سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

سازگاری ناسازوار سنت و تجدد


سازگاری ناسازوار سنت و تجدد

«جدل پیشینیان و معاصران» که به جدل قدیم و جدید, کهنه و نو یا تقابل سنت و تجدد نیز معروف است, به جدلی اطلاق می شود که در اواخر قرن ۱۷ و آغاز قرن ۱۸ میلادی در کشور فرانسه با آب وتاب فراوان درگرفت و در گسترش نهضت اومانیسم و جنبش روشنگری در این کشور و در دیگر سرزمین های اروپایی تاثیری بسزا گذاشت

«جدل پیشینیان و معاصران» که به جدل قدیم و جدید، کهنه و نو یا تقابل سنت و تجدد نیز معروف است، به جدلی اطلاق می شود که در اواخر قرن ۱۷ و آغاز قرن ۱۸ میلادی در کشور فرانسه با آب وتاب فراوان درگرفت و در گسترش نهضت اومانیسم و جنبش روشنگری در این کشور و در دیگر سرزمین های اروپایی تاثیری بسزا گذاشت. روایتی کهن در دست است که در آن متجددان به کوتوله هایی تشبیه می شوند که بر شانه های غول ها که همانا پیشینیان باشند، نشسته اند و از این رو به رغم جثه ریزشان، دوردست ها را بهتر می توانند ببینند. این تشبیه در سده ۱۷ و ۱۸ میلادی در اروپا رواج بسیار داشت و معاصران با آن، نسبت عصر خود را با دوران باستان توصیف می کردند و آن را ترکیبی از این دو برداشت از جهان و اشاره یی به سازگاری ناسازوار سنت و تجدد می دانستند. در واقع آنچه مایه برتری متجددان به شمار می آمد، انباشت دانشی بود که بشریت در طول تاریخ گرد آورده بود و اینک در اختیار جهان مدرن قرار داشت. ذهن جست وجوگر انسان با گذشت زمان، پیوسته به حقایقی نو و نهان دست می یابد و شناخت هایی جدید به دست می آورد. بر این اساس و از آنجا که دانش بشری، همراه با زمان، دائماً رو به افزایش است، از این رو دوران معاصر با آنکه بر شالوده گذشته بنا شده است، اما ضرورتاً بر گذشته برتری دارد. در واقع، گسست از سنت مطرح نیست، بلکه تلاش برای درک سنت و گفت وگو با گذشتگان مطرح است؛ و این نه به معنای بازسازی گذشته، بلکه نوعی نوسازی سنت و سازگار کردن آن با تجدد است.

مباحث و جدلی که در آن دوران، گسترش جنبش روشنگری را موجب شد و سرنوشت مردمان سرزمین های اروپایی را رقم زد، اینک، در آستانه هزاره سوم میلادی، یکی از عمیق ترین بحران ها و شاید اساسی ترین معضل جامعه ما شده است.

