سه شنبه, ۱۸ دی, ۱۴۰۳ / 7 January, 2025
مرگ بر قرص برنج
قصه تلخ، ولی واقعی ما در پاسی از نیمهشب در یکی از اورژانسهای بسیار شلوغ یک مرکز درمانی دانشگاهی در یکی از شهرهای این کشور پهناور اتفاق افتاده است و شاید قهرمان بعدی این قصه یکی از خود ما یا عزیزان خودمان باشد! ...
صورت خیس شده از اشکهاشو با دستاش پوشانده بود و داشت مثل ابر بهار گریه میکرد. این اولین باری نبود که شکستن یک مرد رو میدیدم... با صدای لرزانی گفت: «دکتر یعنی هیچ کاری نمیشه کرد؟ دخترم فقط شانزده سالشه.»
من هم همراه با این پدر دلخسته شکستم. بغضم ترکید. سعی کردم جلوی فوران اشکهام رو بگیرم؛ آخه دختر من هم شانزده سالشه.
باصدایی که میلرزید، ولی سعی میکردم پدر دخترک متوجه اون نشه، گفتم: «هرکاری که ازدست ما براومده براش کردیم. معدهاش رو شستشو دادیم، اسیدوزش رو هم تا حد امکان اصلاح کردیم، انتوبه هم که شده و به رسپیراتور هم متصله. میبینی که همه کادر اورژانس هر کاری که از دستشون بر میآد دارند انجام میدن.»
مرد گفت: «دکتر یعنی قرصی، آمپولی، پادزهری چیزی نداره؟ ترا خدا اگه اون سر دنیا هم باشه، میرم براش میآرم.» بعد در حالی که هق هق گریهاش مثل پتک توی سرم میخورد، دستهای من رو گرفت و گفت: «دکتر، دستم به دامنت. من همین یک دختر رو دارم. اون تموم زندگی منه...» دوباره شکستم... این عادت ما پزشکاست که روزی هزار دفعه با غم و درد بیمارامون بشکنیم. اشکهای من هم سرازیر شد...
با اینکه پاسی از نیمه شب گذشته بود، به یکی از اساتید برجسته مسمومیتهای کشور زنگ زدم و از خواب بیدارش کردم و وضعیت بیمارم رو براش تشریح کردم و از او کسب تکلیف کردم، اما راه چاره موثری رو جلوی پای من نگذاشت. از پشت خط تلفن با صدای خوابآلود، ولی مهربان و بدون هیچگونه ناراحتی از اینکه از خواب بیدارش کردم، گفت: «هر کاری که لازم بوده انجام دادی، خودت که بهتر میدونی درمان این مسمومیت نگهدارنده است و درمان قطعی براش وجود نداره...»
همه تیم پزشکی با تمام وجود سعی میکردند که به نحوی جان بیمار رو حفظ کنند. دستیار سال آخر بیهوشی، بدون اینکه یک لحظه چشم از بیمار و رسپیراتور برداره، با ناامیدی سعی در بهبود وضعیت او داشت، ولی افسوس و صد افسوس که خیلی دیر شده بود. اینترن خانمی که معلوم بود خیلی خسته است و در این ساعات اولیه بامداد خستگی یک روز دوندگی در اورژانس رو به دوش میکشه، منتظر بود تا یکی از اساتیدی که بر بالین دخترک حاضرند دستوری بدن تا او با تمام وجودش برای حفظ جان این بیمار اونو انجام بده، آخه اون هم خواهری داشت که هم سن وسال این بیمار بود.
● مانور خودکشی
این دختر نگونبخت به دنبال مشاجره با مادرش از سر نادانی و شاید تنها به منظور ترساندن والدین، تصمیم به مانور خودکشی میگیرد. از چندی قبل دیده بود که پدرش برای محافظت از گونیهای برنجی که خریداری کرده بود، تعدای قرص برنج خریداری کرده و در آشپزخانه گذاشته بود. شاید پیش خودش فکر میکرد که این قرص هرچه قدر هم خطرناک باشه، خوردن یکی دوتا از اون خطر چندان زیادی نخواهد داشت. باز به خودش گفته بود، مگر نه اینکه داروهایی که به صورت قرص هستند خوردن یکی یا دو تا از اونها در اغلب موارد نمیتونه خیلی خطرناک باشد. پس من هم دوتا، فقط دوتا دونه از این قرصها رو میخورم و بعدش میرم به مادرم میگم تا بدونه که من از دستش خیلی ناراحتم... اما افسوس که این محاسبه ساده دختر نگونبخت درست از کار درنیومده بود و اون نمیدونست که قرص برنج اونقدر خطرناکه که حتی نصف یک قرصش هم میتونه یک آدم بالغ رو به کام مرگ بکشه.
راستی آیا مادهای به این خطرناکی و سمیت باید اینقدر راحت در دسترس مردم باشد، به طوری که بتوان از هر بقالی و عطاری اون رو تهیه کرد؟ آیا لازم نیست که معاونت درمان دانشگاههای علوم پزشکی سراسر کشور دستورات لازم مبنی بر حذف یا محدود و قانونمند کردن عرضه این ماده سمی را صادر نمایند؟
لحظه پژمرده شدن گل زندگی دخترک نگونبخت فرا رسیده بود. برای بار هزار و یکم، من و همه تیم درمانی حاضر بر بالین او شکستیم. آخه این عادت ما پزشکان و پرستاران است که با درد و رنجِ مریضامون بشکنیم.
● ختم احیاء
ساعت رو نگاه کردم؛ ۲ بامداد بود. دو ساعت و نیم همه تیم پزشکی، تمام سعی و تلاششون رو کردند تا شاید بتونند این بیمار را از کام مرگ نجات بدهند، ولی موفق نشدند. ختم CPRاعلام شد. همه اعضای تیم احیاء با بغض و چشمهای خیس هر کدام به طرفی رفتند تا شکستنشون رو از دیگران پنهان کنند. تن بیجان دخترک، مهمان پارچه سفیدی شد که شاید میتونست لباس عروسی او باشه...
صحنه نبرد دخترک جوان با مرگ به پایان رسید و قهرمان این نبرد نابرابر، مرگ بود و حالا این دخترک بیجان، مانده بود با پدری دلشکسته و بهتزده که در کنار دخترش ایستاده و شاید داشت به بیاحتیاطی بزرگ خودش فکر میکرد، به بزرگترین بیاحتیاطی زندگیاش.
به سختی خودم رو به سمت پاویون میکشیدم و در راه با خودم فکر میکردم که چرا باید چنین مواد سمی و خطرناکی در دسترس خانوادههای و به خصوص کودکان باشه و به خودم گفتم که این تراژدی در سال بارها و بارها در کشورمان تکرار میشه. آیا وقت اون نرسیده که مسوولان فکری به حال این موارد بکنند و تهیه و توزیع این سموم رو محدود و قانونمند کنند و یا اونها رو با مواد کم خطرتر جایگزین کنند. در کنار این سوال که داشت مغزم را مثل پتک میکوبید، ناخودآگاه زیر لب نجوا میکردم که: «مرگ بر قرص برنج، مرگ بر فسفید آلومینیوم، مرگ بر...»
امضاء محفوظ
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست