شنبه, ۹ تیر, ۱۴۰۳ / 29 June, 2024
سطل کوچک
![سطل کوچک](/web/imgs/16/96/lk7kx1.jpeg)
یک روز با مادرم به فروشگاه رفته بودیم .
مادرم از من خواهش کرد که برای خریدن وسایل هایی که لازم داریم ، اظهار نظر کنم تا بعضی چیزها را با سلیقهٔ من بخرد !
بعد از اینکه یکسری وسایل خریدیم ، من به مامان گفتم : مامان جان من آن سطل فلزی سبز را دوست دارم ، اگر امکان دارد آنرا هم بخرید !
وقتی که به خانه رسیدیم : مادرم وسایل را جا به جا کرد و بعد گفت : « پسرم این سطل را برای چی خریدی ؟ اندازه اش خیلی کوچک است ، من برای شستن کف اتاق و یا کارهای دیگر نمی توانم از آن به راحتی استفاده کنم ! »
نگاهی به سطل سبز انداختم و سریع رفتم جلویش ایستادم تا اخمهای مادرم را نبیند ، بعد هم به مادرم اشاره کردم تا جلوی یک تازه وارد اینطوری حرف نزند و او را ناراحت نکند ، مادرم سریع ، حرفهایش را جمع کرد و گفت : پسرم ! این سطل قشنگ را به تو هدیه می دهم !
سطل سبز نفس عمیقی کشید و لبخند قشنگی گوشه لبانش نشست ! اصلاً خوب شد که مادر او را به من داد ، چون سطل کوچولو آنقدر زور ندارد که بتواند در شست و شوی خانه کمک کند !
من با خوشحالی سطلم را برداشتم و پر از سبزی و کاهو کردم تا اینطوری به مادرم کمک کرده باشم ، وقتی بعد از چند دقیقه سراغ سطلم رفتم ، دیدم که حسابی سردش شده و سرما خورده است ، سریع سبزیها و کاهوها را شستم و توی آبکش گذاشتم ، یکدفعه دیدم که ظرفشویی چقدر روغنی و کثیف است ، سطل را پر از آب ولرم کردم و توی ظرفشویی را شستم ، چندبار این کار را تکرار کردم و دیدم که با این کار سرماخوردگی سطل سبز خوب شد و با این آب گرم حسابی سر حال شد .
بعد از چند روز ، سطل سبزم را برداشتم و به سراغ دوستانم رفتم ، تا با آنها شن بازی کنم وقتی که چند بار سطل را پر از شن کردم . خالی کردم ، دوستان من هم داشتند همین کار را می کردند ، من به همراه دوستانم ، چند قلعهٔ قشنگ ساختیم و یکدفعه متوجه شدیم که سطل سبز با سطلهای دیگر ، دوست شده است .
وقتی که می خواستم به خانه بیایم ، سطل سبز دسته اش را بالا برد و از دوستانش خداحافظی کرد .
به خانه که رسیدم ، آرام آن را به یکطرف پرتاب کردم ، دوش گرفتم و خوابیدم .
صبح که از خواب بیدار شدم ، هر چقدر گشتم سطلم را ندیدم ، خیلی ناراحت بودم .
مادرم گفت : « پسرم ، کار خوبی نکردی که به سلطت بی احترامی کردی و با بی خیالی آنرا پرتاب کردی ! » به مادرم قول دادم که اگر آنرا پیدا کنم هرگز تنهایش نمی گذارم ، بعد از کلی گشتن ، بالاخره آن را گوشهٔ حیاط کنار باغچه پیدا کردم ، زود بقلش کردم و پرسیدم : سطل سبز نازنیم کجا بودی ؟
مادر گفت : وقتی که او از تو بی مهری دید ، خودش را قل داد و قل داد تا به اینجا رساند تا به تو بفهماند که قهر کرده است .
سطلم را خوب شستم و پاک کردم و به مادرم قول دادم از تمام وسایل هایم به خوبی و با مهربانی استفاده کنم .
انتخابات ریاست جمهوری انتخابات ریاست جمهوری 1403 انتخابات انتخابات ریاست جمهوری چهاردهم انتخابات 1403 مسعود پزشکیان انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۳ ایران سعید جلیلی ریاست جمهوری ستاد انتخابات کشور علیرضا زاکانی
قتل تهران هوش مصنوعی پلیس هواشناسی بارش باران سیل قوه قضاییه سازمان هواشناسی فضای مجازی سوادکوه سیلاب
قیمت خودرو بازار خودرو آلمان حقوق بازنشستگان قیمت طلا دولت سیزدهم قیمت دلار خودرو دلار بازنشستگان نهضت ملی مسکن مسکن
رامبد جوان تلویزیون جوکر تئاتر سینمای ایران رسانه ملی دفاع مقدس
ماهواره
جو بایدن رژیم صهیونیستی روسیه دونالد ترامپ آمریکا ترامپ فلسطین جنگ غزه لبنان ترکیه چین اتحادیه اروپا
پرسپولیس فوتبال استقلال یورو 2024 باشگاه پرسپولیس رئال مادرید تیم ملی فوتبال ایران بازی لیگ برتر جام ملت های اروپا سپاهان عبدالکریم حسن
زمین آلزایمر اینترنت روزنامه عیسی زارع پور فناوری همراه اول
فشار خون سرطان سازمان غذا و دارو کبد چرب گرمازدگی سازمان بهداشت جهانی