سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

جنبه های اجتماعی اعتیاد


جنبه های اجتماعی اعتیاد

اکنون دیگر همگان می دانند کودکانی که والدین وابسته به مواد شیمیایی دارند, به شدت در خطر گرفتاری اعتیاد هستند اما آنچه ما در حال دستیابی به آن هستیم

● آرنولد واشتون و دانا باندی

اکنون دیگر همگان می‌دانند کودکانی که والدین وابسته به مواد شیمیایی دارند، به شدت در خطر گرفتاری اعتیاد هستند؛ اما آنچه ما در حال دستیابی به آن هستیم، این است که درست مشابه با همان راههایی که خانواده معتادپرور بر فرزندانش تأثیر می‌گذارد، جامعه‌ معتادپرور هم بر روی ما اثر می‌گذارد.‌در حقیقت، تقریباً غیرممکن است ما با فرهنگ کنونی‌مان بزرگ شویم، ولی حداقل تا حدی نسبت به اعتیاد آسیب‌پذیر نباشیم؛ چرا که خصیصه‌های شخصیت اعتیادی (اصرار به داشتن تصور آرمانی و خیالی، وسوسه‌ دستیابی به قدرت، کنترل، انکار واقعیت، عدم صداقت و...) به طور وسیعی در ارزشها و گرایشهای جامعه انعکاس یافته است و این به شکل خودکار در حال تداوم و استمرار است. گرایشهای معینی، شرایطی را می‌آفرینند که اعتیاد در آن رشد می‌کند و تعداد رو به افزایش معتادان، این گرایشها را تقویت و تداوم می‌بخشند.

علت معتاد شدن خیلی‌ها، عدم آگاهی کافی درباره‌ مواد اعتیادی نیست؛ بلکه به این دلیل است که آنها به منظور برقراری رابطه‌ صمیمی، اجتماعی بودن، مورد پذیرش واقع شدن و رهایی از فشارهای روانی، تلاش می‌کنند (به شکل رفتار خود تخریب‌گرایانه یک معتاد) نیازهای اصلی و طبیعی عاطفی، اجتماعی و معنوی خود را برآورده سازند. البته تغییردهنده‌های خلق نمی‌توانند این آرامش و راحتی را فراهم آورند؛ ولی خیال و تصور باطلی را فراهم می‌کنند که شخص فکر می‌کند به خواسته‌هایش دست می‌یابد و از آنجایی که او مستأصل و ناامید است، به چنین خیال و تصور نادرستی رضایت می‌دهد.

با این زمینه‌ فرهنگی که انواع اعتیاد در آن ظاهر می‌شود، شیوع آنها قابل فهم است. در جامعه‌ای که داشتن وجهه مورد پسند دیگران، همه چیز تلقی می‌شود، از مردم می‌توان انتظار داشت که برای خلق یا حفظ وجهه‌ عمومی معینی، از تغییردهنده‌ خلق کمک گیرند و یا از این طریق خود را در برابر احساس بی‌کفایتی و بی‌عرضگی ناشی از عدم سازش با آن وجهه عمومی، بی‌حس و کرخ سازند. برعکس، همچنان که افراد بیشتری در اداره و کنترل زندگی خود احساس ضعف و درماندگی می‌کنند، انتظار می‌رود برای دستیابی به احساس سرمست‌کننده‌ ناشی از وضع مالی خوب، شایستگی، اداره و کنترل امور، طالب تغییردهندگان خلق باشند. در حالی که زندگی امروزی هرچه سخت‌تر و پیچیده‌تر می‌شود، می‌توان انتظار داشت تغییردهندگان خلق (حداقل در ابتدا) به سادگی اثر قابل پیش‌بینی خود را بر مصرف‌کنندگان بگذارند و متقاضیان بسیار زیادی داشته باشند.

اما اگرچه ما به شدت تحت نفوذ و تأثیر فشارهای اجتماعی هستیم، ولی هر کدام حق انتخاب داریم. اگر ما به ارزشها و گرایشهای اعتیادزا بها دهیم، آنها فقط ما را نسبت به اعتیاد آسیب‌پذیر می‌سازند. این نکته همان جایی است که مسئولیت فردی ما در آن نقش دارد و امید ما به آن است که با آگاهی از چگونگی شکل‌گیری اعتیادها توسط فشارهای فرهنگی، بر روی خلق فرهنگی سالم و سلامت‌بخش برای ادامه‌ زندگی کار کنیم.‌

● وجهه عمومی جامعه‌

جامعه‌ای که به طور گسترده بر انعکاس وجهه مورد پسند دیگران متکی است، اعتیادها به ما کمک می‌کند هرچه بیشتر احساس کنیم مورد پذیرش دیگران هستیم و ترس از عدم شایستگی خود را زیر نقابی مخفی کنیم. ‌وجود بسیاری از مردم در جامعه که اسیر احساس بی‌کفایی و بی‌لیاقتی هستند، بزرگترین مصیبت و غمنامه زمان ما و کلید فهم شیوع بسیار وسیع اعتیاد را تشکیل می‌دهند. ما این حقیقت را فراموش کرده‌ایم که ارزش‌مندی و شایستگی، فقط به این است که ما وجود داریم و هستیم. بدون این حس اساسی ارزشمندی ذاتی خود، ما در ارائه و به بارآوردن این وجهه عمومی که فکر می‌کنیم از طریق آن بیشتر مورد قبول و پذیرش دیگران واقع می‌شویم، دچار وسواس می‌شویم.

وسواس به داشتن وجهه عمومی که جامعه آن را به تصویر کشیده است، ما را به سمت مواد اعتیادی و فعالیتهایی سوق می‌دهد که یا وجهه عمومی ما را ارتقا بخشد (یعنی عضلانی‌تری داشته باشیم؛ اجتماعی‌تر و پرکارتر، و به عبارتی یک <برنده> باشیم) یا ما را نسبت به انتظار ناشی از این وجهه عمومی بی‌حس و کرخ کند(از طریق پرخوری و حالت تسکین‌دهنده و آرام‌بخش مواد اعتیادی).‌

اعتقاد به برتری وجهه عمومی، از طریق انکار کردن، تداوم و استمرار می‌یابد. پذیرفته نشدن خود حقیقی ما و متکی بودن به وجهه عمومی فرافکن شده، آنقدر حساب شده و تمام عیار است که ما حتی فراموش می‌کنیم این نقابی که برچهره نهاده‌ایم، خود حقیقی ما نیست. جدا کردن خیال باطل از واقعیت غیرممکن شده است.ما باورمان شده است که واقعاً می‌توانیم آدمهای مافوق انسان بشویم و از آنجایی که این کامل‌گرایی قابل دستیابی نیست و مافوق انسان شدن ممکن نیست، ما احساس می‌کنیم که باید مشکلی داشته باشیم.

