جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

نقد شاگرد بر استاد


نقد شاگرد بر استاد

یكی از مسائل مهمی كه همواره ذهن بشر به ویژ ه فلاسفه را به خود مشغول كرده این است كه آیا خوبی و بدی امری واقعی و ذاتی است یا اعتباری و قراردادی وقتی می گوییم فلان عمل غیراخلاقی بد است این بد بودن نسبت به شرایط و اوضاع تغییر می كند یا نه برای عموم بشر بد است

به عبارت دیگر همه اصول و ارزش های اخلاقی نسبی و قراردادی و اعتباری هستند یا نه برخی ثابت و فراگیرند. برخی براین باورند كه خوبی و بدی را انسان ها تعریف می كنند و لذا بنا به موقعیت و شرایط تغییر می كند. گروهی دیگر برآنند كه برخی ارزش ها ثابت و فرامكانی و فرازمانی اند. مثل عدالت، صداقت، محبت و... هرچند برخی هم اعتباری، قراردادی و عرفی هستند. طرفداران ادیان معمولاً جزء دسته اخیر قرار می گیرند. در دهه پنجاه كه تفكرات ماركسیستی میان روشنفكران ایرانی رواج داشت و از سوی این تفكر نقدهایی به اعتقادات مذهبی صورت می گرفت، چالش بین تفكر ماركسیستی و تفكر مذهبی از عمده مسائل جامعه ایرانی بود. از جمله مباحث مطرح شده یكی هم بحث ارزش های اخلاقی و موضوع فوق بود. ماركسیست ها بنا بر اعتقادشان می گفتند اخلاق روبنای مناسبات طبقاتی هر جامعه است و با تغییر روابط طبقاتی، اخلاق و مذهب و فلسفه و... همه تغییر می كند. آیت الله مطهری از جمله كسانی بود كه در آن سال ها نسبت به این مسئله واكنشی جدی نشان دادند. ایشان در سال های ۵۵ و ۵۶ جلساتی در قم برگزار كرده اند كه به نقد ماركسیسم اختصاص داشت. در این جلسات بر اساس كتاب ماركس و ماركسیسم نوشته آندره پیتر به نقد و بررسی ادعاهای ماركسیسم پرداختند. در یكی از این سلسله جلسات مسئله فلسفه اخلاق و بحث اعتباری بودن یا ذاتی بودن خوبی و بدی مطرح شده است. استاد مطهری ضمن طرح دیدگاه های متفاوت پیرامون این بحث به طرح نظریات علامه طباطبایی در این باره می پردازند و تبیین فلسفی ایشان را از اخلاق نقد می كنند. مجموعه این بحث ها بعدها، پس از شهادت ایشان در سال ۶۳ در كتابی با عنوان «نقدی برماركسیسم» به بازار عرضه شد. در این كتاب بخشی تحت عنوان «جاودانگی اصول اخلاقی» به بحث پیش گفته اختصاص یافته است. پیش از انتشار این كتاب، این بحث در «یادنامه استاد شهید مرتضی مطهری» كه در شهریورماه سال ۱۳۶۰توسط عبدالكریم سروش منتشر شد به صورت مقاله ای به قلم استاد مطهری تحت عنوان «جاودانگی و اخلاق» منتشر شده بود. گرچه نگارش این دو مقاله كمی با هم متفاوت است و نشان می دهد دو تقریر جداگانه از جلسه استاد مطهری است اما مضمون هر دو یكی است.

