سه شنبه, ۱۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 4 February, 2025
مجله ویستا

چشم های بودائی


چشم های بودائی

سهراب سپهری در ۱۵ مهرماه ۱۳۰۷ در شهر کاشان به دنیا آمد پدرش اسدالله سپهری, کارمند اداره پست و تلگراف بود و به هنر و ادب علاقه وافری داشت ”پدرم نقاشی می کرد, تار هم می ساخت, تار هم می زد, خط خوبی هم داشت“ هشت کتاب

اهل کاشانم

روزگارم بد نیست

تکه‌نانی دارم

خرده‌هوشی

سرسوزن ذوقی

مادری دارم، بهتر از برگ درخت

دوستانی، بهتر از آب روان

و خدائی که در این نزدیکی است

سهراب سپهری در ۱۵ مهرماه ۱۳۰۷ در شهر کاشان به دنیا آمد. پدرش اسدالله سپهری، کارمند اداره پست و تلگراف بود و به هنر و ادب علاقه وافری داشت: ”پدرم نقاشی می‌کرد، تار هم می‌ساخت، تار هم می‌زد، خط خوبی هم داشت“ (هشت کتاب) تصویری که از او در کتاب اتاق آبی و در معلم نقاشی ما ترسیم می‌شود، اندکی دقیق‌تر و گویاتر است: ”در خانه، کارم کشیدن بود. بامداد به دیوار سپید هشتی حیاط پائین صورت می‌کشیدم. با ذغال به آجرفرش ختائی حیاط. با گچ به کاگل تیره دیوار، با چاقو به تنه روشن سپیدار، از این میان، آلودن دیوار خطا بود و پاداش خطا، مشت و لگد بود و پدر بود که می‌زد تنه روشن سپیدار، از این میان، آلودن دیوار خطا بود و پاداش خطا، مشت و لگد بود و پدر بود که می‌زد و جانانه می‌زد. در من شوق تکرار خطا بود و در او التهاب زدن، اما پدر بود که دستم را گرفت و شیوه کشیدن آموخت. بتهوون را پدر هم می‌زد، هم آموزش موسیقی می‌داد. پدر چهره‌گشائی دستی داشت. آدمش همیشه رزمنده بود. رستم‌اش پیروز ازلی بود و سهراب‌اش شکسته جاودان. برای خود طرح منبت می‌ریخت و برای مادر نقشه گلدوزی. خط را هم پاکیزه می‌نوشت.“

در یکی از شعرهای دوره جوانی، از پدرش یاد کرده است:

”در عالم خیال به چشم آمدم پدر

کز رنج، چون کمان قد سروش خمیده بود

دستی کشیده بر سر و رویم به لطف و مهر

یک سال می‌گذشت، پسر را ندیده بود“

مادر سپهری، ماه جبین (فروغ ایران) سپهری بود. سپهری او را بسیار دوست داشت: ”مادری دارم بهتر از برگ درخت“. فروغ سپهری در هنگام مرگ فرزندش زنده بود و در سنین بالای نود، در اوایل خرداد ماه ۱۳۷۳ در گذشت. مادربزرگ سپهری، حمیده سپهری شعر می‌گفت و در کتاب زنان سخنور ایران چند شعر از او آمده است. پدربزرگ مادر سپهری، ملک‌المورخین بود. وی مورخ بود و کتاب مشهور ناسخ‌التواریخ را در چند جلد نوشته است.

از ۱۳۰۷ تا ۱۳۱۹:

دوره کودکی این شاعر نقاش در کاشان گذشت. دوره شش‌ساله ابتدائی را در دبستان خیام این شهر بود. معلم کلاس اول دبستانش را در ”اتاق آبی“ اینگونه توصیف می‌کند: ”آدمی بی‌رویا بود. پیدا بود زنجره را نمی‌فهمد، خطمی را نمی‌شناسد و قصه بلد نیست. می‌شد گفت هیچ‌وقت پرپرچه نداشته است. در حضور او خیالات من چروک می‌خورد. وقتی وارد کلاس می‌شد، ما از اوج خیال می‌افتادیم. در تن خود حاضر می‌شدیم. پرهای ما ریخته بود. این معلم تنبیه بدنی می‌کرد. ”ترکه تنبیه، ترکه انار بود، که در شهر من درخشش فراوان بود.“ در ذهن کودکی به نام سهراب، این موضوع اثر می‌گذارد: ”بعدها، من هم تنبیه را یاد گرفتم. ترکه‌زدن را در خانه مشق می‌کردم. باغ ما بزرگ بود و جای همه جور مشق. با ترکه پیش یک درخت می‌رفتم و با خشونت می‌گفتم: اوضاع طبیعی هندوستان را بگو و چون نمی‌گفت، ترکه بود که می‌خورد. به درخت دیگر می‌گفتم: سارا را با چه می‌نویسند؟ ... گفتی صاد؟ و شلاق بود بود که می‌زدم. دلم می‌خواست هیچ کدام درس خود را حاضر نباشند. معلم کلاس ما هم تنبل‌پسند بود. کندذهنی، جولانگاه سادیسم آموزشی او بود.“ روزی هم به‌دلیل نقاشی، از دست معلمش کتک می‌خورد: ”کتاب من باز بود. چیزی نمی‌خواندم. دفترچه‌ام را روی کتاب باز کرده بودم و نقاشی می‌کردم. درخت را تمام کرده بودم. رفتم بالای کوه یک تکه ابر نشان بدهم، داشتم یک ته ابر می‌کشیدم، رسیده بودم به کوه، که باران ضربه بر سرم فرود آمد. فریاد معلم بلند بود: کودن، همه درسهایت خوب است، عیب تو این است که نقاشی می‌کنی. کاش زنده بود و می‌دید هنوز این عیب را دارم. تازه، نقاشی هنر است.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 5 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.