شنبه, ۲۲ دی, ۱۴۰۳ / 11 January, 2025
مجله ویستا

نگاهی به زندگی و فلسفه سیاسی اقبال لاهوری


نگاهی به زندگی و فلسفه سیاسی اقبال لاهوری

اقبال لاهوری شخصیتی بزرگ از دوران معاصر كه می خواست تهران مركز جهان متحول اسلام باشد, زبان پارسی را زبان اسلام می شناخت و فكر استقلال پاكستان را پایه گذاری كرد, در اسفند۱۲۶۴ ش در لاهور متولد شد او پس از پنجاه ودو سال زندگی پرثمر, سرانجام در ۱۳۱۶ ش درحالی كه هرگز ایران را ندید ولی به آن عشق می ورزید, با به جای گذاشتن نه هزار بیت شعر به زبان فارسی, درگذشت

هرچند تحصیل‌كرده فلسفه در غرب بود و خوب و بد فلسفه‌های غربی را نیك می‌دانست، ریشه‌های شرقی به‌اندازه‌ای در ضمیر او زنده و پابرجا بود كه او را از حد و حدود یك دانشمند فراتر برد و به مرز قهرمانی رساند. اقبال با تاثیر شگرفی كه از فرهنگ اسلامی گرفته بود، در استقلال بخش عمده‌ای از سرزمینهای مسلمان‌نشین شبه‌قاره هند نقشی بزرگ ایفا كرد و در هدایت فكری نهضتهای اسلامی روزگارش بسیار موثر بود. علاقه و عشق اقبال به ایرانیان و فرهنگ و زبان و نام‌آوران آن، او را به یكی از بزرگترین پارسی‌سرایان معاصر مبدل نمود كه دیوان نه‌هزار بیتی او به زبان فارسی محصول آن است. اقبال با كشف «اسرار خودی و رموز بی‌خودی» به طلایه‌دار مبارزه با فرهنگ منحط استعمارگران غربی در شبه‌قاره تبدیل شد و بر سایر جنبشهای احیاگرانه اسلامی نیز تاثیر گذاشت. در این مقاله با او بیشتر آشنا می‌شوید.

اقبال لاهوری شخصیتی بزرگ از دوران معاصر كه می‌خواست تهران مركز جهان متحول اسلام باشد، زبان پارسی را زبان اسلام می‌شناخت و فكر استقلال پاكستان را پایه‌گذاری كرد، در بیست‌ودوم فوریه ۱۸۷۵.م/اسفند۱۲۶۴.ش در لاهور متولد شد.[i] او پس از پنجاه‌ودو سال زندگی پرثمر، سرانجام در ۱۹۳۷.م/۱۳۱۶.ش درحالی‌كه هرگز ایران را ندید[ii] ولی به آن عشق می‌ورزید، با به‌جای‌گذاشتن نه‌هزار بیت شعر به زبان فارسی، درگذشت.[iii]

دوره حیات او با تاریك‌ترین ادواری مصادف بود كه كشورهای اسلامی از سده هفتم هجری به بعد داشتند و اقبال از این وضع شدیدا رنج می‌برد. اقبال در سروده‌های خود از شرق تجلیل می‌كرد و غرب را به‌شدت مورد حمله قرار می‌داد. او غرب را مسبب ویرانی جهان معاصر خویش می‌دانست. او نارضایتی خود از غرب را تا به آن پایه ‌رساند كه می‌گفت اگر فرنگیان شما را به وطن‌پرستی دعوت كنند، بدانید كه افسون و مكری بیش نیست.[iv] اقبال در شرایطی اسلامیان را به وحدت دعوت می‌كرد كه تمام وجودش از استیلای غرب بر كشورهای اسلامی به‌شدت رنج می‌برد.[v] در آن زمان برخی روشنفكران كشورهای اسلامی عقیده داشتند مقابله با غرب ممكن نیست و باید از هر جهت غربی شد اما اقبال هرگز به غرب تمایل نداشت و قاطعانه می‌گفت راه نجات مسلمانان در اتحاد با یكدیگر و عمل به تعالیم دینی نهفته است؛ زیرا به‌عنوان یك مسلمان معتقد، به حقانیت اسلام باور داشت. او تشخیص داده بود اسارت مسلمانان در چنگال غرب، نتیجه پراكندگی آنان است.