ما به عنوان یک گروه اجتماعی، نسبت به اینکه شکل ظاهری‌مان چطور به نظر می‌آید، وسواس پیدا کرده‌ایم. رسانه‌های جمعی، به طور مداوم به ما پیام می‌دهند: شکل ظاهر، مهمترین موضوع در زندگی است و ما در زیر بمباران این پیامها رشد می‌کنیم و به آن معتقد می‌شویم.‌تلاش به منظور هماهنگ ساختن اندام، قیافه، شکل و لباس با یکدیگر برای تطبیق با آدم <ایده‌آل> خیالی ما، کار بزرگ و عظیمی است. این مشغولیت ذهنی فوق‌العاده در مورد دستیابی به وجهه عمومی و تصویری خیالی از کامل و عالی بودن خود، توان، زمان، پول و توجه ما را از پرداختن به امور، کارآمدی، خلاقیت و خوشبختی بازمی‌دارد و آنها را هدر می‌دهد. اینکه ما ضمن مشغول بودن با شکل ظاهری جسم خود و نگرانی درباره دوران پیری، زندگی و به عبارتی جوانی خود را فراموش می‌کنیم و از آن بهره‌ای نمی‌بریم، موضوعی طنزآلود است. ما با انکار کردن آنچه واقعاً هستیم (مثل تمام سالمندانی که قبل از ما زندگی کرده‌اند)، احساسی را فدا می‌کنیم که به احتمال زیاد بیشترین ارتباط را با دوران جوانی دارد و آن احساس شادی است.‌

کسانی که نسبت به اعتیاد آسیب‌پذیرند، تشنه توجه هستند. آنهااحساس خود را این‌گونه توصیف می‌کنند که حسی شبیه به نامرئی بودن و دیده نشدن دارند، البته درک این موضوع ساده است؛ چرا که خود حقیقی آنها نفی شده است و جای آن را تصویری کاذب گرفته است. نتیجه چنین شرایطی آن می‌شود که شخص، تشنه هر نوع توجهی شود؛ به عبارتی، ملتمسانه به دنبال دیده شدن برآید.

از این حس ناپیدا بودن، آدمهای مشهور و پرآوازه‌ عصر جدید ما شکل گرفته‌اند. از آنجایی که به‌طور دسته‌جمعی تشنه و در طلب دیده شدن هستیم، کسانی که موفق می‌شوند تمام چشمها را بدون توجه به اینکه چه کاری می‌کنند، به خود جلب نمایند، آدمهای موفقی شناخته می‌شوند. آنها نیازی ندارند که کار پرمحتوا و معناداری انجام دهند یا عمل متهورانه غیرعادی رابه نمایش بگذارند، همین که مشخص باشند و توجه‌ها بر روی آنها متمرکز شود، کافی است. آدم مشهور در روزگار جدید ما <قهرمان۲> محسوب می‌شود.

ما در جامعه اعتیادزا درست مثل خانواده اعتیادزا، تمایل پیدا کرده‌ایم که مطلق و در نهایت کمال فکر کنیم: شما همه چیز هستید یا شما هیچ چیز نیستید. برای اینکه شما کسی باشید، باید به نوعی توجه دیگران را به خود جلب کنید و بالاتر از توده مردم قرار گیرید یا اینکه تلاش کنیم زندگی خودرا از طریق قهرمانان یا آدمهای مشهور زمان خود سپری کنیم و با کنجکاوی در مورد هر ذره، از بی‌اهمیت و پیش‌پا افتاده‌ترین مسائل زندگی آنها، خود را پر کنیم. آدم معمولی، متعادل و عادی بودن به این معنی است که شما اهمیتی ندارید و مهم نیستید.‌

تعجبی ندارد که بسیاری از اعتیادها (مانند رژیم غذایی، دویدن، مصرف کوکایین (کِرک)، الکل و کار کردن) فعالیتی را به نمایش می‌گذارند که ارزش توجه کردن را داشته باشند و به ما کمک می‌کنند تا در مقابل ازدحام جمعیت بایستیم و احساسی شبیه به یک برنده داشته باشیم و عملکرد خود را بهتر نشان دهیم. کسی که موفق می‌شود خود را به نمایش بگذارد و دیده شود، از احساس آزارنده‌ ستم بی‌معنایی و پوچی رهایی می‌یابد، حتی اگر آنچه را که به نمایش گذاشته باشد، همان تصویر خیالی از خودش بوده باشد. آنچه در اینجا لازم است بدانیم، تفاوت مابین تمایل سالم به تحقق بخشیدن توانایی‌های بالقوه خودمان، با اعتیادها و دلبستگی‌های ناسالم به کامل‌گرایی است.

● بازاریابی برای اعتیادها

اکثر ما می‌دانیم که دادن پیامهای یکسان و هماهنگ از سوی والدین به بچه‌ها بسیار اهمیت دارد. به عبارتی، والدین نباید چیزی بگویند و بعد عملی مغایر با آن را انجام دهند. برای مثال، اگر پدری دختر نوجوان (۱۳ تا ۱۹ ساله) خود را به خاطر یک بار کشیدن سیگار تنبیه کند و بعد به دخترش یک فندک هدیه کند، دختر کدام پیام را باور خواهد کرد؟ اگر مادری به فرزندانش آموزش دهد که:<مواد اعتیادی مصرف نکنید، چرا که برای شما بدهستند> و سپس هر شب با حالت از هوش رفته از شدت مصرف مواد یا داروهای آرامبخش به رختخواب برده شود، بچه‌ها چه یاد خواهند گرفت؟ همیشه اعمال با صدای بلندتر از کلام حرف می‌زنند.

اما در تمام جامعه، ما هم پیامهای دوگانه‌ای را درباره مواد، قماربازی، و دیگر تغییردهندگان خلق، رد و بدل می‌کنیم. الکل و تنباکو (نیکوتین)، علی‌رغم اینکه هر دوی آنها، هر ساله موجب مرگ حیرت‌آور ۴۵۰ هزار آمریکایی می‌شوند، همچنان به شکل خیلی ساده در فروشگاهها به فروش می‌رسد. بر مصرف شکر (شیرینی) علی‌رغم تعداد رو به افزایش افرادی نمی‌تواند به خودشان کمک کنند، اصرار می‌شود.

مجله‌های معروف به طور منظم، مقاله‌های عمده‌ای درباره پرخوری وسواس‌گونه، چاقی و رژیمهای غذایی می‌نویسند؛ اما بخشهای معینی از صنعت مواد غذایی به شکل فعالانه پرخوری بیشتری را اشاعه می‌دهند و بر تعداد افرادی که دچار مشکل می‌شوند، می‌افزایند. برنامه‌ریزان و طراحان تجاری هم، خریداران و ولخرج‌های وسواسی را از یاد نبرده‌اند. خرید‌کننده‌ها، در قسمت‌های مختلف فروشگاهها زیر رگباری از نمایشها و تصاویری که آنها را برای خرید تکانشی و بدون تأمل بر می‌انگیزانند، قرار دارند. نورپردازی‌ اغواگرانه، رنگهای به دقت هماهنگ شده و موسیقی ملایم، همه و همه با هم ترکیب شده‌اند تا حالتی را برای خریداران بیافرینند که سرانجام، آنها را به طرف صندوق بکشانند.

