دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا

نقد حاملان نقد


نقد حاملان نقد

چندان با تعریف نقد کاری ندارم بیشتر با حاملان نقد که روشنفکرا ن هستند سروکار دارم و بنا دارم از دلایل عدم تداوم تاریخی و مستمر نقد در سازوکار عینی جامعه ایرانی سخن بگویم

چندان با تعریف نقد کاری ندارم بیشتر با حاملان نقد که روشنفکرا‌ن هستند سروکار دارم و بنا دارم از دلایل عدم تداوم تاریخی و مستمر نقد در سازوکار عینی جامعه ایرانی سخن بگویم. فرض من در این یادداشت آن است که همه خیر و برکتی از نقد طلب می‌کنند. فرض من بر این است که اصحاب نقد و کسانی که بر برکت و ضرورت نقد پای فشرده‌اند، فکر می‌کنند از این آب نهالی خواهد شکفت و حرکت و تحول و پایان عسرت‌های اجتماعی و سیاسی را از آن انتظار برده‌اند. به این معنا، تصور می‌کنم که منتقدان که همان روشنفکران هستند، با همه اختلافاتشان پیش‌برنده طرح و آرمانی تاریخی طی یکصد و اندی سال پیش بوده‌اند. سوال اصلی من در این یادداشت عبارت از آن است که چرا نقد و حاملانش که روشنفکران‌ هستند به اعتبار آرمانی که پیش برده‌اند به یک قدرت اجتماعی قابل عنایت بدل نشده‌اند؟ چرا قادر نیستیم از یک سنت روشنفکری در جامعه ایران به طور جدی سخن بگوئیم.

تصور نگارنده بر آن است که نقد در سازوکار جامعه مدرن، یک اهرم قدرت موثر است. اثربخشی نقد بالتبع موجب قدرت منتقدان است. راز این که در جامعه غربی نقد به یک سازوکار عینی و بنیادی بدل شده را باید در این نکته جستجو کرد که منتقدان اعم از منتقدان آکادمیک یا روشنفکران عرصه عمومی، به صور گوناگون به قطب‌های نیرومند قدرت بدل شده‌اند و نقد را به منزله عامل بازتولید نقش اجتماعی خود زنده نگاه داشته‌اند. اما روشنفکری در جامعه ایرانی که حاملان اجتماعی نقد به شمار رفته‌اند، هنوز به یک طیف نیرومند اجتماعی بدل نشده است. همیشه به مدد قطب‌های دیگر قدرت مجالی برای درخشش در عرصه سیاست داشته‌اند.

تصور من این است که مقوله نقد که کالای اصلی روشنفکران در عرصه مناسبات اجتماعی است خود از دایره نقد بیرون مانده است و تا این کالا به درستی از غبار پاک نشود، روشنفکران به یک بنگاه پایدار تولید فکر موثر بدل نخواهند شد. اجازه بدهید در وهله اول مروری بر تجربه جمعی خود از انواع روشنفکری در جامعه ایرانی داشته باشیم، آنگاه تلاش می‌کنم از وجه مشترک این نحله‌های روشنفکری، ادعای اصلی خود را که نقد نقد در جامعه ایرانی است مورد بررسی اجمالی قرار دهم.

● چهار الگوی روشنفکری نقاد

به نظرم در تجربه زیسته ما، چهار الگوی روشنفکری به حسب چهار الگوی تعریف نقد آرایش یافته‌اند و اردوگاه‌های خاص خود را سامان داده‌اند: اردوگاه اول متعلق به کسانی است که نقد را در خدمت یک آرمان اخلاقی می‌‌پسندند و روشنفکر منتقد را متعهد می‌خواهند. روشنفکر متعهد ملزم است در نقد خود پیشبرد امری والا را مد نظر قرار دهد. از همین موضع امور جاری را نفی و طرد و نقد کند و همه تلاش او تمهید مقدمات برای وصول به یک امر ناموجود اخلاقی باشد. بنابراین نقد کنش معطوف به امری اخلاقی است.

اردوگاه دوم اما متعلق به کسانی است که تعهد برای روشنفکر را مانع از بروز جوهر نقد خوانده‌اند و براین باورند که اصولاَ نقد التزام پذیر نیست. روشنفکر کسی است که به صرف مواجهه با امری که با خرد وعقلانیت سازگار نیست، می‌نشیند و بی رحمانه نقد می‌کند و چندان شلاق عقل بر سر جهل می‌کوبد، تا پنجره‌های عقلانیت گشوده شود و تیرگی جهل از میان برخیزد.