به باور من مساله بنیادی ما ریشه در تقابل سنت و تجدد و تفاوت دو جهان بینی و دو برداشت دارد. ناکامی اندیشمندان و روشنفکران سنتی و متجدد ما در نیافتن راه برون رفت از این معضل و نداشتن راهکاری برای سازگار کردن این ناسازوارها و تلفیق این تناقض ها، دور باطلی را پدید آورده است که به ظاهر قرار است تا ابد ادامه پیدا کند، دست کم علل ناکامی نهضت های اجتماعی را، از زمان امیرکبیر و کوشش های اصلاحی او تا تلاش های اصلاح طلبان روزگار ما، باید در لاینحل ماندن این معضل جست وجو کرد. اگر نیک بنگریم، با آنکه طرح و پاسخگویی به مساله رویارویی سنت و تجدد، دغدغه بسیاری از اندیشمندان و روشنفکران ما بوده، اما پیشرفت ما در این زمینه چنان اندک بوده است که شاید به دیده نیاید. هنوز «قانون خواهی» امیرکبیر، خواست اصلی جامعه ماست. اختیار و اصلاح محضر شرع و بنای دیوانخانه عدالت که امیر در بیش از ۱۵۰ سال پیش از این می خواست، مشکل امروزی ماست. «اصلاح قانون انتخابات» که یکی از خواسته های اصلی نهضت ملی ایران بود و محمد مصدق و یارانش با آن به میدان آمدند، با وجود «نظارت استصوابی» هنوز یکی از مشکلات نظام انتخاباتی ماست. باورکردنی نیست، هنوز خواست اصلاح و اصلاح طلب بودن جرم محسوب می شود، به هر روی، این مساله، نه تنها جامعه ایرانی را در ۱۵۰ سال گذشته فلج و از حرکت و پیشرفت باز داشته، بلکه اصولاً یکی از اساسی ترین معضلات عصر حاضر است و بی گمان اصلی ترین چالشی است که در برابر سرزمین های شرق مسلمان قرار دارد. شاید هم بر مبنای همین باور است که نمی توان به طرح این مساله در سطح ملی بسنده کرد و باید کوشید حداقل با عنوان کردن آن در گستره یی فراخ تر، نگاه و نظر اندیشمندان و دولتمردان جهان را نیز به پیچیدگی مسائل اجتماعی و سیاسی شرق مسلمان جلب کرد و آنان را از ساده انگاری در ارائه راهکار های شتابزده بر حذر داشت. رویارویی سنت و تجدد مساله یی نیست که فقط جامعه ما گرفتار آن است، بلکه این مساله گریبانگیر اغلب جوامع شرقی نیز شده است. از این رو با طرح آن در سطح جهانی و مخاطب قرار دادن اندیشمندان و دولتمردان جهان، می توان کوشید تا نه تنها علل مشکلات و ریشه مسائل ملی و منطقه یی را بازگو کرد، بلکه نشان داد پایان بسیاری از جنگ های منطقه یی و دفع بحران های عدیده در جهان و از آن جمله کابوس گسترش تروریسم و علت اصلی بروز اختلافات میان جوامع غربی و شرقی - خاصه میان غرب و جهان اسلام - در گرو حل معقول و منطقی این مساله است.

اینکه تفکر سنتی و تلاش و تقلا برای جلوگیری از نوگرایی و نواندیشی از یک سو و تندروی های متجددان، بدون در نظر داشتن سنت های دیرپا و جان سخت، از سوی دیگر یکی از مهم ترین علل بروز بحران در زندگی اجتماعی ماست، قابل کتمان نیست. اما پرسش اساسی این است که چه باید کرد؟ آیا پیش روی ما تنها دو راه قرار دارد؟ یا باید زندانی سنت های دست و پاگیر بمانیم یا جز محو شدن در مدرنیته و فرهنگ و تمدن غرب برای ما راهکاری میسر نیست؟ آیا این تقابل را به گونه یی دیگر می توان از میان برداشت یا آن را به حداقل ممکن کاهش داد و چنان بی خطر کرد که حیات اجتماعی و هویت تاریخی ما را نابود نکند؟ بی گمان، جست وجو و یافتن علل عقب ماندگی ما از فرآیند تمدنی جدید و دستاوردهای آن و نیز شناخت از منشاء پیدایش و فرآیند تمدن در مغرب زمین و چرایی و چگونگی نفوذ فرهنگ غرب در جوامع شرقی و دگرگونی های ناشی از آن، نقطه آغاز خوبی برای طرح این مساله است.