شبیه اکثر معتادان، خریداران وسواسی نمی‌توانند محدویتها را بپذیرند. آنها اغلب چشم خود را به واقعیت مربوط به خالی شدن حساب بانکی خود می‌بندند و بی‌اختیار به خرید کردن می‌پردازند (تا آن حس سیری ناپذیر نیازمندی آنها ارضا شود). آنها این عمل را حتی تا زمانی که در بدهی ناشی از ریخت و پاشهای خریدهای قبلی خود فرو روند، همچنان ادامه می‌دهند. این مصرف‌کنندگان بی‌شمار به شکلی حساب شده از سوی طراحان و برنامه‌ریزان تجاری تشویق می‌شوند.

آگهی‌های ورزشی از طریق افزایش و تقویت این باور اعتیادآور که <من فردی بی‌عرضه و ناشایست> هستم، ما را در برابر اعتیاد آسیب‌پذیر می‌سازند. این یک استراتژی و طرح بازاریابی عادی و شایع است که نیازی را به سطح هوشیاری مخاطب بیاورند (و یا حتی این نیاز را خلق کنند) که فقط با همان محصولی که تبلیغ می‌شود، برآورده شود. آگهی و تبلیغ نمی‌تواند این پیام را به ما بدهد که هم‌اکنون دوست‌داشتنی، ارزشمند و جذاب هستیم؛ یعنی همین چیزی که ما در حقیقت هستیم؛ چرا که اگر به این کار مبادرت نماید، ما دیگر به آن چیزی که آنها قصد فروش آن را دارند، نیاز نداریم. به عبارتی، ما هر روزه طوری برنامه‌ریزی می‌شویم که احساس کنیم چیزی کم داریم تا در حالت طلب و خواستن بسر بریم و به خرید کردن ادامه دهیم.‌

تحلیل‌گران تجاری می‌دانند که ما نیازمند آن هستیم که به خود ایمان داشته باشیم. آنها می‌دانند که ما از فرط نیار به باور داشتن خود، کارد به استخوانمان رسیده است؛ بنابر این، آن‌ها بازار و تجارت را در پاسخ‌گویی به این نیاز طرح‌ریزی می‌کنند. آگهی مجله‌ها و روزنامه‌ها، درست همان وجهه‌ عمومی خیالی را که بیننده‌ علاقه‌مند، خواهان دستیابی به آنهاست، به نمایش می‌گذارند و به ما قول می‌دهند که خواسته‌های ما را برآورده سازند. مشاهده‌ واژه‌ها و عبارت‌هایی با چاپ بزرگ در این زمینه عادی و شایع است:

▪ بهترین

▪ برنده

▪ شهرت

▪ کامل

▪ بی‌عیب و نقص

▪ فراموش نشدنی

▪ ابدی

▪ عملیات

▪ حق انحصاری

▪ ارباب

▪ مردانه و یا دلیرانه

▪ شما کامیاب شده‌اید

▪ کار درخشان

این واژه‌ها و عبارت‌های مشابه دیگر، محصولات را به فروش می‌رسانند. اینها <بهترین>، <برنده> و <کامل> بودن را تقویت و تکرار می‌کنند؛ چرا که ما به طور وسواس‌گونه‌ای در تلاش هستیم که آن‌گونه باشیم. ما احساس می‌کنیم معمولی و متعادل بودن و همانی که الان هستیم، به اندازه‌ کافی خوب نیست؛ به این دلیل، تشنه‌ آنیم که یک سر و گردن از دیگران بالاتر و آدم‌های مشهوری باشیم و هر محصولی (یا هر ماده‌ی اعتیادی تغییر دهنده‌ خلق یا هر فعالیتی یا هر شخصی) که ما را در رسیدن به این منظور یاری کند، مورد توجه و درخواست ما قرار می‌گیرد.‌

علاوه بر آنکه ما خواهان داشتن وجهه‌ عمومی و تصویری خیالی از <برنده> بودن و خواستار مورد توجه قرار گرفتن هستیم، همچنین می‌خواهیم به نظر، شبیه آدم‌هایی باشیم که مشغول تفریح و شادی‌اند.

از آنجایی که این حالت‌های ارضا کننده با نام تجاری مورد نظر، بارها و بارها، همراه شده‌اند، در ذهن ما با هم و در کنار هم تداعی می‌شوند و ما فکر می‌کنیم اگر از آن کالا با آن مارک تجاری خرید کنیم، به حالت‌های ارضا کننده‌ مطرح در آگهی تجاری مزبور دست پیدا خواهیم کرد.‌

استراتژی و طرح‌ریزی بازاریابان در ارتقای این پیام، هدف‌مند عمل می‌کند: <در حال حاضر شما خوب نیستید، مگر اینکه این کالا را بخرید>. لازم است بدانیم تا زمانی که ما به نقطه نظر آنها پاسخ می‌دهیم، نمی‌توانیم آنها را عوض کنیم. امید ما به غلبه بر اعتیادها، با تغییر خود، پذیرش بهتر خودِ ناکامل و ناقص خویش، صادق بودنمان درباره‌ اینکه چه کسی هستیم و نیز بر وابستگی کمتر به وجهه عمومی و تصویر دروغین است.‌

● اعتیاد و راز جست‌وجوی معنا

تمایل وسواس گونه جامعه آمریکا به دستیابی به پول و دارایی، یکی دیگر از عوامل مستعدساز نسبت به اعتیاد است. اگر ما برای پر کردن پوچی و خلاء درونی خود به دنبال اشیاء و دیگر لوازم دنیای بیرون از خود باشیم، برای این راه حل شعبده‌بازان تاوان و بهایی خواهیم پرداخت و آن تاوان، از دست دادن آزادی و روح‌مان است. تا زمانی که فکر کنیم باید به دنبال جمع‌آوری مال و منال و چیزهایی خارج از درون خود باشیم، از ساختن دوران زندگی و دیگر تصمیم‌های مربوطه به آن که به‌راستی برای ما خوشبختی و سعادت می‌آورند، غافل می‌شویم. بنابراین در اثر این‌گونه طرز تفکر و غافل بودن، به دنبال چیز دیگری می‌گردیم (تغییر‌دهندگان خلق) تا خلا و پوچی ما را پر کند. در حقیقت، واژه <اعتیاد> از زبان لاتین (به معنی <وقف و فدای چیزی شدن>) گرفته شده است. ما در فقدان چیزی بزرگ و باشکوه، خود را وقف و فدای اعتیادها می‌کنیم.

خوره کار بودن که یکی دیگر از رفتارهای اعتیادگونه ماست، از طریق تلاشی که برای دستیابی به موفقیت‌های مادی می‌کنیم، تغذیه و تداوم می‌یابد. مردم در مشاغلی که برای آنها مناسب نیست و از آن راضی نیستند، کار می‌کنند؛ مسافت‌های طولانی را برای رسیدن به کارشان طی می‌کنند؛ وقت زیاد و رو به افزایشی را صرف شغل خود می‌کنند؛ کارهای خود را به خانه می‌آورند، و در تعطیلات آخر هفته هم کار می‌کنند.