واقع این است که این هر دو وجهی از حقیقت با بیان می‌کنند اما هر در دورانی شنیدنی هستند. هنگامی که استیلای تام و تمام روشنفکری اردوگاه اول، به استیلای تام یک نظم ایدئولوژیک می‌انجامد، روشنفکری اردوگاه دوم موضوعیت پیدا می‌کند و هنگامی که به عکس، روشنفکری به محافل بحث و فحص‌های انتزاعی و باریک‌اندیشانه بدل می‌شود، روشنفکری اردوگاه اول مجال ظهور می‌یابد.

روشنفکری گروه اول به خیر چسبیده است و روشنفکری اردوگاه دوم به حقیقت. مساله، گسیختگی ساختاری میان خیر و حقیقت است که ممیزه دورن ماست و روی آوری به یکی از دیگری غافل‌مان می‌سازد.

اما این هر دو محصول زمانه‌ای هستند که جامعه به نحوی بالنسبه گسترده به کلام و سخن گوش می‌سپارد. اما گاه زمانه زمانه‌ای است که می‌توان با عنوان کسادی بازار این هر دو گروه روشنفکری از آن یاد کرد. اصولاَ بازار خرید سخن کساد می‌شود. کسی کتاب نمی‌خواند، حوصله بحث و فحص‌های عمیق ندارد. آنچه را نمی‌فهمد، به جای آنکه عمیق بیانگارد، پرت و پلا می‌انگارد و به آن کمتر نزدیک می‌شود. به چیزی چندان گرم علاقه ندارد تا اگر آن را نقد کردی چندان برآشوبد. از چیزی هم چندان نفرت عمیق ندارد تا اگر از دل آن گوهری به مدد نقد بیرون کشیدی، هیجان زده شود و احساس رستگاری کند.

در چنین شرایطی، مقدمات برای ظهور دو اردوگاه دیگر فراهم می‌شود. به این ترتیب اردوگاه سوم به کسانی تعلق دارد که به جد اعتقاد داشته‌اند به عمل کار برآید به سخندانی نیست. آنها نیز خود را در موضع نقد می‌یابند اما تصور می‌کنند که منحصر کردن نقد به چک و چانه‌های روشنفکری ترتیبات عینی را معطل می‌نهد و چنین که شد، اصولاً حوصله تولید و مصرف سخن به انجام می‌رسد. نه اینکه این گروه خالی از هر سخن و معتقدات‌اند اما به اندکی اکتفا می‌کنند و به جد در عرصه عمل حضور پیدا می‌کنند. این گروه‌ ممکن است در دورانی اقبال پیدا کنند. امید بیافکنند و چشم‌اندازهای جدید بگشایند و از این حیث خود را روشنفکران واقعی قلمداد کنند.

اردوگاه چهارم کسانی هستند که فیلسوفانه پای در گل مانده روشنفکری را ناشی از پایان یک دوران قلمداد می‌کنند. چرا که اصولاَ روشنفکران را مصرف کننده الگوهای کلان معنایی می‌یابند که فیلسوفان سازنده آن به شمار می‌روند. روشنفکران همواره بر سفره‌ای می نشینند که یک گستره خاص از فهم فلسفی امور گسترده است. تا زمانی که یک الگوی فهم فیلسوفانه در خور زمانه هست، روشنفکران نیز بازار پررونقی دارند اما به محض آنکه آن الگوی فهم در مناسبات زمانه بی مدلول می‌شود، زبان روشنفکران نیز الکن می‌شود. چنین است که یکباره با ظهور جنسی از مباحث مواجه می‌شوید که بیش از حد تلاش دارند از بنیادهای آنتولوژیک امور به نحوی عمیق سخن بگویند و از شنونده خاص و متخصص خود انتظار داشته باشند که در چند و چون این کلام فلسفی نقد رادیکال و بنیادی وضع و حال روز را فهم کند. درست در کسوت هگل می‌نشینند فیلسوفی که با همه پیچیده‌گویی‌ها سرمنشاء دگرگونی اوضاع قلمداد می‌شود.

