شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

دیوانه و دانا


دیوانه و دانا

دیوانه عینکی گفت: «دکتر، نمی‌دانم چرا من هرگز خواب نمی‌بینم؟»
دکتر گفت: «موقع خواب، عینک‌ات را برمی‌داری؟»
«دیوانه گفت: «آخه کدام آدم عاقل با عینک می‌خوابه که من بخوابم دکتر؟»
دکتر …

دیوانه عینکی گفت: «دکتر، نمی‌دانم چرا من هرگز خواب نمی‌بینم؟»

دکتر گفت: «موقع خواب، عینک‌ات را برمی‌داری؟»

«دیوانه گفت: «آخه کدام آدم عاقل با عینک می‌خوابه که من بخوابم دکتر؟»

دکتر گفت: «از امشب با عینک بخواب.»

دیوانه، هفته دیگر با عینک شکسته رفت پیش دکتر. گفت: «دکتر یه نفر توی خواب، با مشت زد عینکم را شکست.»

دکتر بدون فکر کردن گفت: «پس دیگر هرگز نخواب.»

دیوانه اندکی اندیشید. گفت: «نمی‌شه دکتر که هرگز نخوابم. دیوانه ها هم نیاز به خواب دارند. بهتر نیست یک عینک نو بگیرم برای روز، و شب‌ها با همین عینک شکسته بخوابم؟»

از آن پس دیوانه هر شب، خواب می‌بیند ولی خواب‌هایش شکسته است.

علی درویشی