جمعه, ۱۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 31 January, 2025
مجله ویستا

یک وسترن فضایی بدوی


یک وسترن فضایی بدوی

درباره «آواتار», پرفروش ترین فیلم تاریخ

بعد از تبدیل شدن «آواتار» به پرفروش‌ترین فیلم تاریخ و رسیدن آمار فروش آن به رقم باور نکردنی ۴/۲ میلیارد دلار شاید عیب گذاشتن بر روی آن به نظر کار سختی بیاید. هر چه باشد، این فیلمی است که مردم در غرب آن را پسندیده و بسیاری نه فقط یک بار بلکه چند مرتبه به تماشای آن نشسته‌اند. به لحاظ بصری و جلوه های ویژه و بزرگی تصاویر و ابعاد نمایشی و افق‌های فنی و هنری، کاری فوق‌العاده است که نظیر آن پیشتر در هنر سینما دیده نشده بود.

اما آنجا که بحث قصه و بخصوص قوت سناریو پیش می‌آید، «آواتار» می‌لنگد و چیزی نیست که سودسازترین فیلم تمامی دوران‌ها باید باشد. این یک حقیقت است که جیمز کامرون کارگردان ۵۶ ساله کانادایی کارش را به خوبی بلد است و می‌داند که چه باید انجام بدهد تا قصه‌های علمی- تخیلی- فضایی و اکشن‌های آینده‌نگر او جواب بدهد و حتی زیرساخت کارهای تاریخی را خوب می‌شناسد و اگر جز این بود از ماجرای حقیقی غرق شدن یک کشتی پرطمطراق اما از درون شکسته بریتانیایی در دهه۱۹۲۰، پرفروش‌ترین فیلم قبلی تاریخ سینما را با نام «تایتانیک» (۱۹۹۷) نمی‌ساخت و با آن در گیشه‌ها به ۸۴/۱میلیارد دلار دست نمی‌یافت.

● سالها صبر و کار

هر دو «ترمیناتور» کامرون نیز که در ۱۹۸۴ و ۹۱ اکران شدند مصادیق ادغام حیرت‌انگیز فن و سینما و فرصت‌شناسی خالق آنها در ادغام قصه‌های فضایی سال‌های پیش رو با ترس انسان های کنونی از چنان فرآیندی است و «بیگانه۲» (۸۶) و «فراخوانی کامل» (۹۰) نیز در همین تعریف می‌گنجند.

اما «آواتار» حد کمال این ماجراجویی‌ها است و کامرون که این قصه را ابتدا ۱۵ سال پیش نوشت و سپس ۱۱ سال صبر کرد تا پیشرفت تکنولوژیک به حدی برسد که اسپشیال افکت لازم برای به تصویر کشیدن موضوع فیلم را در اختیار وی بگذارد و به روایتی ۴ سال وقت صرف کرده تا پاندورا، سیاره خیالی محل وقوع اتفاقات فیلم را به لحاظ بصری بسازد و تصور ذهنی لازم را به آن ببخشد، سالها است که به این نتیجه جالب و نادر رسیده است که اگر این ادوات را فراهم آورد دیگر نیازی به قصه‌هایی قوی و سناریوی عمیق ندارد و پرشکوه بودن تصاویر و برانگیختن حس کنجکاوی تماشاگران، به خودی خود فیلم را به پیش می‌برد.

دقیقاً به همین خاطر است که آواتار داستانی قوی و حتی متوسط ندارد و پایه‌های نگارش آن بدوی و سناریوی فیلم چیزی بدیهی و کاملاً عادی است که حتی شکل‌های دیگری از آن در فرهنگ‌های تصویری و در نسخه‌های قبلی اینگونه آثار موجود بوده‌اند، آنچه مشکل فوق را حل و «آواتار» را صاحب برتری بر سایر کارهای ساینس فیکشن و فیلم‌های فضایی می‌کند، بداعت غریب و ستودنی کامرون در تصویرسازی و به نمایش گذاشتن اتفاقات و برخوردها در دنیایی است که هر چند فانتزی صرف است اما بیننده تمایل دارد بیش از دو ساعت و نیم در آن زندگی کند.

۳ بعدی بودن فیلم و به تبع آن عمق تصاویر و کش داشتن اشیا و قطر پیکرها دیگر اسلحه‌های مؤثر آواتار هستند. کامرون از این طریق چنان شکوه درجه اعلایی را به راه انداخته که ضعف‌های ساختار قصه و عاری بودن سناریوی آواتار از مشخصه‌های یک داستان قوی و معقول پوشش داده شود و مردم از آنچه بر پرده می‌بینند، شگفت زده گردند و در غوغای حاصله نپرسند که چرا زیرساخت‌های داستان این قدر ابتدایی و فاقد هرگونه عمق و صلابت ادبی و هوشمندی نوشتاری است و به چه سبب آواتار در سلسله مراتب روایی و قصه‌گویی به حداقل راضی و تا به این حد دور از جاه‌طلبی و فاقد هرگونه حس کمال‌طلبی است و به نظر می‌رسد که فقط مشتی نور و نمایش و حادثه چشم‌نواز و تشریح صرفاً تصویری و بصری رؤیاهای غیرقابل لمس موجودات عجیب و کاراکترهای نیم انسان- نیم فضایی است.

