چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

تأملی کوتاه در منطق الطیر عطار


تأملی کوتاه در منطق الطیر عطار

هر زمان نام «حکیم فریدالدین عطار نیشابوری» را می شنویم, بی اختیار به یاد منظومه گران سنگ منطق الطیر یا همان مقامات طیور می افتیم, البته این به یاد آوردن نام منطق الطیر تنها خاص ما ایرانیان نیست, بلکه اغلب مردمان جهان که با ادبیات فارسی اندک آشنایی دارند, کم و بیش با داستان منطق الطیر عطار و آن پرندگان و آن هدهد و آن سیمرغ و آن کوه قاف که همگی نمادی هستند از دنیا و به تبع آن پیوستن به آن عالم, آشنا هستند

هر زمان نام «حکیم فریدالدین عطار نیشابوری» را می شنویم، بی اختیار به یاد منظومه گران سنگ منطق الطیر یا همان مقامات طیور می افتیم، البته این به یاد آوردن نام منطق الطیر تنها خاص ما ایرانیان نیست، بلکه اغلب مردمان جهان که با ادبیات فارسی اندک آشنایی دارند، کم و بیش با داستان منطق الطیر عطار و آن پرندگان و آن هدهد و آن سیمرغ و آن کوه قاف که همگی نمادی هستند از دنیا و به تبع آن پیوستن به آن عالم، آشنا هستند.

منطق الطیر یا همان مقامات طیور، داستان پرواز ناگهانی هزاران پرنده برای پیدا کردن سیمرغ و رسیدن به آن است؛ یعنی یک سفر جمعی معنوی که سرانجامش به یافتن یک مکان اقتدار جمعی منتهی می شود و البته آن مکان اقتدار جمعی چیزی نیست جز یگانگی و وحدت اقتدار نفوس که پس از طی مسیری بس طولانی و نفس گیر به خودفراموشی و فناء فی الله ختم می شود. این سفر که به صورت ناگهانی آغاز شده، خود به خود یادآور این نکته است که انسان در هر حال که باشد و در هر مقام و منصبی به سر ببرد و به خاطر مشغول شدن در امور دنیوی خدا را فراموش کرده باشد، این امکان در او وجود دارد که ناگهان آن حس خداجویی اش به تکاپو بیفتد و این چنین پای در راه شناخت حق بگذارد؛ این همان چیزی است که پرندگان داستان منطق الطیر به آن مبتلا هستند؛

مجمعی کردند مرغان جهان

آن چه بودند آشکارا و نهان

جمله گفتند این زمان در روزگار

نیست خالی هیچ شهر از شهریار

پس این تصمیم ناگهانی آغازگر یک حرکت عظیم و بزرگ است. البته ناگفته نماند که هر چند از همان ابتدای آغاز حرکت ، هدف همانا رسیدن به سیمرغ بیان می شود، اما خود پرندگان هم چندان با مقوله سفر و نوع آن آشنا نیستند و از ادامه راه و این که چطور و به کجا می روند، چندان اطلاعات دقیقی ندارند. پس وقتی که سختی های راه را می شنوند، ناگهان آن شور و هیجان سفر را از دست می دهند؛ به این گفته هدهد توجه کنید:

بس که خشکی بس که دریا بر ره است

تا نپنداری که راهی کوته است

شیرمردی باید این ره را شگرف

زان که ره دور است و دریا ژرف ژرف

هر یک از پرندگان زبان به گلایه می گشایند و این چنین است که در پس این گلایه ها هویت و شخصیت اصلی پرندگان نمایان می شود؛ پرندگانی که هر کدام به نوعی در آشفتگی های دنیوی گرفتارند و گمان می برند که با رسیدن به سیمرغ تمام مصایب ایشان تمام می شود، اما وقتی که می شنوند رسیدن به سیمرغ این همه سخت است، پس هر یک عذرها را می گویند. اما وجود هدهد به عنوان رهبر و راهنما به نوعی بر تمام این مشکلات فایق می آید؛ زیرا هدهد به خاطر قرار گرفتن در جایگاه خرد و اندیشه به نوعی از اسرار نهانی آگاه است:

سال ها در بحر و برمی گشته ام

پای اندر ره به سر می گشته ام

وادی و کوه و بیابان رفته ام

عالمی در عهد طوفان رفته ام

با سلیمان(ع) در سفرها بوده ام

عرصه عالم بسی پیموده ام

و اما پرندگان داستان منطق الطیر که گفته شد هر یک نماد انسان های دوران و ازمنه ی مختلف هستند، به هدهد اطمینان کرده و پشت سر او به راه می افتند؛ از پرندگانی که از میان آنها عطار به معرفی تعدادی پرداخته است می توان به «طوطی» اشاره کرد که به «تقلید» شهره عام و خاص است. او نماینده آن دسته از مردمانی است که اهل ظاهر و تقلیدند و به دنیای باقی و حیات جاویدان در آن سخت اعتقاد دارند. و یا «طاووس» پرنده ای که براساس روایت عطار، از بهشت رانده شد و ظاهرا هماره آرزوی بازگشت به بهشت را دارد. این پرنده نماینده آدم هایی است که ریاضت و زهد را به امید مزد آن، یعنی بهشت و رهایی از عذاب دوزخ انجام می دهند.