• آیا اصول اخلاق نسبی است

ایشان ابتدا نظر ماركسیست ها را نقل می كنند كه معتقدند در فلسفه بودن اخلاق ثابت و جاودان است، اما بنابر فلسفه شدن كه همه واقعیت ها تغییر می كنند، اخلاقیات هم ارزش موقت و نسبی دارند. در یك زمان محدود معتبر است و در زمان دیگر غیرمعتبر.۱ مرحوم مطهری این داوری را مردود می داند و می گوید: «گیرم كه ما قائل به فلسفه «شدن» شدیم، معنایش این است كه واقعیت ها تغییر می كند، اما اخلاق و احكام یك سلسله دستورها هستند و دستور امری است اعتباری و قراردادی و متغیر بودن واقعیت موجب نمی شود كه این امر اعتباری هم متغیر باشد.»۲سپس دیدگاه های دیگر را درباره متغیر بودن احكام و اخلاق طرح می كنند كه از منظری دیگر نیز ممكن است احكام متغیر شوند. با استناد به نظر علامه نائینی درباره فلسفه و علت وجودی احكام می گویند: «مصالح و مفاسد در سلسله علل احكام قرار می گیرند و مانند هر معلولی كه تابع علت است وقتی مصالح كه امور واقعی هستند متغیر باشند، احكام نیز متغیر خواهند بود.»۳در دنباله گفتار بحثی درباره حكمت نظری و حكمت عملی یا اندیشه و اخلاق و رابطه آنها طرح می كنند. به تعبیر ایشان حكمت نظری نمایشگر واقعیت است آن چنان كه هست ولی حكمت عملی درباره چه باید و چه نباید است. اولی درباره حقیقت و دومی مربوط به اخلاقیات است. سپس می گویند: «آن كسی كه از همه بیشتر، در میان حكمای ما در این باره بحث كرده اند، آقای طباطبایی هستند. در مقاله ششم اصول فلسفه این را در قسمت اول ما پاورقی زده ایم و قسمت آخر را پاورقی نزدیم. و بعضی از قسمت های این بحث برای ما قابل قبول نبود و نیست.»۴بعد تبیین علامه طباطبایی را از بدی و خوبی توضیح می دهند. به گفته ایشان علامه معتقدند انسان در مرحله اول به دنبال رفع نیازهای طبیعی خویش است و در آن جهت ضرورت هایی را احساس می كند و از اینجا ایده ها و نبایدهایی را وضع و اعتبار می كند و بدی و خوبی را مشخص می كند. كارهایی كه در جهت نیازهایش هست خوب و آنكه نیست بد تلقی می كند.۵