چون شکوه این تصاویر که با پیشرفته‌ترین وسایل الکترونیک و مدرن‌ترین روش‌های اسپشیال افکت فراهم آمده‌اند، به حدی خیره کننده می‌رسد همانطور که قبلاً نوشتیم بیننده از خود نمی‌پرسد آیا قصه به لحاظ بافت و روش بیان چیزی برای گفتن دارد و اصولاً داستان در حد چیزهای پرشکوهی هست که آن را احاطه کرده‌اند یا خیر، حقیقت امر آن است که برای اغلب تماشاگران آواتار مهم نبوده که داستان این فیلم و دیالوگ آن غنی و در حد سر و صدای تبلیغاتی و در اندازه‌های موفقیت عظیم و تجاری آن هست یا خیر. بزرگترین توفیق جیمز کامرون نیز همین بوده است. او توانسته است یک ضعف آشکار را در سایر عظمت تصاویر فیلمش طوری پوشش بدهد که بیننده به آن اهمیت لازم را ندهد، تماشاگران «آواتار»، برای شکوه تصاویر آن به تماشای فیلم می‌نشینند و نه سطح قصه‌گویی و هنر دیالوگ‌نویسی آن و میزان قوت و ضعف فیلم.

● آبی رنگ و ۳متری

قصه آواتار که اینگونه زیر شکوه بصری فیلم قرار گرفته، این است: در سال۲۱۵۴ یعنی بیش از ۱۳۰ سال بعد از زمان کنونی و در کره خاکی‌ای که به نام زمین می‌شناسیم بر اثر جنگ‌ها و رخدادهای بزرگ اکولوژیک و فجایع زیستی، کمبود انرژی و مواد بنیادین برای ادامه حیات بشر سلطه‌جو به حدی رسیده که بر اثر کشتارها و مرگ و میرها تعداد آنها بسیار کمتر از امروز شده و باقیمانده‌ها چاره‌ای ندارند. جز اینکه به سیاره‌ای در دوردست به نام پاندورا سفر و آنجا را سرکیسه کنند. در پاندورا موجوداتی به نام ناوی‌ها زندگی می‌کنند که آبی‌رنگ‌اند و ۳ متر قد دارند و چون آنها مقابل انسان‌های مسافر و سودجو می‌ایستند و مقابل آشکاری شکل می‌گیرد، بدیهی است که بشر به فکر حیله‌های جدیدی بیفتد.

جیمز کامرون در حالی که طی اشاراتی آشکار انسان‌های مسافر به پاندورا را امریکایی و سربازان اعزامی را از ارتش متجاوز این کشور توصیف و معرفی می‌کند، از طرح آواتار برای فریفتن ناوی‌ها می‌گوید. این طرح با مدیریت دکتر گریس آگوستین (با بازی سیگورنی ویور) و با ادغام انسان‌ها با مشخصه‌هایی از اهالی پاندورا موجوداتی می‌سازد که مثل ناوی‌ها هستند و همان رنگ و قد را دارند اما باید به میان آنها بروند و اطلاعاتی از آنها به دست ارتش متجاوز و ستاد مسافران زمینی برسانند و از این طریق بومی‌ها را به سقوط بکشانند و خالی کردن پاندورا از ثروت‌های طبیعی‌اش و تأمین نیازمندی‌های بشر را ممکن سازند.

ماجرا آنجا عیب پیدا می‌کند که آواتار اصلی در نظر گرفته شده برای این مأموریت که یک سرباز معلول نیروی دریایی بوده و جیک سالی نام دارد (با بازی سم وورتینگتون) بر اثر ماهها زندگی کردن در میان ناوی‌ها به فرهنگ آنها علاقه‌مند می‌شود و تأثیرپذیری از صحبت‌های یکی از سرداران جنگی آنها که پرنسسی به نام نی‌تیری (زوسالدانا) است، به آنها می‌پیوندد و مقابل انسان‌های زیاده‌خواه و قوم سارقان و امریکایی‌های قاتل و سودجوی گسیل شده به پاندورا می‌ایستد، به قولی این «با گرگ‌ها می‌رقصد» کوین کاستنر است که به جای تعریف شدن در دنیای وسترن و به جای استقرار در عالم ستیز سربازان ارتش متجاوز شمالی‌های امریکا با سرخپوستان مبارز در اواخر قرن نوزدهم، در قالب یک داستان فضایی و در آینده‌ای بالنسبه دور در فضا ترسیم و به گونه‌ای دیگر ولی با همان زیرساخت‌ها تعریف می‌شود. در وسترن کلاسیک ۲۰ سال پیش کاستنر سرباز مستقر شده در دشت مرزی محل زیست سرخپوست‌ها در نهایت به آنها می‌پیوندد و سرخپوست می‌شود تا با امریکایی های متجاوز بجنگد. در آواتار، چیک سالی با همان مشخصه‌ها به فضایی‌ها ملحق می‌شود تا جواب انسان‌های سارق را بدهد. مؤلفه‌ها و زیربناها همان است و فقط ظواهر و آرایش‌ها و البته زمان‌ها عوض شده است.