اقبال در آثار خود تحت‌تاثیر اندیشه‌های عرفانی و دینی مولانا جلال‌الدین مولوی قرار گرفته بود و ارادت خاصی به او ابراز می‌داشت.[vi] او با افكار و آثار فلاسفه غرب نیز كاملا آشنا بود.[vii] در مثنوی جاویدنامه كه از شاهكارهای وی به‌شمار می‌رود، در همه صحنه‌ها مولانا به‌عنوان راهنما و رهبر او دیده می‌شود. اقبال به پیروی از مولانا و به‌خاطر علاقه ژرف به ایران، زبان فارسی را برای بیان شعری خود برگزید؛ آن هم در عصری كه زبان فارسی در هند از رسمیت افتاده و زبان انگلیسی جای آن را گرفته بود و جالب‌آنكه تحصیلات خود او هم به زبان انگلیسی بود. بااین‌همه، اقبال احساس می‌كرد زبان فارسی زبان شیرین ادبیات، زبان ماندنی، زبان عارفان اسلامی و زبان ابلاغ پیام به ملتی است كه می‌تواند مركزیت‌ جهان ‌اسلام را بازیابد. یكی از محققان دانشگاه پنجاب معتقد است علت اصلی روی‌آوردن اقبال به زبان فارسی و تعلیمات مولوی آن بود كه از لحاظ انحطاط ملل اسلامی، دوره اقبال شباهت زیادی با دوره مولوی قرن هفتم هجری داشت و او نجات اسلام را در اتخاذ این شیوه یافته بود.

اقبال از داعیان بزرگ اتحاد جهان اسلام بود كه می‌خواست مسلمانان در عین وفاداربودن به قلمرو میهن خویش، نسبت به مسلمانان سراسر جهان عواطف برادرانه داشته باشند و همه مسلمین در جستجوی یك هدف باشند. او برای اتحاد و بیداری مسلمین، پیامهای هیجان‌آور عرضه می‌كرد و مسلمانان را به یادگیری علوم و فنون پیشرفته غربیان ترغیب و توصیه می‌نمود ولی تاكید می‌كرد به آداب و سنن فرسوده آنان روی نیاورند. از نظر او، آداب اجتماعی اسلام در نوع خود بسیار جامع، عملی و پاكیزه بودند اما فساد جوامع غربی را از هر حیث وحشتناك می‌دانست.

اقبال برای خاتمه‌دادن به استعمار و استثمار شرق توسط غرب و برای دستیابی شرق ــ به‌ویژه ملل اسلامی ــ به آزادی، شجاعانه می‌كوشید. شعر اقبال همواره مسلمانان را به بیزاری از اسارت نفس و زبونی در برابر فریبندگی و بندگی باطل فرامی‌خواند و پیوسته به نغمه توحید و ایمان مترنم بود. وی آثاری باقی گذاشت كه می‌توانند الهام‌بخش وحدت و عزت اسلامی باشند.[viii]

اقبال در دوران حیات و با انتشار آثارش با مخالفان و موافقان بسیاری مواجه شد. صوفیگران پس از انتشار مثنوی «اسرار خودی» او به مخالفت برخاستند. آنها گفتند این مثنوی به تصوف حمله می‌كند و اقبال برای نابودی تصوف قیام كرده است. اقبال در پاسخ به این جنجال آنان، نامه‌ای در دفاع از سروده‌های خود به حسن نظام نوشت و تاكید كرد اگر به اسلام و قرآن آن خوب بنگریم، متوجه خواهیم شد كه قرآن بر رهبانیت خط بطلان كشیده و مسلمانان را به جدیت و پشتكاری تشویق كرده است.[ix] اقبال در نامه‌ای دیگر به سراج‌الدین بال، خاطرنشان كرد كه شعر صوفیانه در زمانی ظاهر شد كه مسلمانان جهان در بدترین شرایط زندگی می‌كردند و هر ملت دیگری هم اگر با مصائب بزرگی مانند مصیبت مغول رویارو می‌گردید، به یاس و پراكندگی فكری دچار می‌شد.[x]

مثنوی اسرار خودی (۱۹۱۵)، با استقبال بسیاری مواجه شد. از جمله مولانا محمدعلی در مورد آن نوشت: «شعر اقبال مسلمانان را به سوی زندگی تازه می‌كشد و شعر زنده آن در سنگ مرده روح می‌دهد. زندگی در نظر اقبال مانند یك بیابان بی‌پایان است و هر انسان كه خودی خود را بیابد، به هدفهای خویش می‌رسد.»[xi]