• شباهت نظریه برتراند راسل و علامه طباطبایی

استاد مطهری معتقدند علامه طباطبایی به طور مستقل روی مسئله اخلاق فكر كرده اند و كاری به نظریات دیگران نداشته اند ولی به همان نظری رسیده اند كه برتراند راسل در غرب رسیده است. «موضوع دیگری كه در اینجا هست و به حرف ایشان اهمیت بیشتری می دهد این است كه: حرف كسانی مثل راسل كه یك فلسفه نو (به اصطلاح خودشان در دنیای امروز) آورده اند، تمام حرفشان به همین یك حرف برمی گردد و بدون شك آقای طباطبایی از حرف آنها اطلاع نداشتند و حتی خود من هم وقتی اصول فلسفه را می نوشتم، توجه نداشتم كه حرفی كه ایشان درباره علوم عملی و علوم اخلاقی دارند، یك فلسفه بسیار جدیدی است و آخرین نظریه ای كه امروزه درباره اخلاق می دهند، همین حرف آقای طباطبایی است و شاید تكوین این فكر برای ایشان در حدود چهل سال پیش در نجف، مقارن با به وجود آمدن این فكر برای اروپائیان بود [نه مسبوق به آن] و در هر صورت قطعاً ایشان از نظریه آنها مطلع نبوده است. در میان متجددین این راسل است كه آمده و این حرف را شكافته است و اگر انسان تاریخ فلسفه راسل را مطالعه بكند مخصوصاً آنجا كه راجع به نظریه افلاطون بحث می كند [نظر او راجع به این مسئله معلوم می شود]. افلاطون در باب اخلاق یك سخنی گفته است كه در عین اینكه سخنش عالی است ولی از نظر او حكمت نظری و حكمت عملی یك جورند و هر دو را با یك چشم دیده است، چون او آمده است مسئله خیر را در اخلاق مطرح كرده است و گفته است كه اخلاق این است كه انسان طالب خیر باشد و خیر خود، یك حقیقتی است مستقل از نفس انسانی و باید خیر را شناخت یعنی مطلوب انسان در باب اخلاق و در باب حقیقت یكی است، مثل ریاضیات كه درباره اعداد بحث می كند كه مستقل از ذهن ما یك نحوه وجودی دارند، یا پزشك كه درباره پزشكی بحث می كند مستقل از ذهن او جریانی در خارج هست و همچنین علوم دیگر از حرف افلاطون برمی آید كه خیر اخلاقی یك امری است كه مستقل از وجود انسان وجودی دارد و انسان فقط باید آن را بشناسد، همچنان كه هر حقیقتی را باید بشناسد.»۶در اینجا (ضمن نقل نظر افلاطون) راسل حرف خودش را می زند و می گوید: «ما مسئله اخلاق را باید بشكافیم و ببینیم چه از آب درمی آید. افلاطون چه فكر كرده است كه می گوید خیر در ماورا وجود ماوجود دارد، آن وقت خودش تحلیل می كند و تحلیل عین تحلیل آقای طباطبایی درمی آید، می گوید: اصل خوبی و بدی یك مفهوم نسبی است، یك امری است كه در رابطه انسان با اشیا مطرح است، مثلاً وقتی ما یك هدف و مقصدی داریم و می خواهیم به آن مقصد برسیم، بعد می گوییم فلان چیز خوب است، یعنی چه؟ یعنی برای رسیدن به آن مقصد باید از این وسیله استفاده بكنیم و همین باید استفاده بكنیم «معنای خوب است» است، نه اینكه خوبی یك صفتی است واقعی در آن شیء. افلاطون خیال كرده است خوبی و خیریت در اشیا وجود دارد، مثل سفیدی و كرویت و نظایر آن در صورتی كه در اشیا وجود ندارد، مثلاً وقتی می گوییم. راستی خوب است این بحث مقصدی است كه ما برای خودمان تعیین كرده ایم، یعنی برای وصول ما به آن مقصد معین خوب است، یعنی باید استفاده بشود. البته نه اینكه برای همه خوب است، بلكه تنها برای كسی كه چنین مقصدی دارد والا اگر كسی مقصدی خلاف این مقصد داشته باشد برای او خوب نیست.»۷ راسل و امثال راسل این نتیجه را می گیرند كه اصلاً اصول اخلاقی جاودان معنی ندارد. [به هر حال] برتراند راسل از كسانی است كه در فلسفه تحلیل منطقی خود به همین نتیجه كه آقای طباطبایی به آن رسیده اند رسیده است. وی در كتاب تاریخ فلسفه ضمن تشریح نظریه افلاطون درباره عدالت و اعتراض معروف تراسیما خوس كه به افلاطون می گوید، عدالت جزء منافع اقویاً نیست، می گوید: «این نظر مسئله اساسی اخلاق و سیاست را دربردارد و آن این است كه آیا برای تمیز دادن خوب از بد، معیاری جز آنی كه به كار برنده این كلمات می خواهد وجود دارد؟ اگر چنین معیاری وجود نداشته باشد بسیاری از نتایجی كه تراسیما خوس گرفته است اجتناب ناپذیر است، اما چگونه می توان گفت چنین معیاری وجود دارد؟»۸استاد مطهری سپس نظر علامه طباطبایی را در پاسخ به سئوال فوق توضیح می دهند. علامه طباطبایی در مقاله ششم اصول فلسفه و روش رئالیسم و نیز تفسیر المیزان كه درباره انسان بحث كرده اند اصلی ترین ویژ گی انسان را استخدام طلبی دانسته اند.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.