شدند و اشک های آسمان زیر پاهایم. صبح که می آمدم آسمان هنوز داشت گریه می کرد. او دیرتر از من باور می کند رفتنت را. آنقدر گریه می کند که کم کم تصمیم می گیری بیایی. نکند اینبار پیمان سه نفره مان را بشکنی و نیایی؟!

می آیی! باید بیایی. اگر تو نیایی چه کسی شاعرانه ترین غروب هایم را بارانی کند؟ تو که بروی برگ های دل من هم می ریزد و درخت احساسم برهنه می شود. کاش می شد بمانی و من سرمست از جادوی عشقمان به آسمان بگویم دیدی! این بار بهانه ای برای گریه کردن نداری. بخند!

دیشب وقتی میان خنده ی همه می گریستم هنوز باور نکرده بودم رفتنت را. آخر آنقدر زود رفتی که فرصت نشد به بودنت عادت کنم. شاید برای همین نمی توانم مثل آسمان به اندازه ی بودنت برای نبودنت بگریم.

دیشب نتوانستم با تو وداع کنم. آخر فکر می کردم دلت به حال تنهایی من و آسمان می سوزد و کمی بیشتر می مانی. اما صبح بیدار شدم و دیدم نیستی. وقتی رد اشک های دیشبم را گرفتم، فهمیدم خیلی دور شده ای آنقدر که برگشتنت یک سال طول می کشد. دیشب نتوانستم وداع کنم با تو که نیامده می رفتی و حالا بعد از رفتنت از این فاصله ی دور با تو سخن می گویم. نمی دانم می شنوی یا نه. شاید بشنوی و برگردی. شاید دلت به حال تنهایی من و آسمان بسوزد و برگردی!

مریم فروتن

۱۸ ساله/ تهران