چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

مدرنیسم و جهان چندگانه


مدرنیسم و جهان چندگانه

ما كه هستیم از مهمترین پرسش هایی است كه بسیاری از اندیشمندان و روشنفكران پیرامونی و چه بسا غربی با آن دست و پنجه نرم كرده اند و هنوز هم ذهن و زبان تعداد زیادی از آنها به این مقوله التفات دارد

"ما كه هستیم؟" از مهمترین پرسش هایی است كه بسیاری از اندیشمندان و روشنفكران پیرامونی (و چه بسا غربی) با آن دست و پنجه نرم كرده اند و هنوز هم ذهن و زبان تعداد زیادی از آنها به این مقوله التفات دارد. فرهنگ ملی - دینی ما هم از این پرسش در امان نمانده و نخبگان و فرهیختگان فكری و فرهنگی آن، همیشه و همه جا با این سؤال دست به گریبان بوده و هستند.

واضح است آنگاه كه فرهنگ ما با پدیده و تحول و بینشی بسیار مهم و تحول زا به نام "مدرنیسم" روبرو شد اهمیت و ارج این پرسش بیش از پیش خود را به ما نشان داد و هر چند كه پیش از این (و حتی هم اكنون) از ربط و نسبت فرهنگ ملی با فرهنگ دینی پرسش می شود، اما آن گاه كه هویت ما "تجدد"، "اندیشه های آن" و "دستاوردها و نتایج به تبع اش" را فرآروی خود دید و به صورت جدی با آنها مواجه شد، پرسش ها و ابهامات دیگر، تحت الشعاع سؤالات جدیدی قرار گرفتند كه جهان جدید جلوی روی ما قرار داد و بدین سبب، ما را با پرسش های نوین و تازه ای درگیر و روبرو ساخت. ما البته بیش از یك سده است كه به طور مداوم و پیگیر با این پرسش ها و ابهامات مواجه و درگیر هستیم.

پرسش "ما كه هستیم؟" آن گاه بیشتر می گردد كه انسان "دیگری" مهم و بزرگ را فراروی خویش ببیند و در این صورت است كه آدمی از خود بیشتر و بهتر سؤال خواهد نمود و در نتیجه از "خویش" و "چیستی" آن بهتر مطلع خواهد گشت و آن را عمیق تر درك و لمس خواهد نمود. مثالی كه مارتین هایدگر فیلسوف شهیر آلمانی در مورد چكش زدن نجاری مطرح می كند می تواند به خوبی نقش دیگری (یك مشكل و یا یك مانع) را در یافتن كیستی و چیستی خویشتن مشخص كند: "آن گاه كه نجاری با چكش مشغول كوبیدن به میخی است، ناغافل و بدون آنكه به كاركرد چكش توجه كند به عمل چكش زدن اهتمام می ورزد. اما آنگاه كه چكش دچار نقصی می گردد و او را از این عمل باز می دارد، وی به كاركرد چكش التفات و توجه مبذول می دارد." جدای از نیت هایدگر برای طرح این مثال، برداشتی كه می توان از آن داشت این است كه شناخت عمیق انسان از یك امر، آن گاه پدید می آید كه آن امر به مسأله و مشكل (problem) تبدیل شده و مانعی، مسیر طبیعی و ناخودآگاه آن را سد كرده باشد و كیستی ما هم كه با پدیده ای بسیار ممتاز و متمایز از خویشتن (تجدد) روبرو شده بود، خویش را مورد پرسش و سؤال قرار داد.

بدین رو "خود" و "دیگری" را می توان دو روی یك سكه واحد محسوب كرد. "خود" آن گاه معنی و مفهوم می یابد كه "دیگری" موجود باشد و "دیگری" هم وضوح و شفافیت خویش را مرهون تشخیص و تعیین حدود و ثغور "خویش" است و بدین گونه است كه شاهد ارتباطی دو سویه و متقابل بین این دو مقوله هستیم و از این جهت بود كه پس از روییدن مدرنیسم در دامن تمدن مغرب زمین و مواجهه آن با هویت و خویشتن ما، این هویت و فرهنگ بیش از هر زمان دیگری خود را آزمود و به جوهر و ماهیت خویش پی برد.

انسان آنگاه خود را بهتر خواهد شناخت كه با آدمیانی مواجه گردد كه بیشترین تفاوت و تمایز را با او دارند و از این سبب گفته اند كه هر امری با ضد آن شناخته می شود (تعرف الاشیاء باَ ضدادها). مقوله فرهنگ هم از این مهم مستثنی نیست و فرهنگ ما نیز در رویارویی با فرهنگ و تمدن غرب كه در امور و شؤون وجودی و بنیادین با یكدیگر اختلاف داشتند، خویش را بهتر شناخت و به كم و كاست ها و همچنین نقاط قوت خود بهتر پی می برد.