«بط» هم که همیشه در کنار آب لانه دارد در منطق الطیر نماینده آدم هایی است که در زهد و ریاضت خودشان وسواس بسیار دارند. «کبک» اما هر چند در ناز رفتن شهره است، اما به سبب علاقه اش به اشیای قیمتی معروف تر است، پس در این داستان نماد مردم جواهر دوستی است که تمام عمرشان را صرف جمع آوری سنگ های قیمتی و جواهرات می کنند، «همای» یا همان پرنده سعادت در شعر عطار نماد آدم هایی است که زهد و ریاضت خودشان را تنها به صرف جلب توجه کردن دیگران انجام می دهند. «کوف» یا همان بوف یا جغد که در ادبیات زرتشتی از آن تحت عنوان «بهمن مرغ» یاد می شود و در زبان عربی با القابی چون «ام الخراب»، «ام الصیبان» و «غراب اللیل» نامیده شده، در داستان منطق الطیر نماد مردمانی است کنج عزلت گزیده که مقصودشان جمع آوری گنج و بریدن از دیگران است.

«بلبل» نیز نمونه مردمان جمال پرست و عاشق پیشه است که تنها به گل فکر می کند و بس، «باز» هم پرنده ای که روی دست پادشاهان جای دارد، پس عطار او را نمونه مردم درباری قرار داده است که به علت نزدیکی به پادشاه همیشه بر دیگران فخر می فروشند و از سپهداری و کله داری خویش بسیار سوءاستفاده می کنند. «بوتیمار» اما پرنده ای که ظاهراً کنار آب می نشیند و آب نمی خورد و به همین خاطر آن را «غم خوراک» می نامند. به همین خاطر است که او در داستان منطق الطیر نماینده مردمان خسیس است که همه چیز را از خودشان دریغ می دارند. البته تعداد پرندگان هزاران هزار است، اما عطار به خاطر زیاد بودنشان نام آنها را بیان نمی کند:

بعد از آن مرغان دیگر سر به سر

عذرها گفتند مشتی بی خبر

گر بگویم عذر یک یک با تو باز

دار معذورم که می گردد دراز

بی تردید آنچه در داستان منطق الطیر و طی این مسیر بیشتر نمایان می شود، رهایی از ترس، رهایی از قدرت دنیوی و رسیدن به بصیرت است. پس به همین خاطر عطار هفت مرحله یا همان هفت وادی را پیش روی ایشان می گذارد؛ وادی اول، وادی طلب است، یعنی جدا شدن از دنیا به طلب رسیدن به حقیقت. وادی دوم، وادی عشق است که لازم می نماید هر کس پای در راه رسیدن به حقیقت می گذارد سر تا پای وجودش آتش عشق باشد. وادی سوم، وادی معرفت است، یعنی علاوه بر شناخت ظاهری، از درون هم معرفت حاصل شود و هر کس به اندازه فهم خویش حقیقت را بشناسد، وادی چهارم، وادی استغنا و بی نیازی است؛ یعنی هر کس به این مرحله می رسد لازم از آنچه غیر خداست، بی نیاز باشد، برایش فرقی نکند چه در دنیا دارد و چه در بهشت، برایش رضایت خداوند و نیازمندی اش به خداوند کافی است.

وادی پنجم، وادی توحید است، یعنی هر کس به این مرحله برسد. همه چیز را خلاصه شده در خداوند می بیند و تنها چیزی که برای او مهم است یگانگی خداوند می باشد. وادی ششم، وادی حیرت است و به تعجب آمدن از دیدن جمال الهی و سر آخر وادی هفتم، وادی فقر است و فنا، یعنی غرق شدن در اوصاف الهی و همان «فناء فی الله». جالبتر آن که ظاهراً پرندگان هر یک به تنهایی راه خودشان را آغاز می کنند، اما سر آخر به صورت جمعی به یک جایگاه که همانا حضور سیمرغ است می رسند، این یعنی همان مطلب مهمی است که تمام عناصر دنیا در ظاهر و باطن در یک مسیر حرکت می کنند و سرانجام در یک نقطه به هم می رسند و آن هم وحدانیت و یگانگی خداوند است و به همین خاطر است که پرندگان منطق الطیر وقتی به خود می رسند و خود را پیدا می کنند، صفات الهی را به عینه مشاهده می کنند:

جان آن مرغان زتشویش و حیا

شد فنای محض و تن شد توتیا

چون شدند از کل کل پاک آن همه

یافتند از نور حضرت جان همه

و این یعنی رسیدن انسان به آخرین درجه از انسانیت خویش که در همه و هر زمانی، حتی نزدیک تر از گردن خویش انوار الهی را حس کند. پس واضح است که کوه قاف همانا بالاترین اوج معرفت انسانی است و سیمرغ، همانا نماد حقیقت است که در جایی نیست جز در نزد خود انسان و این مصداق این حدیث مشهور است که: «من عرف نفسه، فقد عرف ربه»؛

«بی زبان آمد از آن حضرت جواب

کآینه است آن حضرت چون آفتاب

هر که آید، خویشتن بیند در او

جان و تن هم جان و تن بیند در او

چون شما سی مرغ اینجا آمدید

سی در این آیینه پیدا آمدید

و سرانجام:

چون نگه کردند آن سی مرغ زود

بی شک این سی مرغ، آن سیمرغ بود»

اکبر خوردچشم