از آنچه گفته شد، چهار الگوی نقد و چهار الگوی فکر روشنفکرانه در تجربه جمعی ما ظاهر می‌شود: روشنفکری منتقد و متعهد، روشنفکری مدافع عقلانیت نقاد، روشنفکری عامل و نزدیک به فعال سیاسی و روشنفکر فیلسوف و آنتولوژیست.

● یک وجه اشتراک بنیادی

از میان چهار گروه یاد شده، گروه دوم یا روشنفکری به معنی عامل و فعال در صحنه سیاسی را از تعریف بیرون بگذاریم. این الگوی روشنفکری در تجربه تاریخی ما ظاهر شده است و خود را روشنفکر خوانده است، اما جامعه روشنفکری همیشه آنها را ازدایره تعریف خود بیرون نهاده است. در این یادداشت از این جهت که کمتر موضوع نقد من قرار خواهند گرفت، از دایره تعریف بیرون نهاده می‌شوند.

سه گروه باقی مانده به نظرم در یک نکته با یکدیگر اشتراک عمیق دارند و آن تعریف و جایگاه مفهوم نقد است. نقد نزد این هر سه گروه، بر اولویت کلام و سخن بر وضع عینی استوار بوده‌اند. روشنفکری نقاد، وظیفه خود دیده است که با کلام و تولید آرمان‌های تازه. میدان‌های تازه بگشاید و صحنه عمل را دگرگون کند. قطع نظر از آنکه در بسیاری از موارد در این زمینه نیز موفقیت‌هایی نیز به مدد گروه‌های پرنفوذ دیگر داشته است، اما هیچ گاه از این متافیزیک بیرون نیامده است که مناسبات عینی بردگان کلام تازه او نبوده‌اند.

آنچه روشنفکری را طی این یکصد و اندی سال حیات اجتماعی بخشیده است، ساختار پوپولیستی جنبش‌‌های اجتماعی بوده است. با توجه به آنکه پوپولیسم همواره بر نحوی توهم افکنی‌های ذهنی استوار است، روشنفکران در این زمینه نقش‌هایی به عهده داشته‌اند. اما به محض آنکه شرایط پیچیده می‌شود و سطح تنازعات از توهم‌افکنی‌های ذهنی فراتر می‌رود، روشنفکران مستاصل‌تر از مردم در صحنه حاضر می‌شوند. به نظرم شرایط فعلی یکی از همان موقعیت‌هاست.

حمل مجموعه‌ای از کالاهای فکری و تبدیل کردنشان به محصولات فکری برای تولید توهم تحول در نظام اجتماعی کاری است که تاکنون به آن همت گماشته‌ایم. اساساَ مقصودم بهتان متعارف غرب زدگی و وارداتی بودن نیست. چون اصولاَ تصور می‌کنم هیچ کس نمی‌تواند در مناسبات فعلی از این وجه وارداتی بودن گریزی حاصل کند. اتفاقاَ مقصودم عکس آن است، خوب وارد نکردن است. عمیقاَ تاثیراز سنت نقد غربی نپذیرفتن است.

نقد به منزله یک پروژه اجتماعی در مقایسه با سنت غربی، از یک کاستی بنیادی طی نیم قرن اخیر رنج برده است. نسبت نقد با سازوکارهای پیچیده در مناسبات عینی و یا به تعبیری دیگر، نسبت نقد با تنازعات واقعی در عرصه تعاملات اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی مغفول مانده است. در جامعه غربی، قبل از آنکه زبان‌ها به سخن درآیند و در مقام نقد از چیزی ناله کنند، وضعیت عینی بوده است که در یک عسرت گرفتار بوده است و زبان در مقام رهایی از عسرت‌های خاص به سخنی تازه شکفته شده است. به این معنا، روشنفکران زبان گویای یک گروه و طبقه اجتماعی خاص برای پیشبرد اهداف و آرمان‌های خاص بوده‌اند. روشنفکر هیچ‌گاه آزاد نبوده است بلکه همواره سخنگوی طبقه و گروه اجتماعی خاصی بوده است. همین وابستگی به طبقه و گروه خاص است که روشنفکران وابسته را در دوره مدرن، قادر به دفاع از آزادی کرده است.