● شکستنی آشکار برای امریکا

در این میان کامرون بر صریح‌ترین شکل و با یک روال قصه‌گویی مستقیم و بدون پرده‌پوشی از امریکا به خاطر حملاتی از این دست به سایر تمدن‌ها انتقاد می‌کند و عده‌ای داستان خیالی اما هشدار دهنده آواتار را اشاره آشکار و پنهانی این فیلمساز پرابداع و مبتکر به سیاست‌های ظالمانه و معیوب این کشور طی دهه‌های اخیر و تلاش‌های مذموم و نافرجام امریکا برای جهان‌گشایی‌های تأسف‌آور دانسته‌اند. کامرون کوشیده است راجع به این مسئله صحبت نکند و از این طریق این فرضیه را مسکوت بگذارد اما در انتقاد شدیداللحن وی از قوم حمله کننده به پاندورا در «آواتار» و به واقع از سربازان امریکایی هیچ تردیدی وجود ندارد به طوری که حتی رسانه‌های امریکا در ۳ ماهی که از اکران این فیلم بسیار موفق – به لحاظ تجاری- می‌گذرد، به وضوع نوشته‌اند هر موفقیتی برای آواتار، یک شکست آشکار برای امریکا است که سیاست تعرض و دست‌اندازی‌اش به اینجا و آنجا از طریق داستان ظاهراً خیالی آواتار بشدت کوبیده و سرزنش می‌شود. به اعتقاد نشریات امریکا هر توفیق تازه‌ای برای آواتار، سند جدیدی بر محکومیت دخالت‌های پایان‌ناپذیر امریکا در روش‌های زندگی اجتماعی و سیاسی در سایر نقاط جهان است.

در ماههای قبل از عرضه «آواتار» ادعا شده بود که این فیلم موجد چنان انقلاب و تحولی در سینما می‌شود که باید تاریخ این هنر را از این پس به دو بخش تقسیم کرد؛ یکی عصر قبل از آواتار و دیگری زمانه بعد از آن. با اینکه این ارزشگذاری به لحاظ فنی صحیح می‌نماید و انقلاب اسپشیال افکت کامرون در این فیلم امری نادیده است و به دشواری قابل برابری خواهد بود اما یک قصه غیرعمیق و سطحی و فاقد روح ادبی لازم و داستانی ساده و بدون فراز و فرودهای کیفی قابل ذکر و فقدان دیالوگ‌های هوشیارانه و در نهایت قصه‌ای حقیرانه که با تصاویر عظیم کامرون از یک سیاره پرشکوه به تاراج رفته همسویی ندارد و کمکی حقیقی برای او جهت تجسم بخشیدن هر چه بهتر و وسیع‌تر به وسترن فضایی این فیلمساز کانادایی نیست، از ارزش‌ها و تأثیرگذاری کیفی و موضوعی «آواتار» کاسته است.

● غیرقابل انکار

تردیدی نیست که بومی‌های پاندورا یعنی ناوی‌ها می‌توانند نمادهایی از ملت‌های به اسارت گرفته شده توسط امریکای جنایتکار در دهه‌های اخیر از ویتنام گرفته تا عراق و افغانستان باشند و مهاجمان همانطور که پیشتر گفتیم سربازان ارتش متجاوز امریکا هستند که طی همین مدت حتی سر از امثال پاناما هم درآورده و با ادعای برقراری امنیت در سطح جهان جان بسیاری از مردم را گرفته و حقوق ملت‌ها را تضییع کرده‌اند. در سالهای اخیر فیلم‌هایی غیرفضایی هم به این موضوع پرداخته‌اند که جدیدترین نمونه آن «The Hurt Locker» کار کاترین بیگه‌لو کارگردان زن ۵۹ ساله امریکا راجع به کارها و سرنوشت یک گروه ۳ نفره سربازان امریکایی اطفا کننده بمب‌ها و خنثی‌کننده مین‌ها در عراق است که رقیب اصلی آواتار در راه تصاحب عنوان برترین فیلم سال پایان یافته بوده است و از قضا بیگه‌لو همسر سابق کامرون است. آنچه کامرون بر فیلم‌های فوق افزوده و تأثیرگذاری آن غیرقابل انکار است، تکنولوژی به کار گرفته شده در توصیف پاندورا و تشریح زندگی ناوی‌ها بر روی آن و سرانجام برخورد وسترن‌گونه آنها و مهاجمان زمینی در بخش‌های پایانی قصه است.