اما سؤال "ما كه هستیم؟" نه تنها نشان از وجود قوی دیگری می دهد، بلكه حاكی از تأثیر و تأثرات آن "دیگری" بر خویشتن ماست و ما بیش از پیش پی برده ایم كه می باید تعریف و تعبیر مجددی از خویش ارائه دهیم و مشخص نماییم كه تا كی و چگونه می توان مرهون و متنعم از دیگری بود، بدون آنكه دیگری شد و چگونه باید خویشتن را حفظ كرد بدون آنكه تن به جزمیت و بستن دریچه های خویشتن بر روی دیگری داد؟

● مؤلفه های مدرنیسم

پرسش آن است كه مدرنیسم، این پدیده شگرف و عظیم و عجیب كه این گونه فرهنگ های دیگر را به تأمل و توجه واداشته و هویت های متفاوت را ناگزیر كرده است كه خود را به گونه ای دیگر تعریف كنند و خویشتن را در آئینه هایی دیگر ببینند چه خصایص و ویژگی هایی را دارا است؟ در جواب بر مشخصه های متفاوتی برای تمییز مدرنیسم از دیگر فرهنگها و هویتها دست گذاشته اند: پدیده ای كه در آن همه چیز و همه كس مورد بازنگری و مداقه و نقادی قرار گرفته است، فرآیند استقلال و خودبنیادی و خودآئینی آدمی، فرآیند ناتمام شكل گیری فردیت است؛ روندی كه از ما می خواهد تا آنچنان كه هستیم خود را بشناسیم نه آن چنان كه می باید باشیم.

مدرنیسم و تجدد، از آن زمان آغاز گشت كه بشر تصمیم گرفت در مورد همه چیز و همه كس از نو بیندیشد. او از نگاهی دیگر، خویش و جهان خود را مورد مداقه و توجه قرار داد و در پیش فرضها و آرای قبلی، چون و چراهای مجددی را روا داشت. از آن هنگام كه "دكارت" جمله مشهور و معروف خویش "شك می كنم پس هستم" را ابراز داشت و شك دستوری را بنیان نهاد و "دیوید هیوم" بسیاری از آرا و اندیشه های پیشینیان را از آن جهت ماندگار دانست كه صاحبان آن اندیشه ها، در دام عاداتی مذموم و مرسوم به بند كشیده شده اند، پایه های تمدن جدید ریخته شد و این بزرگان اندیشه، نه تنها محصول جامعه خویش كه چه بسا علت این تغییرات شگرف و بنیادین به شمار می آیند. مدرنیسم از این لحاظ یك جهش معرفتی و هویتی در آدمی محسوب می گردد كه تغییر نگاه آدمی به خویش و جهان را به وجود آورده است. این جهش البته محصولات فراوانی نیز به همراه داشته است. بشر مدرنیته بعد از این جهش، نیاز به برنامه ریزی دنیوی و جدی گرفتن دنیا و بهره مندی و بهره جویی از نعمات دنیوی را بیش از پیش حس كرده است.

او خواهان آن است كه برای زندگی این جهان برنامه ریزی كند و از این جهان بهره ببرد و این امر او را بدان سمت سوق داده است كه به تفسیر صرف عالم اكتفا و بسنده نكند و جهان را مطابق خواست ها و نیازهایش تغییر دهد. تكنولوژی نمونه خوبی از دستاوردهای بشر است كه به تبع تغییر نگاه آدمی و جهش از مقام تفسیر عالم به تغییر عالم حادث گذشته است.

علوم (از جمله: پزشكی، ژنتیك، فیزیك، علوم مهندسی، جامعه شناسی و...) نیز همه نشان دهنده آن هستند كه انسان، علاوه بر تفسیر عالم، قصد تغییر و دخل و تصرف در آن را دارد و اصلاح محض جای خویش را به انقلابی تمام عیار در بسیاری از زمینه های زندگی بشری داده است.

از مؤلفه های ممتاز دیگر مدرنیسم آن است كه این پدیده همه جا و همه وقت در جستجو و كاوش برای یافتن دیگری بوده است؛ سرزمینهای دیگر، اندیشه های دیگر، رویكردهای دیگر، بازنگری های دیگر و عاقبت ارزشهای دیگر. این جستجو و كاوش برای یافتن دیگری خواسته یا ناخواسته، فردیت و خویشتن مدرنیسم را شكل داده است و بدین جهت در جایی می توان جهان جدید را با فرآیند بروز و ظهور فردیت و شخصیت معادل و مرادف گرفت. غرب، غرب نمی شود مگر با تلاشی كه برای یافتن دیگری و مكالمه و ارتباط با وی از خود نشان می دهد و بدین روست كه در دامان مدرنیسم، فردیت رشد و نمو می كند و می بالد. جستجوی دیگری و ارتباط با او نه تنها معلول وقوع فردیت كه علت آن نیز محسوب می گردد و دیالكتیك فردیت، ارتباط با دیگری مدرنیسم را به پیش برده است. مدرنیسم، مدرنیسم نمی شود جز با كوشش در جهت یافتن دیگری و ارتباط با او و به این جهت این پدیده و فرآیند همیشه در پی ارتباط و گفتگو با دیگران بوده است. این جستجوی دیگری، به فردیت تجدد، تعین بخشیده است. جهان جدید از این لحاظ تفاوت اساسی با فرهنگ های دیگر دارد، زیرا فرهنگهای جنوب، با وجود داشتن دیگری به هویت دست نمی یابند و منبعی فرا انسانی هویت آنها را شكل می دهد. تنها مدرنیسم است كه با وجود دیگری به هویت دست می یابد.

مدرنیسم به مثابه "ارتباط با دیگری" نیز پدیده ای ناتمام است. زیرا جستجوی دیگری و گفتگو با او فرآیندی ناتمام است. جهان جدید حتی با غیریت مهم خویش - او كه خواهان خراب كردن مبانی و مبادی آن است- "عقل نقاد مدرنیسم" نیز گفتگو می كند و بدین جهت ماهیت و هویت آن، فراتر از عقل جزمی، كلی، حداكثری و تك سبب بین قرار می گیرد كه خویشتن را موجودی ممتاز، برجسته و یكتا در عالم به شمار می آورد.

حسین كاجی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.