اما اینجا روشنفکر آزاد است به این معنا که معلوم نیست به جد سخنگوی کیست. از برنامه و منافع چه گروهی دفاع می‌کند. در سطح منازعات عینی کجا ایستاده است. همین آزادی سبب شده است که سخنگوی ناله و درد کسی نباشد، بیشتر سخنگوی ناله و دردهای خود است. از روشنفکران زیاد می‌شنویم که ببینید با اهل فرهنگ و هنر چه می‌کنند؟ با نشر و تولید علم و آگاهی چه می‌شود و سردمداران تا چه حد دانا و آگاه به علم زمانه‌اند و ازدانش روشنفکران و آگاهان بهره‌ می‌برند.... اینها زبان گویای روشنفکری است که یک گروه اجتماعی معدود است و به جای آنکه از درد و عسرت گروهی خاص سخن بگوید از درد و رنج‌های خود سخن می‌گوید.

اگر هم بتوان در این قول تردید کرد، باید گفت که روشنفکران سخنگویان طبقات متوسط نوظهور در جامعه شهری ایران بوده‌اند. این نکته به ویژه توضیح دهنده تحولات یکی دو دهه اخیر است. در دوره‌هایی که توسعه‌های اقتصادی و اجتماعی و فوران یکباره پول موجب شده است که گروه‌های گسترده نوکیسه رشد و نمو پیدا کنند، شاهد ظهور طبقات متوسطی بوده‌ایم که پیرو تحول وضع اقتصادی خود خواهان تحولاتی در عرصه‌های گوناگون فرهنگی و اجتماعی و سیاسی نیز بوده‌اند. اما به هیچ روی این خواسته‌ها موجب تداوم حضور آنها در یک فرایند با دوام سیاسی و اجتماعی و فرهنگی نبوده است.

روشنفکری که نماینده هیچ گروه و طبقه اجتماعی خاص نیست، یا نماینده طبقاتی است که به هیچ روی شناسنامه مشخصی ندارد، به یک گروه اجتماعی بی ریشه بدل می‌شود که معلوم نیست در دراز مدت از چه کسانی دفاع می‌کند.

تنازع میان روشنفکران در جامعه غربی، تا حد اندکی ناشی از آن است که این روشنفکران سابقه فکری متفاوتی دارند. عمدتاَ تفاوت میان گروه‌های روشنفکری را باید در نمایندگی‌های متفاوت آنها جستجو کرد. آنها هر یک نماینده تنازعات عینی در جامعه خود بوده‌اند. به همین جهت سنت‌های فکری نیز تا زمانیکه نماینده یک تنازع واقعی است تداوم می‌یابد و بدل به یک سنت فکری می‌شود.

با توجه به بحث فوق، به نظرم روشنفکری در جامعه امروز ایرانی، ضروری است به دقت نسبت‌های خود را تنازعات عینی معلوم کند. روشنفکر باید نشان دهد که در تعاملات فکری خود از خواست و تمنیات کدام طبقه و گروه اجتماعی دفاع می‌کند. دمکراسی‌خواهی یا عدالت خواهی او به اقتضاء کدام تنازعات عینی سامان گرفته است.

به تعبیری دیگر، روشنفکری اگر معتقد است که سرشت جامعه مدرن پلورالیسم است، به این معناست که نمی‌تواند بر فراز چندگانه اجتماعی جایی برای خود دست و پا کند. در این پلورالیسم جای خود را نشان دهد. آنگاه با پلورالیسمی در جامعه روشنفکری مواجه خواهیم بود که با پلورالیسم واقعاَ موجود در ساختار اجتماعی تناسب دارد. آنگاه تنازعات فکری شانس و فرصتی برای تداوم خواهند داشت.

این وضع بسیار طبیعی تر و بادوام‌تر از وضع فعلی است که روشنفکری ایستادن بر فراز همه تنازعات را طلب می‌کند و در عمل یک روشنفکر هم پیدا نمی‌شود که در اردوگاه روشنفکر دیگر از سر میل و رغبت حضور یابد. هر کس دکان خود را گشوده است و از جنس خود تعریف می‌کند. به این ترتیب با یک کثرت عجیب که عدد آن با عدد روشنفکران مساوی است مواجهید، بی آنکه این کثرت نسبت پایداری با کثرت‌های عملاَ موجود اجتماعی و فرهنگی داشته باشد.

نویسنده : محمدجواد غلامرضا کاشی

شهروندامروز