اما این افزایش اوقات کاری، به افزایش رضایت و خرسندی مردم منجر نشده است. اخیراً در نظرسنجی‌‌ای که به عمل آمده است، اکثریت شرکت‌کنندگان، فعالیت شغلی را به عنوان پرفشارترین بخش زندگی شغلی‌شان اعلام داشته‌اند. ما خود و همین طور دیگران را به جای این که با این ملاک بسنجیم که چه احساسی نسبت به آنچه انجام می‌دهیم، داریم و یا اینکه آیا ما به واقع از زندگی لذت می‌بریم یا نه، با این ملاک مورد ارزیابی قرار می‌دهیم که چه کاری انجام می‌دهیم؛ چه داریم (صاحب چه چیزهایی هستیم)؛ و تا چه زمان کارهای‌مان را به سرانجام می‌رسانیم. ما کسانی را که درباره معنا و هدف زندگی می‌اندیشند، <زیادی ایده‌آل و آرمان‌گرا> می‌نامیم. ما از واقعی بودن، یعنی از همانی که هستیم، می‌ترسیم و این ترس را پشت چهره حق به جانبی پنهان می‌کنیم که دیگران را به خاطر تغییر نکردن و انعطاف‌ناپذیر بودن‌شان سرزنش کنیم.

علایق و دلبستگی‌های دانشجویان نشان دهنده تمایل آن‌ها به فلسفه مصلحت‌جویانه است. تعداد دانشجویانی که در رشته‌های انسان‌گرایانه و علوم انسانی ثبت‌نام می‌کنند، کاهش یافته است. آنهاوارد رشته‌های تحصیلیی می‌شوند که آموزش‌های تخصصی لازم را، برای شغل‌هایی با دستمزدهای کلان دریافت نمایند. هرچه می‌گذرد تعداد دانشجویان بیشتری معتقد می‌شوند که چنانچه، بتوانند مادیات و وسایل رفاهی بیشتری جمع‌آوری کنند، خوشبخت‌تر و شادتر خواهند بود. ما معتقد شده‌ایم که <داشتن>، مقدم‌ترین چیز برای خوشبختی است و چنانچه این قاعده و روش، مورد سؤال واقع شود، آن را سؤال بی‌معنی و نامربوط خواهیم دانست.‌

در نهایت جستجو و اشتغال اعتیادگونه به اشیا و مادیات، مانند هر اعتیاد دیگری نمی‌تواند ما را پر و غنی سازد. این رفتار به ما احساس تهی بودن، پوچی و بی‌حوصلگی می‌دهد. ما از کار زیاد، خسته می‌شویم و از اینکه خود و فرزندانمان را مورد غفلت قرار داده‌ایم و فراموش کرده‌ایم، احساس گناه می‌کنیم و از خود می‌پرسیم: <آیا این، همه آن چیزی است که من به دنبالش هستم؟> یک بار دیگر با یک تناقض روبه‌رو می‌شویم. جستجوی وسواس گونه موفقیت‌های مادی، ما را از تنها شکل موفقیت که در واقع می‌تواند ما را خوشبخت سازد، دور می‌کند؛ یعنی موفقیت ناشی از واقعی بودن و باور اینکه ما آدم‌های با کفایتی هستیم.‌مسئله این نیست که در این اعمال و رفتار، افراط‌کاری و تساهل فوق‌العاده‌ای وجود دارد، بلکه مسئله این است که ما با این شیوه زندگی، نمی‌توانیم به اندازه کافی خود را وقف زندگی درونی خود کنیم.‌

از این روی، این باور عمیق تثبیت شده در ما بستر شیوع اعتیاد را تشکیل می‌دهد. باور و اعتقادی که در سطح گسترده‌ای در دوران بعد از جنگ، در دهه‌های پنجاه و شصت ریشه گرفت و رشد نمود؛ یعنی هنگامی که نسل <بچه‌های ترقی‌خواه> پا گرفت، اتفاقی نیست که با نزدیک شدن این نسل به سال‌های میانه عمرشان، ما اکنون شاهد افزایش اعتیادها هستیم. قبل از این که بحث مان را درباره جامعه اعتیادپرور به پایان بریم، بهتر است ببینیم این نسل از <بچه‌های ترقی‌خواه> چگونه با انواع ارزش‌ها و اعتقادات که به احتمال زیاد باعث پروراندن اعتیادها هستند، بزرگ شده‌اند. شاید این نسل بیشتر از هر نسل دیگری تحت تاثیر چنین ارزش‌ها و باورهایی قرار گرفته‌اند.‌

● بچه‌های ترقی خواه:‌ پیشگامان معتاد دوران ما!

بچه‌های ترقی‌خواه، بزرگ‌ترین نسلی هستند که تاکنون جامعه آمریکا به خود دیده است. آنها از هر مرحله‌ از زندگی که عبور می‌کنند، از خود تاثیری برجای می‌گذارند، همچنان که از کودکی در دهه پنجاه و از نوجوانی در دهه شصت به دوره آغازین میان سالی در دهه هشتاد می‌رسیدند، تغییر علایق و ارزش‌های آنان، اثر فوق‌العاده و عظیمی بر روی جامعه آمریکا گذاشته است. آنها در سه دهه گذشته، چه در زمینه مد، نوآوری و شیوه زندگی و چه نوع مواد مصرفی، پیشگامان و شاخص‌های فرهنگی ما بوده‌اند.‌

تصادفی نبود که <ماری‌جوانا> شایع‌ترین ماده مصرفی در دهه شصت است. این ماده تقریباً به شکل خیلی مناسبی با نیازهای دوران نوجوانی بچه‌های ترقی‌خواه جور در می‌آمد و نیازها را برآورده می‌ساخت. آسوده و بی‌خیال بودن، به درون متمرکز شدن و به طور کل تمام آن کیفیت‌هایی را که ماری‌جوانا افزایش می‌دهد، به شدت در آن زمان مورد تقاضا بود، درست مثل کوکایین. کوکایین هم ماده مخدر انتخابی دهه ۸۰ شد؛ چرا که پاسخگوی نیازهای بچه‌های ترقی‌خواهی بود که حالا دیگر در میانسالی بودند. کوکایین موجب می‌شد که شما احساس مسئولیت کنید و خونگرم، معاشرتی، پربار، خلاق، پرانرژی و پرجنب‌و جوش شوید. برای مردمی که با سرعت سرسام‌آوری تلاش می‌کنند از نردبان ترقی بالا روند و به موفقیت‌های مادی دست پیدا کنند، چه چیزی مناسب‌تر از این خواهد بود؟

به عبارت دیگر، همان‌طوری که عملکردهای رشدی بچه‌های ترقی‌خواه تغییر کرد، مواد تغییر دهنده خلق آنها هم دگرگون شد. اشتهای آنها نسبت به یک ماده خاص شیمیایی، به طور دائم، پایدار نماند؛ چرا که آنها نگرشی مبنی بر موجه بودن دستیابی سریع و فوری به خواسته‌ها و راه‌حل‌ مشکلات را درونی ساخته بودند، باور و اعتقادی که بعضی از تغییردهندگان خلق می‌توانستند برای آنها عملی سازند؛ یعنی کاری که خودشان نمی‌توانستند انجام دهند.‌

عملکرد چنین طرز تفکر و نگرشی، مقابله با مسئولیت‌ها و چالش‌های دوران میانسالی را برای بسیاری از این بچه‌های ترقی‌خواه دشوار کرده بود. مسئولیت و چالش‌هایی از قبیل: روابط و ارتباط‌ها (با خود و دنیای بیرون از خود)، تعهدها و پیمان‌ها، کارها و مشاغل و دوران سالمندی. مواجه شدن با این واقعیت‌ها، بیش از آن چیزی که بسیاری از بچه‌های ترقی‌خواه انتظار داشتند، دشوار و سخت بود. به خصوص این که این واقعیت‌ها برخلاف سابقه و زمینه برانگیزاننده و تهییج کننده آنها، یعنی دوران سرمستی جوانی، بود؛ زمینه‌ای که به راستی می‌توان گفت از خود بی‌خودکننده و سکرآور است.‌بسیاری از آنان سرخورده و حتی ناامید شدند. آنها می‌خواستند کاری را انجام دهند که فکر می‌کردند هرگز نباید انجام دهند و آن کار <رشد کردن و بزرگ شدن> بود. آنیا گوتلیب در کتاب <آیا به سحر و جادو اعتقاد دارید؟> که نسل دهه شصت را مورد انتقاد قرار می‌دهد، به شکلی شیوا و روان، مشکل را چنین تشریح می‌کند:‌

تلخ‌ترین و شیرین‌ترین میراث مواد اعتیادی برای نسل ما این است: میل و آرزوی <ایستادن بر بالاترین قله> در زندگی‌ای که از فراز و نشیب‌ها ساخته شده است. مواد اعتیادی شبیه بال‌گردهایی ‌بودند که ما را در بالاترین نقطه قله هیمالیا برای لذت بردن و خوش‌گذرانی پیاده کردند، بدون اینکه نیازی باشد ما کوهنوردی کنیم. برای سال‌های بعد، آن تجربه ما را برای دستیابی به حالت جذبه و از خودبی‌خود‌شدگی حریص نمود؛ وضعیتی که ما را نسبت به فعالیت‌های عادی و روزمره، بی‌حوصله و ناشکیبا کرد و ما نسبت به اهمیت و تأثیر زحمت کشیدن، بی‌اعتماد شدیم. برای کسانی که به دنبال راه میان‌بری برای دستیابی به حالت جذبه و افسون هستند، یادگیری، صبر و شکیبایی، پشت کار، انضباط و تحمل دوری از شئی مطلوب، در شرایط عادی و معمولی، دشوار و سخت است.‌

بچه‌های ترقی‌خواه، افرادی هستند که به احتمال زیاد معتاد می‌شوند. منظور فقط اعتیاد به مواد اعتیادی نیست؛ بلکه تمام انواع اعتیادهایی ا‌ست که به طور گسترده‌ای در بین آنها شایع است؛ از جمله آنهایی که درگیر دستیابی به موفقیت، قدرت، چیزهای مادی و ساختن تصویر خیالی از خود هستند. پول خرج کن‌های وسواسی، معتادان جنسی، ورزشکاران وسواسی، بی‌اشتهاها و پرخوران عصبی و معتادان به کار نیز، مثال‌های خوبی از این دسته از وابستگان ناسالم هستند.

در ضمن، بچه‌های ترقی‌خواه اولین نسلی بودند که در برابر تلویزیون بزرگ شدند. برخلاف نسل‌های قبل که در فرهنگی با جریانی آرام و گام‌های آهسته به جلو می‌رفتند و در فرهنگی بسر می‌بردند که خواندن و مطالعه، کوشش و تلاش معین و مشخصی را طلب می‌کرد و نیاز به پشت کار و مداومت داشت، تلویزیون به شکل فوری و آنی سرگرمی و تفریحی را فراهم می‌آورد که تقریباً به هیچ تلاش و کوششی نیاز نداشت. با چنین وسیله دردسترسی که به آسانی موجب حواس‌پرتی و انحراف توجه می‌شد، دیگر لزومی نداشت که شخص احساس خود را درک کند. این وسیله توانست، به خوبی از عهده این کار برآید؛ به خصوص که خانواده‌ بچه‌های ترقی‌خواه، اغلب بچه‌های خود را به بروز احساس‌هایشان تشویق نمی‌کردند.به علاوه، تلویزیون این باور را تقویت می‌کند که مشکلات به آسانی و از طریق معجزه قابل حل هستند؛ آن هم در بخش‌های نیم ساعته. آیا به نظر شبیه تجربه مصرف مواد اعتیادی نیست؟ تجربه دیگری مشابه با حالت تجربه مصرف مواد وجود دارد. هنگامی که تلویزیون ‌‌‌[یا هر نوع وسیله مشابهی]‌‌‌ حواس ما را از احساساتمان پرت می‌کند (همین موجب سرگرمی و تفریح می‌شود)، هم زمان موجب تهییج و سرذوق آمدن ما نیز می‌شود و به این نسل یک فرهنگ مشترک می‌دهد. برای اولین بار در تاریخ، تقریباً تمامی بچه‌ها با پیام‌های مشابه، آگهی‌های عجیب و غریب آهنگ‌ها، موضوع‌ها و الگوهای یکسان روبه‌رو شدند. بعدها این وضعیت هم نقش خود را در پیدایش فرهنگی جوان در آخر دهه شصت بازی کرد.

● ‌پدر بهتر می‌داند

با رشد تأثیر رسانه‌های جمعی، فرهنگ ما، به شکلی فزاینده، مبتنی بر تصویرهای خیالی شد. در چنین شرایطی و در گرماگرم گسترش باور رویای آمریکایی بود که تصویر خیالی از خانواده‌ی ایده‌آل (خانواده‌ای که در آن پدر بهتر از همه می‌داند و آگاه‌تر از همه است) به درون خودآگاه جمعی ما راه پیدا کرد. والدین بچه‌های ترقی‌خواه ممکن است واقعیت بخشیدن به امکان وجود خانواده‌های کامل را از برنامه‌های تلویزیونی <پدر بهتر می‌داند> <نمایش دونارید> و <به سگ آبی واسپر> یاد گرفته باشند.