نخست آنکه، رویارویی سنت و تجدد، یا به بیانی دیگر، مساله گذار از ساختارهای پوسیده و ناکارآمد و پذیرش نوگرایی متکی به عقلانیت انتقادی، مختص به سرزمین های شرقی یا جوامع مسلمان نیست و کشورهای غربی نیز - هر چند در ابعادی دیگر- با آن سر و کار داشته اند. اما آنچه در این میان مهم و اساسی است، طرز برخورد و شیوه یافتن راهکارهایی برای حل این معضل است. از این رو با آنکه جوامع غربی کمتر درگیر مسائل مبتلا به سنت گرایی افراطی اند، با این همه متفکران غربی نیز خود را از پرداختن به این مسائل بی نیاز نمی بینند. لشک کولاکوفسکی فیلسوف لهستانی در شمار آن گروه از اندیشمندان غربی است که در آثارش به طور جدی به این مساله پرداخته است. چکیده نظرات و جایگاه او در گفتمان سنت و مدرنیته به هیچ وجه از بحث ما دور نیست و شاید بتوان آن را در این سخن او بازیافت، آنجا که می گوید؛ «در جوامع گوناگون دو وضع موجود را همواره باید به خاطر سپرد؛ یکی آنکه اگر نسل های جدید، در مقابل سنتی که از پدران شان به ارث برده اند، پی در پی شورش نمی کردند و سر به عصیان برنمی داشتند، ما امروز هنوز در غارها زندگی می کردیم. دوم آنکه اگر روزی شورش و عصیان علیه سنت موروثی، همگانی و عام شود، جای ما دوباره در غارها خواهد بود. پیروی از سنت و ایستادگی در برابر سنت به اندازه هم برای زندگی اجتماعی لازم و ضروری است.

جامعه یی که پیروی از سنت در آن پرقدرت شود و بر تمام شئونات زندگی مسلط شود، محکوم به رکود و سکون است. از سوی دیگر، جامعه یی که شورش علیه سنت در آن همگانی شود، محکوم به نابودی است. جوامع همواره هم ایجاد کننده ذهنیت سنت گرایانه و هم پدیدآورنده روح عصیانگر علیه سنت بوده اند، هر دو ضروری است. اما فراموش نکنیم که این دو همیشه فقط در تضاد و ناسازگاری و نه در ترکیب و آمیزش، قادر به همزیستی با یکدیگرند.» بی تردید این همزیستی ناسازوار تنها با استمرار «نقد روشمند سنت» و «سنجش فرآیند تجدد» قابل حصول است. این مهم اما در هر زمان، نه با پذیرش ناآگاهانه ارزش ها و معیارهای فرهنگ و تمدن غرب میسر می شود و نه با بازگشت به گذشته و پافشاری بر سنت های پوسیده و خرافه پرستی و نه با تکیه بر ساختارهای کهن و اعمال قدرت و نه با اتکا بر اقتدارگرایی و کیش شخصیت. آغاز این راه یافتن جایگاهی مطمئن است برای گذار از امروز و فراتر رفتن از زمان حال و تلاش برای رسیدن به فردایی بهتر و آینده یی روشن تر که بر دیروز و امروزمان تکیه دارد. همواره در خاطر داشته باشیم که آنچه امروز و برای نسل حاضر «جدید و مدرن» و لاجرم جذاب و خواستنی است، فردا و برای نسل های آینده کم وبیش «سنتی دست و پاگیر» به شمار می آید که طغیان علیه آن امری طبیعی می نماید. با این همه، در جامعه باید نخست احساس و آمادگی و ظرفیت پذیرش ارزشی مناسب با روح زمان به وجود آید تا بعد گامی در راه تحولی اساسی برداشته شود. دگرگونی ارزش ها، فرآیندی فرهنگی است و نه حقوقی، اما ناگزیر تغییر قوانین منسوخ را در پی دارد.