اقبال یكی از مهمترین آمال ملت اسلام را نگاه‌داشتن توحید و كوشش در توسعه و انتشار آن می‌داند و به‌نظر او، این امر ایجاب می‌كند مسلمانان به انجام كارهای بزرگ در راستای تسلط بر زمین و قوای طبیعی اقدام كنند و از خاموشی و انزوا بپرهیزند. به عقیده اقبال بقای نوع انسانی، با عنصر «مادر» ارتباط اساسی دارد. از نظر او، مقام زن و مادر در اسلام بسیار بالا است و احترام به زن بر هر مسلمانی واجب است. به‌عقیده اقبال، كسی كه قدر زن در جامعه را نشناسد، از حكمت قرآن بی‌بهره است؛ خصوصا كه پیامبر اسلام درباره مادر می‌فرماید بهشت زیر پای مادران است. در دیدگاه اقبال، زندگی بدون مادر متصور نیست. او در آخر مثنوی اسرار خودی، به ستایش حضرت فاطمهًْ الزهرا، دختر پیامبراكرم(ص)، می‌پردازد و ایشان را اختر پاك و اسوه‌ای كامل برای زنان اسلام می‌داند.

علامه اقبال شخصیت بزرگ انقلابی قرن بیستم است كه به زهد خشك هندی و لفاظی شاعران متصوفه حمله می‌كند. او همچنان كه غرب را مورد تهاجم قرار می‌دهد، به ملل اسلامی توصیه می‌كند به كشف اسباب و عوامل ترقی جامعه بپردازند، فكر و تدبر نمایند، معنی خلافت آدمی را در زمین بیابند و زیر شعار خداپرستی و تعهد به انجام وظایف اسلامی بپردازند. اقبال تاكید داشت باید تمام قوای افراد جامعه برای انجام كارهای بزرگ جمع شود تا ملت به عالی‌ترین منزل در تمدن و ترقی برسد.

دكتر مجتبایی در پیش‌گفتار فلسفه آموزشی اقبال می‌نویسد: «اقبال كسی نبود كه در ظرف چند ماه و یا چند سال و با خواندن چند كتاب بازاری و چند ترجمه دست‌وپا شكسته و با شنیدن برخی اقوال پراكنده ناگهان فیلسوف شده باشد. وی در یكی از پرتحرك‌ترین و زنده‌ترین ادوار تاریخ آسیا و در مركز مبارزات آزادیخواهی هند، مبارزاتی كه نزدیك به یكصدسال به اشكال مختلف ادامه داشت، زندگی می‌كرد و شرایط دردناك محیط به او آموخته بود كه درباره حوادثی كه در اطرافش می‌گذرد، تفكر كند.» متفكرین و نویسندگان برجسته، در هر زمانی وجود داشته‌اند و مردم را به طرق مختلف، با رموز زندگی آشنا ساخته‌اند. شعر و ادب مهمترین وسیله ترجمان زندگی است. شعرا اكثرا با تصور و احساسات نقش ایفا می‌كنند.

تخیل از ابزار مهم آنها است. نویسنده مقدمه كلیات اقبال می‌گوید: «هند طی قرون متمادی پناهگاه شعرا و سخنوران و گهواره شعر و ادب پارسی بوده، تاآنجاكه یكی از سبكهای شعر پارسی به نام سبك هندی مشخص شده است و گذشته‌ازآن اگر واقعا نام و آثار هندیانی كه شعر فارسی سروده‌اند، در تذكره‌ای جمع شود، خود معرف یك شاخه مهم و پرارزش ادب ایرانی خواهد بود.» او می‌افزاید «بااینكه تعداد هندیان پارسی‌گو بسیار زیاد است و در میان آنها شاعران توانایی هم دیده می‌شود، اما حساب اقبال از همه آنها جدا است.» اگر غالب دهلوی روش نامه‌نگاری در اردو را به‌طوركلی تغییر داد، اقبال نیز مسیر شعر و جهت فكری شعر را تغییر داد. به نظر اقبال شعر و یا هر هنر دیگری باید دارای هدف مشخص باشد.

هدف شعر و ادب، غنی‌كردن زندگی انسان است و شعر صرفا تفنن طبع نیست بلكه هر شاعر یا نویسنده‌ای كه در این كار موفق نشود، وظیفه خود را در قبال جامعه انجام نداده است. به عقیده اقبال، شعر قرص مسكن نیست، بلكه واداركننده بشر برای حل مسائل است. از نظر او، شعری كه مخیل و آكنده از تصاویر باشد اما اراده‌ها را بیدار نكند، عین موادمخدر است. انسان با استفاده از موادمخدر و یا داروی مسكن نیز می‌تواند مشكلات خود را فراموش كند، اما فراموشی راه‌حل مشكلات نیست. به‌نظر اقبال هدف هر هنری، مخصوصا شعر و ادب، باید بهبود وضع زندگی بشر باشد. بهترین هنر آن است كه نیروی پنهان و یا خوابیده آدمی را بیدار نماید و تحرك بخشد و او را برای مقابله با مشكلات زندگی مهیا سازد. شاعر واقعی، پیغام بهتر زیستن، شیوه تحول در زندگی و راه تعالی را به مخاطبان یاد می‌دهد. اقبال عقیده داشت شعر و ادب باید در تخلیق ارزشهای اجتماعی، اخلاقی، روحانی و عقلانی نقش موثر داشته باشد و آدمی را به سمت‌وسوی مراحل پیشرفت سوق دهد.

فطرت شاعر سراپا جستجوست

خالق و پروردگار آرزوست

اقبال در اشعار خود از مسائل و موضوعات زیادی بحث می‌كند اما در غالب آنها به زندگی انسان معنی و هدف می‌دهد. اكثر شعرای متقدم از فناپذیربودن زندگی انسان و از بیچارگی او در زندگی چندروزه صحبت می‌كردند و از هیچ و فانی‌بودن اشك می‌ریختند. البته انسان فانی است و آدمی روزی طعمه مرگ خواهد شد اما آیا شایسته است كه به‌جای كار و كوشش و ایجاد تحول، زندگی را در غم و اندوه سپری كنیم.

اقبال شاعر انسان و زندگی است و بااینكه عمری طولانی نداشت و به كهنسالی نرسید، از عظمت انسان در همین دوره زندگی صحبت می‌كند. او ارتباط انسان با جامعه را مدنظر قرار می‌دهد و می‌خواهد با بهره‌گیری خلاقیت و توان بشر جهان بهتری بسازد. به نظر اقبال بشر از ابتدای آفرینش تكالیف خطیری را بر عهده داشته است. او انسان را عهده‌دار مسئولیت سنگین امور جهان می‌داند و در كتاب «احیاء فكر دینی در اسلام» می‌نویسد: «انسان موظف است در آرزوهای صمیمی و عمیق جهان شریك باشد، سرنوشت خود را و همچنین سرنوشت جهان را بسازد، گاهی در تطابق با نیروهای آن و گاهی با تغییر جهت نیروهای موجود جهان برای رسیدن به هدف خود.

در این سیر تكامل و پیشرفت، خدا با او همكار می‌شود؛ البته اگر انسان دست به‌كار شود و اقدام كند.» به نظر اقبال، معراج نبوی تنها معراج مصطفوی نیست، بلكه برای انسان ثابت می‌كند كه تسخیر آسمانها برای او امكان‌پذیر است و افلاك در حوصله پرواز بشر هستند. انسان اقبال، سازنده سرنوشت خود است. این انسان، بخت و اقبال را از ستاره‌ها نمی‌خواهد، بلكه فعال است و در كار تكامل جهان شریك و سهیم است. انسان اقبال منت‌كش دیگران نیست، بلكه به خود متكی است و اهتمام دارد رزق خود را با كار و كوشش تهیه كند. مقام انسان از مقام فرشتگان بالاتر است. فرشتگان در مقابل قدرت عمل و جرات كردار بشر، چیزی ندارند و فقط عجز خود را نشان می‌دهند.

ستاره قادر نیست از سرنوشت انسان خبر دهد بلكه خودش در پهنای بی‌كران افلاك سرگردان است. انسان مهمترین مخلوق است و نمی‌توان قبول كرد كه بدون علت و سبب به دنیا آمده باشد. تولد آدمی، علت دارد. بشر با هدف و آرمان خاصی به جهان فرستاده شده است. اقبال ترجیح می‌دهد انسان زندگی آرام و ساكن نداشته باشد و با دریای مواج و متلاطم روبرو باشد تا استعداد نامرئی او آشكار شود. زندگی، ستیز و فعالیت است. سكوت و تسلیم، زندگی نیست. پرواز مداوم و ذوق سفر، زندگی است. عدم وجود حركت، مرگ است. زندگی، ذوق سفر و ادامه سفر است و مقام ندارد. بعد از هر مقام و مقصد، مقاصد دیگر و بالاتری وجود دارند. زندگی، میدانی بسیار وسیع برای فعالیت آدم فراهم می‌سازد. زندگی، مبارزه‌ای طولانی است كه نشیب‌وفراز و خطرات زیادی در راه دارد.

پی‌نوشت‌ها

[i]ــ سیالكوت، شهر تاریخی در شمال‌غربی پنجاب و محل تولد اقبال، در كنار قله‌های سربه‌فلك‌كشیده هیمالیا واقع است. بعضی تاریخ تولد او را نهم نوامبر ۱۸۷۷ نوشته‌اند. در خانواده مسلمان و متدین نورمحمد، فرزندی دیده به جهان گشود كه خانواده او به‌خاطر شیفتگی زیاد به پیامبر، فرزند را نیز همچون پدرش محمد نامیدند. پدر اقبال تنها با دروس مذهبی فرزندش موافق بود اما استادش، سیدمیرحسن، پدر را قانع كرد كه علوم روز را بیاموزد. از همان نوجوانی استعداد شاعری در محمد بروز كرد. او با گذراندن دوره كالج به دانشكده دولتی لاهور وارد شد و ‌چنان پیشرفت كرد كه در همان دانشگاه به استادی كرسی فلسفه و زبان انگلیسی نایل آمد. وی تحصیلات عالیه دیگری را در كمبریج انگلیس و سپس در دانشگاه مونیخ به پایان رساند. اقبال در سال ۱۸۹۷ به اخذ درجه فوق‌لیسانس از فلسفه نایل آمد، دكترای فلسفه را از دانشگاه كمبریج گرفت و رساله خود را با عنوان «سیر تكامل ماوراءالطبیعه در ایران» تنظیم كرد. وی در دانشگاه مونیخ مدتی فلسفه تدریس نمود. در علوم قضایی مقامی شامخ یافت و وكالت دادگستری را پذیرا شد. پدر پیر اقبال هنگامی‌كه فرزندش را در انجمن حمایت اسلام به مناسبت اشعارش گلباران می‌كردند، اشك شوق می‌ریخت كه آرزویش برآورده گردید و اینك اقبال به‌راستی مسلمانی پرتوان شده بود. تاثیر عظیم اشعار حافظ و به‌ویژه مولوی در تكامل شخصیت عرفانی اقبال كتمان‌ناپذیر است.

[ii]ــ اولین كسی كه اقبال را با شعر و سخن فارسی آشنا ساخت، معلم و مربی بزرگ او سیدمیرحسن بود كه در یك خانواده ایرانی چشم به جهان گشوده بود. وی به اقبال زبان فارسی آموخت. شعر فارسی هنوز در آن زمان در شبه‌قاره هند در اغلب خانه‌ها مورد علاقه بود. یكی از آثار شوم انگلیس بر هند، محروم‌ساختن این سرزمین از زبان فارسی و ادبیات و اشعار پرمحتوای این زبان بود.

[iii]ــ شعر اقبال تنها عنصر خیال و ادبیات محض نیست و فقط مضامین ادبی را در بر ندارد، بلكه اشعار او سرشار از فلسفه، حكمت، اخلاق، عرفان و همراه با پیام جدی به مسلمانان هستند. اشعار غیرفارسی او هم به حدود شش‌هزار بیت بالغ می‌شوند. اقبال، حكیمی متفكر و فرزانه‌ای انقلابی بود كه نظم را به‌جای نثر در بیان افكارش انتخاب كرد تا بیان او جاذبه بیشتری داشته باشد. با تمام علاقه‌ای كه اقبال به ایران و جوانان ایرانی داشت و آینده را از آن آنان می‌پنداشت و تصور می‌كرد آن انقلابی كه باید جهان اسلام را در تحول قرار دهد، از جوانان ایران شروع خواهد شد، در ایران آن شهرت لازم را پیدا نكرده است. البته از بعد ادبی نزد خواص جایگاه او شناخته شده است؛ چنانكه ملك‌الشعرای بهار اقبال را وارث بیدل می‌داند:

بیدلی گر رفت، اقبالی رسید

اهل دل را نوبت حالی رسید

عصر حاضر خاصه اقبال گشت

واحدی كز صدهزاران برگذشت

شاعران گشتند جیشی تار و مار

وین مبارز كرد كار صد سوار


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 4 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.