نمایش‌ها و مناظر تلویزیونی به طور مستقیم وارد زندگی خصوصی این خانواده‌ها شد و آنچه را که آنها در تلویزیون می‌دیدند، به نظر خوب و زیبا می‌آمد. در نمایش‌های تلویزیونی، بحث و جدل‌های کمی وجود داشت و در آن فیلم‌هایی هم که اختلاف‌ها و مشکلاتی را نشان می‌دادند، به نظر نمی‌آمد که آن مشکلات، سخت و جدی باشند و به سرعت (‌آن هم به شکل مضحک و با خوش‌مزگی) حل می‌شدند. اگر چه بچه‌ها با دردسرها و مشکل‌های چندی در اینجا و آنجا روبه‌رو می‌شدند؛ ولی اینها آن‌قدر وحشتناک نبود تا کل خانواده را شرمنده کند. مادر و پدر، صمیمیتِ گرم و لطیفی را به نمایش می‌گذاشتند (ولی بدون روابط جنسی)، مقابله و رویارویی با یکدیگر به ندرت اتفاق می‌افتاد، هیچ‌کس تعادل خانواده را برهم نمی‌زد و نمایش‌ها همیشه با پایانی خوش که همه با هم مهربان و صمیمی هستند، به آخر می‌رسید.خانواده‌های طبقه‌ متوسط نسل دهه‌ شصت تلاش می‌کردند از این خانواده‌های کامل و بی‌عیب و نقص تقلید کنند. تعارض‌ها و کشمکش‌ها، سرکوب و انکار می‌شد یا در صورتی که مسائل اجازه می‌یافتند که با آنها رویارویی و برخورد شود، به طور معمول پشت درهای بسته به آنها پرداخته می‌شد. این احساسات منفی از قبیل خشم، غم، احساس فقدان آنچه که دلخواه است و افسردگی، به شکلی پنهان و غیررسمی، در بسیاری از خانواده‌ها اجازه بروز و آشکارشدن نداشتند.

تصور خیالی خانواده‌ی شاد و صمیمی تقویت و گسترش می‌یافت و در عوض واقعیت طبیعت انسانی با تمام دامنه‌ هیجان‌های انسانی، سرکوب و واپس‌زده می‌شد. در این وضعیت، مشکلات قابل حل نبود (بنابراین به بچه‌ها فرصت یادگیری مهارت حل مسئله داده نمی‌شد)؛ چرا که خانواده در اصل قرار نبود مشکلی داشته باشد.

اما زندگی با تصوری خیالی و موهوم موجب شد که خود حقیقی انکار شود. همان طوری که ملاحظه کردیم انکار خود حقیقی، باعث شرمندگی و خجالت می‌شود. بنابراین، نسلی از بچه‌ها با انکار خود حقیقی و بیگانه با احساساتشان، در خشم رشد کردند و بزرگ شدند و از ابراز تعارض‌ها و کشمکش‌ها یا مقابله یا حل مشکلات ناتوان و عاجز شدند. از این روی، تمام این خصیصه‌ها موجب شد که این جمع در مقایسه با هر جمع دیگری در گذشته، نسبت به اعتیاد، آسیب‌پذیرتر شود.

● تنش و فشار ناشی از تغییرات سریع جامعه‌

تنش و فشار روانی، موضوع اصلی هر نسلی است. همیشه نوعی مشکل وجود دارد که آدمی با ‌آن دست و پنجه نرم کند و دچار تنش شود؛ حال این تنش ناشی از مشکل جنگ، ناکامی اقتصادی، فقر و قحطی باشد یا ناشی از برخی دیگر از مشکلات. اگر چه مقایسه‌کردن تنش‌ها با یکدیگر و سنجش اثرات نسبی آنها کار سختی است؛ اما می‌توان به برخی از آن تنش‌های مشکلاتی که نسل ترقی‌خواه جامعه با آن مواجه و به آسیب‌پذیری آنها نسبت به اعتیاد مرتبط بود، پرداخت و درباره‌ آن فکر کرد.

برای مثال، بچه‌های ترقی‌خواه اولین نسلی بودند که زیر فشار تهدید جنگ هسته‌ای (اتمی) و نابودی بشریت، بزرگ شدند، البته بررسی این که تأثیر این تهدید بر این نسل و نسل‌های بعدی به چه میزان بوده است، ممکن نیست؛ اما به نظر می‌آید که تأثیر جدی و عمیقی داشته است.

افزون بر آن، بچه‌های ترقی‌خواه اولین نسلی بودند که در شرایطی بزرگ شدند که مادران آنها اغلب در بیرون از خانه کار می‌کردند و پیوندهای اجتماعی و مذهبی، ضعیف شده بود.

پیشرفت‌های سریع فن‌آوری و تغییرات فرهنگی، مهارت‌های مقابله‌ای مردم را محدود و ناکارآمد می‌سازد. هر وقت که تغییرات فرهنگی سریع‌تر از سازگاری روان‌شناختی و اجتماعی مردم و نهادهای آن فرهنگ رخ دهد، فروپاشی نظام ارزشی فرهنگ آن جامعه را به دنبال خواهد داشت و نتیجه چنین فروپاشی‌ای رفتار کژکارانه مردم آن جامعه خواهد بود؛ رفتاری مانند اعتیاد.

● دسترسی آسان به مواد تغییردهنده‌ خلق‌

به علاوه، بچه‌های ترقی‌خواه اولین نسلی بودند که درست در گرماگرم فراوانی و دسترسی گسترده به مواد تغییردهنده‌ خلق و تشویق جامعه به مصرف مواد، رشد کردند و بزرگ شدند. پیش از این، مصرف علف، حشیش و دیگر مواد (به غیر از الکل و نیکوتین) فقط به گروه‌های حاشیه‌نشین خارجی نسبت داده می‌شد؛ اما برای اولین بار در قرن بیستم، مصرف مواد تفریحی و سرگرم‌کننده در قلمرو محدوده‌ خود شهرنشین‌ها به شدت رو به گسترش بود.

همچنان که بر تعداد دانش‌جویان مخالف جنگ ویتنام افزوده می‌شد، ماری‌جوانا کمک نمود تا جوانان به چیز دیگری دست یابند. ماری‌جوانا به عنوان منبعی برای دستیابی به هویتی مشترک و جمعی درآمد. برای گروهی از بچه‌ها که جدایی و تنهایی را به شکلی پنهان و درونی حس می‌کردند (این احساس، نتیجه‌ی طبیعی زندگی در خانواده‌ای بود که هیجان و احساس سرکوب می‌شد و اجازه آشکارشدن نمی‌یافت)، وسوسه‌ی داشتن احساس تعلق، شدید و قوی بود. این اشتیاق سوزان به جمع‌گرایی و اجتماعی مشترک،‌به همراه در اختیار داشتن پول و خرج‌کردن آن، داشتن اوقات فراغت بیشتر از نسل قبلی، طرز فکر حل سریع و فوری مشکلات و عصیان‌گری معمولی جوانان، به خَلق فرهنگ مواد منجر شد.این بزرگ‌ترین گروه از اجتماع جوانان کشور بود که تاکنون در کنار هم جمع شده بودند. از آنجایی که، دوران جوانی طبیعت بسیار عصیان‌گر و خود شیفته‌ای دارد، این عوامل موجود در دهه شصت، از طریقی، خود به صورت فرهنگ مسلطی درآمد. تغییر خلق با انواع مواد شیمیایی جوابگوی همان چیزی بود که این نسل به عنوان کودک یاد گرفته بودند و می‌خواستند. آنچه آنها طالبش بودند، این بود: همه چیز باید بتواند سهل و آسان به دست آید؛ بدون رنج و زحمت باشد و نیازی به تلاش و کوشش نداشته باشد.‌

اگر چه این بچه‌ها به نوعی خود را از فعالیت‌های جاری آن زمان کنار کشیده بودند، ولی نسل دهه شصت در همان دورانی که در کنار خانواده بزرگ می شدند، هم‌زمان بعضی از انتظارها و توقع‌های والدین را درونی و جزیی از دنیای خود می‌ساختند. به طور بی‌سابقه تعداد زیادی از آنها به دانشگاه راه یافتند و توقع داشتند روزی به موفقیت مادی قابل ملاحظه و به یک <زندگی خوب> دست یابند؛ زندگی و موفقیتی، فراتر از آنچه که پدر و مادر به آن دست یافته بودند. این درحالی بود که این انتظارها و توقع‌ها را در ظاهر رد می‌کردند و در باطن خود، باور درونی شده‌ای از موفقیت را به عنوان ارزشی متعلق به خود می‌پروراندند. این باور که در دهه شصت در درون دفن شده بود، بعدها در دهه هشتاد به طور کامل شکوفا شد.

● دهه هفتاد: پایان شادی‌

اگر دهه شصت دوره رشد و توسعه، یعنی رشد هوشیاری و اقتصادی بود، دهه هفتاد تقریباً چیزی مثل سقوط بود. جامعه ‌خود را کنار کشیده و به تنگ آمده بود. رکودهای اقتصادی و تورم بالا انتظارهای مادی را خفه کرده بود. رسوایی <واترگیت> و دیگر آبروریزی‌ها موجب شد که بدبینی نسبت به دولت افزایش یابد و الگوهای صداقت و درستی هرچه بیشتر زیر سؤال رود.

همچنان که هیجان و تشویش اعتصاب‌های دانشجویان و نمایش‌های موسیقی راک به خاطرها می‌پیوست و از یاد می‌رفت، بچه‌های ترقی‌خواه خود را با نیازهای زندگی بزرگ‌سالانه مانند شغل، اجاره خانه، صمیمیت و دوستی (به وام‌هایی که دانشجویان باید بازپرداخت می‌کردند اشاره نمی‌کنیم) رودررو می‌دیدند. انتظارها و توقع‌های زیاد آنها با درخشش واقعیت روبه‌رو شد. تصورهای نادرست مبنی براینکه دنیا بدون هیچ حد و مرزی است، ‌مواد اعتیادی و تغییردهنده خلق نیروی قوی و غیرقابل مشاهده‌ای است که تأثیر دلخواهی را مثل جادو ایجاد می‌کند و هیچ عیبی ندارد، به مبارزه طلبیده شد و به محک آزمایش درآمد.

این نسل، بعد از احساس توانمندی و به عبارتی تصور قادر مطلق بودن در دهه شصت، باید با این واقعیت روبه رو می شد که به واقع آنها نمی‌توانند در جامعه تغییری عظیم و انقلابی به وجود آورند. جامعه به حرکت خود به سوی ماده‌گرایی رو به گسترشی ادامه می‌داد، بدون این که آنها خود را در آن سهیم بدانند. آنها باید انتخاب می‌کردند: به آغل گوسفندان و محل امن، حداقل به میزان مورد نیاز، ملحق شوند یا از جامعه رانده و محروم در جای خود باقی بمانند (و از تنهایی و انزوایی دردناک‌تری رنج بکشند).

این نسل هرگز مهارت‌های حل مشکلات ضروری را در دوران کودکی نیاموخته بود و به نظام اعتقادی و باوری چسبیده بود که لذتی آنی و دستیابی به خوشبختی را از راه‌های سریع و فوری تشویق و تأیید می‌کرد. این، اولین نسل خواهانِ راه‌حل‌های سریع و آنی برای مشکلات بود که تلاش کرد بزرگ شود و رشد یابد؛ اما خودش را در جست‌وجوی سرزمینی دید که رویایی و خیالی است.‌

● دهه هشتاد: مصرف کوکایین یا کِرَک‌

همچنان که بچه‌های ترقی‌خواه شروع کردند به کنار آمدن با کار، ماری‌جوانا و حشیش جایگاه خود را از دست داد. ماری‌جوانا (علف یا گرس و...) و حشیش، مردم را خیلی بی‌خیال، غیرفعال، خموده و کسل می‌کرد و در جهت افزایش عملکرد فرد تأثیر مثبت چندانی نداشت. در کوتاه مدت باعث می‌شد که افراد شخصیت کاری و فعال خود را از دست بدهند. در آغاز سال ۱۹۷۹ مصرف ماری‌جوانا برای اولین بار از زمانی که در آغاز دهه شصت شایع شده بود، شروع به کاهش کرد.

درست در همان زمان، مصرف کوکایین رو به افزایش گذاشت. برای این بچه‌ها زمانی که دوره نوجوانی (تا۱۹ سالگی) خود را سپری می‌کردند، کوکایین خیلی گران بود؛ اما آن زمان که بچه‌های ترقی‌خواه به پول دسترسی پیدا کرده بودند و کرک ارزان شده و به آسانی در دسترس قرار گرفته بود، به راحتی آن را تهیه می‌کردند. درست مثل دهه شصت که علف یا حشیش عالی به نظر می‌آمد، کوکایین هم که بسیاری از مردم کم‌کم معتقد شدند بی‌خطر است و اعتیادآور نیست، برای دهه هشتاد بسیار مناسب و عالی به نظر می‌آمد.

به جای آنکه کوکایین و کرک احساس بی‌خیالی و آسودگی (یعنی حالتی که دیگر خواستنی نبود) بدهد، انرژی، احساس قدرت و توانمندی و افزون براین‌ها احساس اعتمادبه‌نفس می‌داد. برای جامعه‌ای که افراد آن تلاش می‌کردند انتظار و توقع رو به افزایش شغل‌ها، روابط، ازدواج و کودکان را به نوعی پاسخگو باشند، کوکایین ماده مناسبی به نظر می‌رسید.

بچه‌های ترقی‌خواه خوش‌بین که در قبل با مصرف بنگ ‌‌‌[ماری‌جوانا، علف یا گرس و حشیش]‌ فکر می‌کردند می‌توانند هر نوع ماده دیگری را مصرف کنند و مصرف آن را تحت کنترل داشته باشند، در دام کوکایین و کرک افتادند. آنچه که آن‌ها نمی‌دانستند این بود که تأثیر این موادمبنی بر افزایش عملکرد و توان آدمی، فقط مربوط به ابتدای دوران مصرف، یعنی مرحله ماه عسل است. به عبارتی با ادامه مصرف، تحمل فرد نسبت به مقدار مصرف آغازین آن افزایش می‌یابد و او مجبور می‌شود برای اینکه به همان اثر ابتدایی مواد دست یابد، کوکایین یا کرک بیشتری مصرف کند.‌

در دهه‌ هشتاد، شکل اعتیاد تغییر کرد. دستیابی به پول بیشتر، چیزهایی بیشتر، ارضای جنسی بهتر و بیشتر، شکل و اندام قشنگ‌تر و به غایت کامل، هدف‌هایی بودند که معتاد شدن را آسان‌تر می‌ساختند و آن موادی که به نظر با دستیابی به این هدف‌ها جور درمی‌آمد و با آنها همآهنگ می‌شد، می‌توانست بیشتر مورد تقاضا، معروف و همگانی شود. شاید کوکایین یا نوع خیابانی و مخرب آن، کِرَک، اعتیاد ثانوی این نسل باشد و تلاش در جهت دستیابی به این اهداف، اعتیاد نخستین. به عبارتی ذهن مشغولی نسبت به دستیابی به هدف‌های گفته شده، اعتیاد نوع اول و استفاده از موادی که دستیابی به آنها را به ظاهر آسان‌تر می‌ساخت، اعتیاد نوع دوم بود.

در تمام اعتیادها، این نه خود پیشرفت یا تلاش در جهت دستیابی به اهداف یا پول است که مشکل‌ساز می‌شود (چرا که برخی از آن اهداف نیز مناسب و به جا هستند)، بلکه مشکل اساسی آن چیزی است که پول و دستاوردهای تلاش‌ها، برای آن مورد استفاده قرار می‌گیرند. وقتی آدمی به استفاده از چیزی خو ‌می‌گیرد که خلا‡ درونی خود را با آن پر کند و از آن سود ببرد (که متفاوت با کارایی ذاتی آن فعالیت یا هدف است)، آن وقت هرگز کفایت و بسندگی را در آن عمل درنخواهد یافت. به عبارتی، او نمی‌داند کی و کجا آن فعالیت دیگر کافی است. درست مثل بچه‌های ترقی‌خواه که نمی‌دانستند تا چه اندازه باید انتظار والدین خود را برآورده سازند و نیازهای والدین خود را ارضا نمایند، حالا،‌ مواد اعتیادی هم نمی‌تواند پاسخگوی نیاز آنها به قدرتمند شدن، دستیابی به موفقیت، برقراری رابطه، داشتن اندام و ظاهری به غایت کامل باشد و خلا‡ درونی آنها را پر و غنی سازد.

به سرعت در پی موفقیت و پیشرفت بودن با این جهت‌گیری اعتیادی، درست به تلاش برای دوباره رسیدن به حالت نشئگی ابتدایی مواد تغییردهنده‌ خلق شبیه است. این تداوم، باوری برخاسته از مصرف‌گرایی است؛ باوری که می‌گوید: <اگر من فقط این مواد (یا این کار را به سرانجام برسانم، یا این مقدار پول به دست آورم، یا با این فرد رابطه برقرار کنم، یا این شرط‌بندی را ببرم یا...) را مصرف کنم، سرانجام شادی را لمس خواهم کرد. شخص، خود را درگیر آن فعالیت یکنواخت و تکراری می‌کند و به سرعت در پی آن راه‌حل خیالی است، درنتیجه در دام دور معیوب گیر می‌کند. آشکار است که این شیوه از زندگی پاسخ‌گو نیست و نشئگی نمی‌تواند ادامه‌دار باشد. کار، ارضای جنسی، برقراری رابطه، موفقیت و پول به آدمی احساس خلا‡ و پوچی می‌دهند. اینها آنچه را که شخص از آنها انتظار دارد، به او نمی‌دهند.

اما شخص به هر صورت تلاش می‌کند بیشتر و بیشتر به دست آورد و همچنان بر این باور است که به طور معجزه‌آسایی قادر خواهد بود تا آن نشئگی را دوباره تجربه کند؛ اما پیامد و نتیجه‌ چنین باور و حرکتی ناامیدکننده است و البته فرد را از خیال و وهم، به سوی واقعیت‌ می‌کشاند؛ ولی معتاد راه ‌و شیوه‌ دیگری را نمی‌شناسد. او باور ندارد که خود می‌تواند به شادی و خوشبختی دست یابد و مشکلات خود را حل کند. بنابراین او به شکل وسواس‌گونه و تکراری به استفاده از آن راه حل سریع و آنی قبلی یا راه‌حل‌های فوری نوع دیگر ادامه می‌دهد. برای اعضای نسل جدید جامعه‌ای که باور ندارند، می‌توانند از عهده‌ مشکلات رفتاری خود برآیند، یا باور ندارند باید با پیامدهای آن رفتار روبه‌رو شوند؛ یعنی، آن کسانی که هنوز امیدوارند چیزی یا کسی از دنیای بیرون از آنها هزینه‌ پیامد و تاوان رفتار آنها را پرداخت یا جبرّان خواهد کرد، اعتیادها، طبیعی‌ترین رویدادهایی هستند که آنها را دچار خود می‌کنند.‌

● دهه‌ نود: آیا این دهه، زمان آغاز بهبود است؟

یکی از تناقض‌های اعتیاد این است که فرد معتاد سرانجام زمانی شیوه‌ زندگی اعتیادی خود را رها می‌کند که به آخر خط و به ناامیدی رسیده باشد و در این روند است که شیوه‌ای از زندگی را کشف می‌کند که بسیار خشنودکننده و رضایت‌بخش است.این امیدواری به بهبودی از اعتیادهاست که در دهه‌ نود برای نسل ترقی‌خواه و نیز بخش عظیمی از جامعه نویدبخش بود. از آنجایی که ما نمی‌توانیم برای رهایی از اعتیادها بدون صرف نظر از دستیابی به هدف‌ها و برآوردن انتظارهای غیرواقعی و واهی، بدون پذیرش کمک و انتقادهای دیگران، اقدام موفقیت‌آمیزی انجام دهیم، افراد بیشتری در جامعه‌ اعتیادی به آخر خط می‌رسند و جامعه، خود را برای زندگی بهتر، بیشتر تغییر خواهد داد؛ اما در حال حاضر، تنها کاری که از دست ما برمی‌آید، این است که خودمان را تغییر دهیم.ما می‌توانیم از ستایش و تقویت باورهای تخریب‌گرایانه‌ کامل و قدرت برتر بودن خود دست برداریم. ما می‌توانیم یادبگیریم که‌خود و دیگران را همان‌طوری‌که هستیم و هستند، بپذیریم و از کنترل و اداره‌ همه‌ امور دست برداریم. می‌توانیم صداقت و راست‌گویی را تمرین کنیم و از سرزنش دیگران برای مشکلاتی که خود درزندگی با آن روبه‌رو هستیم، دست برداریم و تغییر دادن آنچه را که می‌توانیم، شروع کنیم.

ترجمه: حسام‌الدین معصومیان شرقی