سه شنبه, ۷ اسفند, ۱۴۰۳ / 25 February, 2025
آرتمیوکروزها بی شمارند

«آرتمیوکروزها بیشمارند، تازه بهدورانرسیدههایی که با انقلاب در سراسر مکزیک رشد کردند و پول و خون مردم را به خمرههایشان ریختند.»کارلوس فوئنتس- گرانتا
با رفتن «پورفیریو دیاس» حاکم مطلق مکزیک قرار نبود اوضاع آرام بشود، همه انقلابیونی پاکدست همچون «فرانسیسکو مادرو»، «پانچو وییا» و «امیلیانو ساپاتا» نبودند. «کارلوس فوئنتس» یکی از آنهایی بود که کنه انقلابها را میشناخت، شاید ناخواسته. هر چه که نبود پدرش از کارکشتهترین دیپلماتهای مکزیک بود. در مصاحبههایش بارها گفته او و خانوادهاش از همان ابتدا لحظهای دل به انقلابیون نبستند. فوئنتس میدانست نه تنها انقلاب فرزندان خودش را میخورد، بلکه یکی از عوارض گریزناپذیر آن پرورش انبوهی از نوکیسهها و تازه به دوران رسیدههای اقتصادی است که خود عامل ویرانگری خواهند بود. برای همینها بود که فوئنتس هرگز به تب تند انقلابها گرفتار نشد و منتقدشان باقی ماند. داستان بلند «زندانی لاس لوماس» تنها باری نیست که فوئنتس تصمیم میگیرد در داستان، سراغ هجو این طبقه نوکیسه برود. او در رمان مشهور «مرگ آرتمیوکروز» هم تصویری تلخ و گزنده از مردی میدهد که سالهای پرشور آرمانگرایی را پشتسر گذاشته و حالا که تب انقلاب خوابیده است در آخرین روزهای زندگیاش دارد آن شبکه درهم تنیده اقتصاد فاسدی را که او را به اوج ثروت و قدرت رسانده، مرور میکند. حالا در داستان بلند «زندانی لاس لوماس» قهرمان داستان «نیکلاس سارمینتو» یک کاریکاتور است از آرتمیوکروز قدرتمند و استوار. حتی میتوان گفت قهرمان این داستان بلند، بارها در رتبه پستتری نسبت به آن آرتمیوکروز قدرتمند قرار دارد. «نیکلاس سارمینتو» را میتوان نسخه دستچندم و کاریکاتوری از «هیو هفنر» آمریکایی دانست. او نماینده دیگری از جامعه نوکیسه مکزیک است که به مدد انقلاب و اطلاعات به دستآورده صاحب ثروتی غریب شده و داشتههایش او را در یک ساختمان محبوس کرده است. نیکلاس سارمینتو است که در تمام طول کتاب با خواننده فوئنتس حرف میزند و خودش را دست میاندازد. فوئنتس برای اینکه سویه حقیر شخصیت داستانش را نشانمان بدهد، میگذارد او بیواسطه با مخاطب داستان حرف بزند و به این ترتیب خواننده را با طنزی سخت گزنده روبهرو میکند که لااقل در آثار ترجمهشدهاش به زبان فارسی کمتر دیده شده است.
نیکلاس سارمینتو خودش را وکیل مفلوکی معرفی میکند که تا پیش از تصرف خانه یک ژنرال، فقط یک میرزا بنویس ساده بود با دنیایی حقیر که به ویترین قنادی روبهروی دفتر حقوقی که در آن کار میکرد منتهی میشد و تنها آرزویش خوردن یک شکم سیر شیرینی و شکلات بود. سارمینتو از همان اول کار بدون اینکه هیچ نشانهای از رسیدن به آخر خط باشد، با خودش و خواننده داستانی که بعدا معلوم میشود دارد از طریق تلفن این قصه را میشنود حرف میزند، خودش را هجو میکند و از روزگاری میگوید که به واسطه جنگ جهانی دوم که دنیا را گرفته، تنها با نشستن در یک اتاق و خطهای تلفن با دنیا معامله میکند. او تکلیف خودش را با خواننده کتاب که مدام خطابش قرار میدهد، روشن میکند: « آدم مبتذل و راضی باشد بهتر است تا مفلوک و فرهیخته.» این درست همان رویکردی است که به فوئنتس فرصت هجو این طبقه نوکیسه را میدهد؛ طبقهای که یک شبه ره صدساله را رفته است و قبله آمالش آمریکاست. قهرمان داستان «زندانی لاس لوماس» از طریق ۵۰ خط تلفن در خانهای سفید که شبیه فیل است و خودنمایی میکند. میخواهد ثروتش را کلان کند. او حتی سلیقه خودش را دست میاندازد. از چلچراغهای خانهاش که با شمعهای مصنوعی و قطرههای اشک پلاستیکی تزیین شده و مبلهای ناراحت و شقورق و ناراحت پر شده است و از هر چیزی که یانکیها دوست دارند و اینجا یک الگوست با لحنی