تمدن ها امری بشری اند و از این رو، نسبی و گذرا، مگر آنکه ادعا کنیم که با برآمدن خورشید تمدنی جدید، چشمه پرسش ها و نیازهای معنوی و نیازمندی های مادی انسان نیز خشکیده می شود. فراموش نکنیم که تمدن پاسخی است به روح کاوشگر انسان که پیوسته از جهان هستی، عالم و آدم پرسش می کند، و این نیازهای تازه آدمی است که همواره او را به تلاش و کوشش برای رفع آنها می کشاند. مگر تمدن از پاسخی که انسان به پرسش ها و نیازهای گوناگون خود می دهد، پدید نمی آید؟ البته در این فرآیند آن دسته از پرسش ها و نیازهای آدمی برتری و اهمیت دارد که فرهنگ ساز و تمدن زاست. اگر بپذیریم که پرسش ها و نیازها و ارزش های انسان با گذر زمان و تغییر زمانه، دیگرگون می شوند و رنگی دیگر و اثری تازه به خود می گیرند، پس باید بپذیریم تمدن ها نیز دیگرگون می شوند و تمدنی پایدار و پاینده وجود ندارد.

تا انسان هست، پرسشگری و نیازمندی او هم پابرجاست و هر پرسشی که پاسخ داده شود و هر نیازی که برآورده شود، آدمی را با ده ها پرسش نو و ده ها نیاز تازه روبه رو می کند. در پایان این فرآیند پیچیده که جان آدمی را درمی نوردد، کمال زندگی می تواند حاصل شود. هر فرهنگ و تمدنی، مادام که با اتکا به نیروی ذاتی خود بتواند پرسش های انسان ها را پاسخ گوید و نیازهایشان را برآورد، پایدار می ماند.

تمدن غرب تاکنون توانسته است با تکیه بر نیروی ذاتی خود بحران های بسیاری را پشت سر گذارد؛ بحران هایی بزرگ که مبدأ و منشاء آنها در قرن نوزدهم میلادی بود و تا قرن بیستم ادامه یافت و چهره کریه خود را در ظهور ناسیونالیسم و فاشیسم و دو جنگ جهانی و بهره کشی از ملت های آسیا و آفریقا نشان داد. غلبه تفکر لیبرالی با اتکا به نظام اقتصاد بازار بر رقیب سوسیالیستی و اقتصاد دولتی، تنها با تکیه بر دموکراسی و گسترش آزادی های فردی در غرب ممکن شد. بگذریم که ضعف درونی جهان سوسیالیستی و عدم آمادگی برای اصلاحات بنیادی در ساختار نظام، انحطاط اعجاب آور آن را در پیش چشمان متحیر جهانیان موجب شد. تجربه فروپاشی نظام های کمونیستی بار دیگر نشان داد نه تنها هیچ نظام و حکومتی مقدس و جاودانه نیست، بلکه در صورت ناکارآمدی و نابکاری، به هیچ وجه سزاوار حفاظت و حراست نیست. در ارزیابی نقاط ضعف و قوت فرهنگی تمدن غرب نیز نباید پا از مدار انصاف بیرون نهاد. با وقوف بر ضعف تمدن غرب در قرون وسطی، در پاسخگویی به مسائل مبرم انسان ها، به تلاش های اندیشمندان در دوران روشنگری نیز باید ارج نهاد. اندیشه ورزی و کوشش های متفکران غربی و گسترش جنبش دین پیرایی، موجب فروپاشی قدرت کلیسا و بدنامی روحانیت شد و نابودی ساختار ارباب و رعیتی را در پی داشت. در واقع ویرانی بنای پوسیده تمدن قرون وسطی، نتیجه ناتوانی نظام های حاکم در رفع نیازهای مادی و معنوی انسان ها بود؛ انسان هایی که با شعار آزادی، برابری و برادری، «انقلاب کبیر فرانسه»، یعنی مشهورترین واقعه دوران مدرن را آفریدند. عاملی که موجب پیدایش فرآیند مدرنیته در غرب شد، وقوع نهضت اصلاح دین در اروپا بود. مدرنیته، به گونه یی که در اروپا رخ نمود، بدون دین پیرایی بی گمان غیرممکن می بود. مدرنیته با روشنگری فیلسوفان، از دکارت تا کانت و نیز با گالیله آغاز شد و در قرن ۱۷ میلادی با برداشت تازه یی از دولت و تصوری از دموکراسی پاگرفت که آزادی انسان از قیود خرافات و سنت های دست و پاگیر کلیسا، شرط لازم آزادی فرد بود یعنی آنچه دستاورد اصلی مدرنیته است، با همه مشکلات و معضلاتی که برای انسان مدرن به ارمغان آورده است. تمدن غرب در کنار انکشافات جدید و تکنولوژی مدرن، آزادی اندیشه، حاکمیت قانون، حق حاکمیت مردم و مهم تر از همه نهادی کردن این اصول و دستاوردهای بسیار دیگر را برای انسان ها ممکن ساخت. ولی استعمار و سرکوب خشن و خونبار ملت هایی که به حوزه تمدنی غرب تعلق نداشتند نیز از پیامدهای دوران مدرن است. غارت سرمایه های مادی و انسانی، نابودی محیط زیست و محو بسیاری از ارزش های انسانی و دستاوردهای معنوی و اخلاقی، همه روی دیگر تمدن غرب است.

اگر ما بپذیریم که انسان ها بر اساس آگاهی و اراده آزاد، خود قادرند راه و شیوه حیات اجتماعی خویش را انتخاب کنند، بنابراین نه منطقی و نه انسانی است که از آنان بخواهیم که بی چون و چرا در برابر هژمونی و برتری خواهی تمدن غرب تسلیم شوند. از سوی دیگر غیرممکن است که بسیاری از دستاوردهای فرهنگی و تمدنی غرب را مردود دانست و با تعصب و تصلب، در برابر آنچه نام و نشان از غرب دارد ایستادگی کرد. این امر به فرض محال، حتی اگر ممکن نیز می نمود، نه معقول و مقبول می بود و نه مطلوب. در اولین قدم باید تمدن و تاریخ و فرهنگ غرب را واقعاً شناخت و ساختارها و ساز و کارهای آن را دریافت. البته در این راه به پایه های سنتی تمدن ها نیز نمی توان بی توجه بود چرا که هویت تاریخی و اجتماعی ملت ها در آنها نهفته است. خاصه ملت هایی با تمدنی کهن و فرهنگی پرمایه. سنت نیز چون تمدن امری بشری است و قابل تغییر و تحول. اصولاً بخش عمده آنچه امروز سنت و ارزش های سنتی نامیده می شود، ساخته دست بشر و نیاز دورانی از حیات اجتماعی اوست و بی گمان متاثر از وضع زمان و شرایط تاریخی و وضعیت اجتماعی، از این رو متحول و تغییرپذیر. مخالفت بخش سنتی جامعه با اصلاح و دگرگونی و پافشاری آنان بر حفظ «ارزش ها» قابل درک است، ولی نباید فراموش کرد که ارزش های اجتماعی مدام در حال تغییر و تحول اند و همراه با دگرگونی این ارزش ها درک ما از کارایی آنها و تصور ما از تاثیرگذاری آنها نیز به تدریج دگرگون می شود، حال خواه این ارزش ها منشاء دینی داشته باشند خواه منبعث از فرهنگ و آداب و رسوم جامعه باشند.

اگر قبول داریم که سنت و نظام های برآمده از سنت امری بشری است و اگر بپذیریم که هیچ ساخته انسان نباید حیات و هستی او را محدود و مسدود کند، بنابراین حفظ سنتی که دورانش به پایان رسیده است، چیزی نیست جز تحمیل قالبی تنگ بر وجود آزادی طلب و روح گسترش خواه انسان. و این عمل ناروا حتی اگر به زور و با اعمال خشونت ممکن و میسر باشد (که بی گمان در درازمدت امکان پذیر نخواهد بود و تاریخ سرزمین های گوناگون گواه این مدعاست) خیانت به هستی و خسارت به جان آدمی است. شکی نیست که وقتی ذهن انسان به شیوه یی خاص از درک و دریافت پدیده ها عادت کند، با دشواری بسیار قادر به ترک آن است. این دشواری خاصه زمانی بزرگ می شود و مساله می آفریند که سنت رنگ و بوی دین نیز به خود می گیرد.

با این همه ما محکوم به حل شدن در فرهنگ و تمدن غرب نیستیم مگر آنکه از نقش آزادی و اراده انسان که بی گمان تحت تاثیر محیط و تاریخ و اجتماع است - ولی اسیر این عوامل نیست - غافل شویم. از سوی دیگر از پیشرفت های علمی مغرب زمین در گستره دانش های گوناگون و از دستاوردهای عظیم بشری که در زمینه های اجتماعی و سیاسی پدید آمده است و همچنین از ارزش های معنوی و اخلاقی برخاسته از آنها نیز نمی توان چشم پوشید. نباید فراموش کرد که این همه نه تنها دستاوردها و ارزش های تمدن و فرهنگ غرب، که میراث ارزشمند بشری است که طی قرون متمادی و در نتیجه تماس و تاثیر متقابل فرهنگ ها و تمدن های گوناگون نصیب جامعه بشری شده است.

به هر حال تجربه به ما نشان داده است راه سنت گرایان افراطی و روش تجدد گرایان تندرو همواره با شکست مواجه شده است. از این رو راه برون رفت از معضل «تقابل سنت و تجدد» و یافتن راهکاری برای همزیستی آنها، به رغم ناسازگاری شان، با تحکم و توسل به رفتارهای آمرانه امکان پذیر نیست. در دنیای امروز با تصویب قوانینی به دور از ساختارهای فرهنگی و واقعیت های جامعه نمی توان از ورود عناصر فرهنگی غرب به درون جامعه یی جلوگیری کرد. با زور و اعمال قدرت و خشونت، بر دشواری های اجتماعی نمی توان فائق آمد و بحران ها را به سلامت پشت سر گذاشت. حداکثر شاید بتوان برای مدت زمانی کوتاه با تکیه به زور و کاربرد خشونت بر مشکلات سرپوش گذاشت، اما مسائل اساسی جامعه چون آتشی زیر خاکستر در التهاب باقی خواهد ماند و با پیدایش اولین امکان دوباره شعله ور خواهد شد.

غرب ستیزی و تجددگریزی نیز چاره کار نیست. تجربه حرکت های افراطی و گرایش به انزوا و ماندن در حصار «پرده آهنین» نیز که طبعاً نتیجه انقلابی گری و پیامد انقلاب هاست، راه به جایی نمی برد. از سوی دیگر با بخشنامه و تصویب منشور و جز اینها نیز نمی توان سنت را از جوامع بیرون راند. اصلاحات اجتماعی تنها آنگاه اقبال موفقیت دارند که نخست لوازم فرهنگی پیدایی و پذیرش آنها در گستره یی قابل توجه از جامعه فراهم شده باشد. از این رو آنجا که سنت های دیرپای جامعه با اعتقادات دینی مردم گره خورده است، نخستین گام در راه همزیستی سنت و تجدد، پیرایش دین از کهنه اندیشی و بدآموزی است. دفع خرافات و طرد مبلغان خرافه پرستی و پاک گرداندن دین از غبار خرافات، نخستین گام هوادار اصلاحات اجتماعی در راه سازگاری سنت و تجدد است. در واقع تلاش در این راه چیزی نیست جز آنچه امیرکبیر در ۱۵۰ سال پیش از این خواهان آن بود و در راه آن جان سپرد.

این مقاله نخستین بار در روزنامه اعتماد به انتشار رسیده است و نویسنده آن را برای تجدید انتشار به انسان شناسی و فرهنگ ارائه داده است.

خسرو ناقد