مناظر و افق و محیط در پاندورا شگفت‌انگیز به نظر می‌رسد و این قطعاً از هنر کامرون است که توانسته است کاری کند که مردم حتی به موجوداتی ۳ متری و غریب دل ببندند و نگران فرجام کار آنها شوند و نوع ترسیم زمینی‌ها توسط وی در این فیلم چنان تند و صریح و منفی و در واقع، مبتنی بر حقیقت است که از همان اواسط کار بیننده‌ها با فضایی‌ها همسو و خواهان نابودی مهاجمان زمینی یعنی «هم‌نژاد»های خود می‌شوند. سیستم به کار گرفته شده توسط کامرون در آواتار، Performance Capture نامیده شده و مبتنی بر این بوده که ابتدا بازیگران صحنه‌های خود را بازی کرده‌اند و سپس فیلم مربوطه به کامپیوترها سپرده شده و آنجا و با فناوری‌های حیرت‌انگیز رایانه‌ای کاراکترها به موجوداتی بدل شده‌اند که آنها را با اسامی ناوی‌ها و آواتارها از سایر موجودات تفکیک شده می‌بینیم.

بنابراین نقش بازیگری و کار اکتینگ هم در این فیلم همانند میزان تأثیرگذاری یک سناریوی ناقص از یک حد معین فراتر نمی‌رود و در فیلمنامه‌ای که کامرون نوشته، هر چند آدم‌ها به شکلی سرراست و وسترن‌وار به تصویر کشیده شده‌اند و آدم‌های خوب و بد قصه به راحتی و بدون هیچ کلک و تغییری قابل شناسایی‌اند و صف‌کشی می‌کنند و می‌ستیزند، اما چیزی به جا نمی‌ماند که به هنر سینما در درازمدت غنا و ثروتی تازه را ببخشد و مناسب برای فیلمی باشد که حالا عنوان بزرگ پرفروش‌ترین فیلم تاریخ را یدک می‌کشد و لابد باید با امثال «بر بادرفته» و «پدر خوانده»ها برابری کند.

● برنده معادله

کامرون قطعاً برنده این معامله و معادله بوده زیرا او که هدف اعجازآمیز بودن تصاویر خود را جست‌وجو می‌کرد، در عکس‌العمل‌ها و اظهارات اکثر بینندگان آواتار این احساس و برداشت و کلمات را می‌یابد و ناظران این فیلم به وجد آمده‌اند. اما در «آواتار» صرفنظر از غنای بصری چیزی رؤیت نشده که پیشتر مثلاً در «اپوکالیپتو» کار پرسر و صدای سال ۲۰۰۶ مل گیبسون، «مردی به نام اسب» و حتی «شجاع دل» دیگر فیلم خبرساز گیبسون (محصول ۱۹۹۵) مشاهده نشده و خط و ربط آن پیشتر در محصولات اینگونه ژانر سینمایی به نمایش گذاشته نشده باشد، موفقیت عظیم «آواتار» پنهان نگه داشتن تمامی این موارد در پشت و ورای یک زبان بیان شگفت‌انگیز و روش‌های تکنولوژیک نادر و کم‌نظیر است. مسئله‌ای که حتی مخالفان این فیلمساز ماجراجوی کانادایی نمی‌توانند آن را تحسین نکنند.

او حالا سلطان فیلمسازی پرسود و مردمی است که هالیوود خود را مدیون وی می‌داند زیرا در عصر اکتفای مردم به سینماهای خانگی و رویکردشان به نوارهای DVD و CD فیلم‌ها و پرهیز از رفتن‌شان به سالن‌های سینما و کم‌رونق شدن چشمگیر صنعت سینما داری آنها را از نو فوج‌فوج به این سالن‌ها بازگردانده تا قصه فضایی فانتزی او را با عینک‌های ویژه و به روش ۳ بعدی ببینند و غرق در شکوهی شوند که هالیوود به علت سخیف‌تر شدن دائمی آثارش در ۳ دهه گذشته به طرز بی‌نتیجه‌ای آن را مجدداً جست‌وجو می‌کرده و نمی‌یافته اما به نظر می‌رسد که آواتار آن رامجدداً و ولو به شکلی گذرا فراهم آورده و شکوه- هر چند بی‌پایه- را به هنر سینما بازگردانده است.