تحقیرآمیز یاد میکند، هرچند دارد این قصه را از وسط همه این اسباب و اثاثیه میگوید. فوئنتس این رمان را در اواخر دهه ۸۰ نوشته است، آن هم در شرایطی که از اوایل دهه ۵۰ نسبت به این قشر بدبین بود و از نابسامانیهای اقتصادی که این قشر برای مکزیک ایجاد کرده بودند، نگران. او بعدها در سالهای آخر عمرش وقتی کارتلهای قاچاق موادمخدر در مکزیک، صاحب امپراتوری خودشان شده بودند گفته بود این خشونت ویرانگر ریشه در تاریخ مکزیک دارد و تنها با قانون است که میتوان جلو چپاولشان را گرفت؛ قانونی که سالها پیش جلو نسل اول این چپاولگران را که رویای یکشبه پولدارشدن را داشتند، نگرفته بود. شخصیت اصلی این داستان، میانمایگی را به اوج میرساند، او به مبتذلترین شکل ممکن، گرفتار المانهای نوکیسهگی است که یکی از آنها شیفتگی بیاندازه به زنان است. او خودش را در میان خیل بیشماری از زنان غرق کرده است؛ زنانی که مدام جایشان را به یکی دیگر میدهند و البته پیشخدمتهایی از چهارگوشه مکزیک. زنان و دخترانی که نسلبهنسل تغییر کردهاند. نسل اول دخترانی که سراغش میآمدهاند، دخترانی هستند از جنس شاهزادهخانمها و دخترانی که پدرشان کارخانهدارهای بزرگی بودند و نسل دوم، زنهای مکزیکی مفلوکی که فکر میکردند جذاببودن یعنی غمگینبودن و پروست خواندن. زنانی که میخواستند در حمام خانه او خودکشی کنند، اما دستآخر نوبت به زنان نسل درمانده مکزیک میرسد. زنان بومی طبقه کارگر و دستآخر به «لالا» میرسد، اما داستان نیکلاس سارمینتو از همینجا به اوج میرسد و همهچیز از لحظهای شروع میشود که پیکر خونآلود لالا در استخر پیدا میشود و با دستگیرشدن دیماس پالمرو، پیشخدمت صاحبخانه، عدالت مکزیکی اجرا میشود. او که تا پیش از این اسیر تلفنهایش بود، حالا با رسیدن ایلوتبار پاپتی خدمتکار بازداشتشده، گرفتاری تازهتری پیدا میکند. او تا پیش از این، زندانی خودخواسته خانهاش بود، اما حالا همان طبقه فقیر و تازه از روستا رسیده هستند که او را زندانی میکنند. خانواده به او گفتهاند همچنان تلفنهایش را بزند و کسب و کارش را با هر گوشهای از آمریکا ادامه بدهد و تنها حق ندارد تا لحظه آزادشدن پیشخدمت، از خانه بیرون برود. حالا وقت آن رسیده است که او و خانواده فقیر پیشخدمت وارد مسابقه بیرحمی و بیاخلاقی شوند. فوئنتس همانقدر که به نوکیسههایی همچون نیکلاس سارمینتو میتازد، با آدمهایی که تازه به شهر آمدهاند و مشتاقند با همان روشهای سارمینتو پولدار شوند بدون شفقت برخورد میکند. طبقهای که دیگر شبیه آن روستاییهای زحمتکشی که چشم امید به انقلاب داشتند، نیستند، بلکه روحیهای حریص و منفعتطلب یافتهاند. آنها با انبوهی از کینه، نیکلاس سارمینتو را محاصره کردهاند و او میگوید: «حالا قرار بود من یکتنه تقاص قرنها بیعدالتی در حق مردم دهات مورلوس را پس بدهم؟» او در محاصره است. در تمام طول داستان سعی داشته به خوانندهاش القا کند که همیشه لعبتکانی در اطرافش بودند که آلت دست هویوهوسهای این مرد ثروتمند شدهاند، اما دستآخر این چاهی از تنهایی است که این مرد در محاصره را فرا گرفته، حالا که خواننده «زندانی لاس لوماس» به عقب نگاه میکند، نیکلاس سارمینتو را حتی در روزهای اوجش هم تنها و بیبهره از محبت مییابد، او تنها یکبار به زنی بومی دل بست، به لالا، که مرگش او را به زندانی از جنس آنچه خودش ساخته بود کشانده است، هرچند او در پایان داستان، هذیانگویان میخواهد به خوانندهاش بقبولاند: « نه من زندانی لاس لوماس نیستم، نه آنها زندانی مناند، کل آن جماعت...» اما دستآخر همه آن ۵۷ خط تلفن هم از کار میافتد و او زندانی زندان خویش میشود.
امیلی امرایی
*زندانی لاسلوماس، کارلوس فوئنتس، ترجمه عبدالله کوثری،نشر ماهی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست