پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

مرثیه یی فنی برای یک سنتورنواز


مرثیه یی فنی برای یک سنتورنواز

گذری کوتاه بر شیوه نوازندگی پرویز مشکاتیان

در سپیده دم قرن حاضر، پس از دوره قاجار، آن هنگام که سنتورنوازان بزرگ سر بر بالین نهادند بیم آن بود که صدای شیشه گون سنتور برای مدتی مدید خاموش شود. اما چنین نشد، بلکه در سه برهه زمانی سنتور بر تارک سازهای موسیقی ایرانی درخشیدن گرفت. شگفت آنکه هر سه بار عصر، عصر نوازندگانی دیگر بود و ایام به کام سازی دیگر. هر بار که سنتورنوازی چنین افسر دیده شنوندگان شد و خوش در گوش شنوندگان نشست، روزگار دگردیسی رسانه یی بود و جابه جایی ابزار انتقال.

نخست بار کسی از سلاله آن که در حضور یار به رقص در می آمد؛ هم او که نوای مضرابش سماع حضور بود. حبیب سماعی که از مضرابش نغمه ها می ریخت، تر، از دهان رادیو آن سروش عصر نو گوش و دل آدمیان را مسخر خود ساخت. بیسیم تهران چالاکی مضرابش را و زینت کارانه نواهایش را از بلندای خود در گوش مردم زمزمه می کرد. پس چند سالی سنتور مردم را به شعف آورد و می گداخت شان، سال هایی که از آن تارنوازان بزرگ بود و ویولن آن ساز نورسیده. چنان که صبا نقل می کند در آن روزگاران از مردمی که می شتافتند تا قادر شوند بر سنتور که مسحورشان کرده بود، غافل از اینکه سحر او کار می کرد.

دوم بار پایوری، برآمده از خاندان صورتگران و آموخته صبا آن نسیم ش?مال موسیقی ایران، به نظم و نسق خویش و پایمردی اش در گستردن صدای ساز میان خلق و این بار بر بال تصویر، چرا که دور با جام جهان نما بود و روزگار اجرا در جوار حافظ و سعدی و عطار. با پشتکاری تمام، نواخت، ساخت و گنجینه یی از قطعات برای سنتور به یادگار نهاد.

اینچنین دگر بار ۱۰ ، ۱۵ سالی از میانه قرن به سنتور گذشت و عجب آنکه او زمانی در اوج بود و سازش بر دل می نشست که تمام گوش ها را شمیم نوای ویولن آکنده بود. از آن شهاب ثاقب ?رضا ورزنده? - که بس زود سنتور را تنها گذاشت- که چشم بپوشیم سال های نیمه دهه ۴۰ تا نیمه دهه ۵۰ را سنتورنوازی شیرین و کوشش طاقت فرسای وی برای بنیاد نهادن روشی آموزشی پر کرده بود.سوم بار را اجرایی در چهارگاه نوید داد، هنوز جوار حافظ و مزار سعدی موسیقاییان را به خود می خواند که جوانی از خاک خیام به سلامی شب را اخگرباران کرد. گوش فرا ده، چه پایورانه می نوازد پرویز مشکاتیان جوان، اما انگار از همان وقت مقدر بود که سنتور دوباره به حکایت شیرین شنیدار ظریف طبعان این خاک تبدیل شود. واژه از پس واژه از مضرابش می بارید، پایورانه بود در شیوه اما چیزی در فراز و فرود نواها و عبارت گشایی از خویش داشت. اما زود طغیان کرد بر این شباهت که روز، روز طغیان بود. بند و زندان شکستن و رسانه دیگر حتی جام جم هم نبود، جام جمشید به کیفر نانمودن آنچه می گذشت و از بیم همکار شدن با ضحاک که تازیانه از گرده زمین می کشید، به کناری نهاده شد و کاست شد سروش، چاووش، چاووش آنچه نرسیده بود هنوز.

می اندیشی که مشکاتیان از همان اجرای شیرازش پا به عرصه سومین اخگرپراکنی سنتور در سده حاضر نهاد، پس بگذار تا به یاد آوریم داستان او بر مزار دیرین سال عطار را، که چه راست باشد چه خیال، آدمی را تکان می دهد. کودکی خرد و خیال تشت داغ بر بدن بی سر شاعری که می رود و می رود تا خود شعر، تا... مرگ.

سنتور او آبستن، باردار همه اینها بود یکباره چون خلق در رقص آمد و چالاک شد. دو دیگر از شهسواران سنتور که ذکرشان رفت، هر یکی شیوه یی جداگانه از خود بر جا گذاشتند چنان که اندک رنگ و بویی از آن، نام شان را در مخیله شنونده زنده می کرد. شیوش صدای ساز هر یک یگانه بود و صاحب شخصیتی ممتاز. پیش از پرویز دو صدا بود که به راه بدل شد؛ سماعی و پایور و صدای ورزنده که چنان شخصی و منفرد بود که هنوز هم کسی را یارای آن نیست به آن دست یازد بی آنکه در دام تقلید صرف بیفتد و نسخه دست دوم وی شود. نخست خلاقیت وی در دگرگونه شیوش صدای ساز رخ نمود. صدایی که پلی شد میان صداهایی از خاطره سنتور و آینده هنوز آفریده نشده اش. او این همه را بر بنیاد راست، استوار نشستن در پشت سنتور، یکی شدن دست و مضراب و بهره بردن از تمامی جان دست برای به فریاد آوردن آن همه سیم به دست می آورد. به حرکت های دست، جز از گردش از سر مچ یا بازی حلقه مضراب به دور انگشتان باز، تازش مچ، هم گیری و فشردن انگشتان انتهایی و نرمی ته دست را افزود، بنابراین ظرافت نواختن مضراب با صلابت همنشین شد.

بی صدا و نرم، به نرمی فروافتادن برگی در خزان و به عظمت غرش یک رعد، و چه فراخ است فاصله میان کمترین نجوای سازش و بلندترین فریاد آن. با این تمهید نوازش ساز همان قدر در مهار است که ضربه یی انفجاری بر آن، در یک لحظه، لختی به اندازه سو زدن یک ستاره یا مرگ شراره یی، ناگاه از سکوت به هیاهو می رسد و بازمی گردد. این را چه نیکو می توان در پیش درآمدی که در آغاز ?بر آستان جانان? نواخته است، دید؛ آنجا که بازی سرخوشانه شدت، قطعه را میان جملات و ضربات بر واخوان ها راه می برد. گاه این نجوا و آن فریاد و گاه واژگونه. درست در زمانی که می اندیشی دیگر رساتر از این نمی توان ساز نواخت، او چیزکی مخفی کرده است، فریاد در آخرین توش و توان خود متوقف نمی ماند؛ بی آنکه هراس به هم درآمیختن صداها را که بر سنتور به غایت شدنی است، داشته باشد. ناگاه جلوی رویت چون انفجاری از گل سرخ می شکفد. آن پاره آواز میان پیش درآمد و چهارمضراب را در بر آستان جانان به خاطر آور.

سکوت هایش مرگ صدای پیش از خویش نیستند، بال زدن صداهاست در دل یکدیگر، هر واژه انعکاسی از صدای خویش را بر واژه دیگر می نهد. او تداوم صدای سنتور را به خوبی برای افزودن به طول عمر واژه هایش به کار می برد، واژه ها را به طمانینه و تاملی شایسته بر زبان مضراب جاری می سازد، هر واژه به دورآوایی از واژه پیشین پاسخ داده است. اما این ظاهر امر است، هر واژه از پس دیگری به تامل و ناز کاروانی لیلی کش می آید و در میانه هر واژه هیاهو برپاست. زبان موسیقی از فرط تندی گاه در میانه واژه می گدازد، ناگاه از این نغمه به نغمه بعد گدازه ها روان می شود، میان دو نغمه که پی هم می آیند ناگاه گذری سریع می آید انگار همه چیز در اثر سرعت در هم می پیچد و ... موسیقی اش به آهستگی تکلم می کند اما جهانی پرشتاب در دل واژه های خویش دارد. چونان شدت، تندی تکلم نیز در چشم برهم زدنی تغییر می کند. ناگهان اوج می گیرد و فرو می نشیند و در این میان موسیقی چون سیالی جریان می یابد. نتیجه؟ شنونده اجرای پرسرعت موسیقی را به خاطر خواهد سپرد.

تک افتادگی ضربات، تک ها در عین پی آیندگی شان او را بی نیاز از حضور مداوم و چسبناک ریزها می سازد. تمام جملات از ریزها پوشیده نشده اند. زمانی که هر دو مضراب چون بال های نغمه به کمترین اشاره یکی پس از دیگری به کمال قدرت فرود می آیند، چیدمان راست ها و چپ ها نوایی روان چون چشمه پدید می آورد. همه چیز برای موسیقی تندرونده و سریع گوی مهیا است، ریزها جایگاه انحصاری خویش را به عنوان تنها عناصر تامین کننده تداوم در جملات موسیقی از دست داده اند، اگر نه به کلی از پا افتاده، حداقل با ماندگاری طبیعی صدای سنتور هم طراز شده اند.

اینها علاوه بر توانایی های پیشین نیازمند اعلام برابری دو دست است؛ اعلامیه یی که پیش از او نیز مراحلی را پشت سر گذاشته و در پایور به تعادل رسیده و اولین تجربه های جدایی تام و تمام دو دست را در ?فریبا? از سر گذرانده بود، اما همچنان دست چپ آن دیگری بود و دست راست اصلی. اما با وی واپسین مراحل تکاملی که در آینده هنوز در راه باید، امروزً سنتورنوازی ما را می ساخت به بار نشست. تنها راه هم نشینی این مضراب ها پیاپی راست و چپ هایی نبود که انگار دانه های تسبیح به بند کشیده بودند؛ دانه های تسبیح دو رنگ یافته بود از میان مهره های چپ رنگ و راست رنگ، می شد به توالی ترکیب هایی برگزید و به بندی نامرئی در کنار هم استوار کرد. بافتی پرمضراب و چندان که ایجاب کند، حاضر و آماده پری بافت از طریق افزودن تزیینات است. و این تزیینات کم و بیش همان هایند که گونه یی از آنان در آن دو مضراب چپ پرجنجال تنیده شده است.

پی آمدن چپ و راست، بی شک توان وی را در پیاده کردن ریتم ها و الگوهای ضربی متفاوت تری می افزاید. توان را فزون می سازد اما این قدرت چون هر قدرتی باید مهار شود. وقتی با کشش های مطول کار می کنید و ضرباهنگ موسیقی را زیر آن کپه ریزها می سازید، حساسیت ها کمتر است، دقت بر تک ضربه ها نیست. نه اینکه تک ضربه بی اهمیت باشد، نه، اما چون به دور هر گام ریتم، گوشتی تنیده شده از گستره زمان که با ضربات پر شده است، اگر کمی از این گوشت نیز ساییده شود، به استخوان نخواهد رسید و ریتم سلیس خواهد ماند.

اما در آن سیاق کار مشکاتیان، این گوشت ها تا جای ممکن تراشیده شده و مراکز ریتم، بی دفاع در گرو هر تک ضربه یی قرار گرفته اند. چپ از پی راست و راست از پی چپ، حال دیگر حجمی برای ساییدن نمانده است، خطایی میسر نیست. بی درنگ هر زخمی بر آن توده استخوانی ریتم آن را هیبتی دگرگونه می بخشد. چه عجب که هیئت استخوانی ریتم از راه همین توان به هم آمیختن الگوهای مضرابی و در پس مضراب نشانی های متعدد چون توده یی از گل رس ورز آمده در دستان کوزه گر او روان و به فرمان است. چنان که گاه در میانه خطی راست ناگاه راه به بازی می گرداند و خ?می ظاهر می شود. در یک گردش پلک هیئت استخوانی ریتم رخ دگر نموده و هیبتی دیگر یافته، البته و صدالبته باز هم استخوانی و صلب. توان چیدن مضراب در پی مضراب، او را نیروی آبگون کردن ماده جامد بخشیده است.

تکنیک ها را به حد ممکن در تعادل در کار می نشاند. چیزی نیست که به حد افراط به کار گرفته باشد یا در حد تفریط از آن دوری کند. واژه نامه تکنیکی سازش را خوب می شناسد و در آفریدن شعر از آن بهره می جوید. جز آن دراب های پرشی که مشخصه دوره یی از کارهای اویند (گمان می رود او با آنها و با تعبیه واخوان های بم، مانند آنچه در سه تار است، موفق شد بیان سنتور را به سه تار نزدیک کند؛ تغییری در تلقی از زبان یک ساز که به سوی ساز دیگری گام برمی دارد) فنون مختلف را به ضرورت به کار می زند. تزیین های دست چپ که گاه و بیگاه خاصه در ضربی ها می شنویم (شیوه یی سنتورنوازانه که حبیب به وفور می نواخت و ملودی هایش را با آنها جواهرنشان می ساخت) با فنون آن روز مشکاتیان در هم آمیخته شد، و چیزکی هم از انسان های خلاقی مانند ورزنده در کار آمد مانند مرگ صدای هر مضراب در فرود آمدن دیگری یا نشستن و ماندن خودش. نوعی کشتن صدای مضراب در فرود مضراب بعدی که پایور به کارش نمی برد و آنها نیز که در کار می آوردند گستره وسیعی از کاربست ها برایش فراهم نمی داشتند. مشکاتیان اما این فن را در خدمت بیان خود گرفت؛ بیانی که در گرو ضرباتی سریع و پراهمیت و مهار تداوم صدایشان بود. شگفت نیست که او این فن را به کار گیرد چرا که مهار کشامد صدای سنتور دشوار است، به ویژه اگر موسیقی در میان واژه ها تندرونده و واژه هایی جداافتاده از یکدیگر داشته باشد که تاخیر کافی بین آنها می اندازد تا هیاهو در دل ساز بپیچد. آنجا که هیاهو را می خواهی این خاصیت به کمک می آید اما وای اگر صداها را کوتاه و بریده بخواهی و راضی نشوی که ادامه شان را نشنوی، ندیده بینگاری، باج ندهی به آن خرده صوت های مانده از سیم که در لابه لای کلاف سنتور گم نمی شود، آن گاه باید دستی قوی و سازی بسامان داشته باشی.

از پس این همه، او شیوه قوام یافته پایور را که سنتورنواز قاهر عهد جوانی اش بود بنیان کارش می کند، پلی می زند به آغاز قرن و حبیب و چند ترفندی را در آثارش جذب می کند اما به زبانی امروزی و چاشنی هایی را نیز از دیگرانی می گیرد که به شیرینی نوازندگی می کردند اما به هر دلیل مکتبی باقی نگذاشتند و سرانجام همه اینها را در ظرف وجود خویش به بیانی که تنها از آن اوست با افزوده هایی از خودش ذوب کرده می پالاید و از سر مضراب جاری می کند و آنچه را که اکنون مشکاتیانش می خوانیم و سومین درخشش سنتور در این یک قرن را به قلم موی وجودش، نقش می زند. زین پس نه صبا که خود ماییم که نقل می کنیم از سور و شوری که بر آستان جانان در دل انداخت. از آن کوتاه تک نوازی و دونوازی هایش که جای جای در کاست ها پراکنده است. مثال ستاره یی درخشان که در بیابانی از شن خرد شده، هزاران هزار و هر تکه یی جایی در میان تاریکی شن ها سرک می کشد. حال نوبت ما است که روایت کنیم (در میانه دهه ۶۰ که آثارش هنوز نغمه نگاری نشده بود) چشمان منتظری را که به تمنای آموختن مضراب وی و تملک صدای جادویی سنتورش، به کلاس های موسیقی می آمدند و اولین پرسش شان این بود که آیا می توان مثل او شد؟ و باز هم چون حبیب غافل از اینکه او خود نیز چون خود نبود.

به همه این طنازی ها و دلبری ها به آن مژده که در ?مژده بهار? داد، او نسل آینده را رقم زد. رنگ صدای سازش، شیوه هم نشینی مضراب هایش، اهمیتی که به ساختن ریتم از ضربه های تک می داد، آن سرعت مواج که در اختیار، هر گاه می خواست مانند توفان به تک برمی خاست و میان واژه ها را به هم می پیچید و سپس می نشست، آن رنگ که از مضراب های جفت اش به مشام گوش می رسید و آن سرعت توفنده که به مرواریدبندی از تک مضراب هایش داده بود (که به کلی با تصور سرعت گذرهای پیشینیانش متفاوت بود) همه و همه آینده در آن روز نیامده و سرنوشت هنوز رقم نخورده سنتور بود. امروز شاید سهل باشد که نگاهی به پس پشت بیندازیم و ببینیم چه شد و چگونه نسلی از سنتورنوازان سوار بر رویای مضراب او فردایشان را رقم زدند و زبان امروزین سنتور را ساختند و چنین بود که پیش از خاموشی دوباره، مشعل به دست عده یی دیگر افتاد.

آروین صداقت کیش