سه شنبه, ۲۱ اسفند, ۱۴۰۳ / 11 March, 2025
مجله ویستا

تقابل سنت و مدرنیته


تقابل سنت و مدرنیته

مروری بر مجموعه داستان «آقای قاضی چه حکمی می دهید »

مجموعه داستان «آقای قاضی چه حکمی می‌دهید؟» نوشته فرحناز علیزاده، شامل دوازده داستان کوتاه است که از سوی نشر «گل آذین» در ماه‌های اخیر منتشر شده است. داستان‌های این مجموعه از نظر فرم و ساختار بیشتر در قالب واقع‌گرای مدرن می‌گنجند. ویژگی‌های عمده این داستان‌ها عبارت است از: ماجرادار و حادثه محوربودن، دارای پی‌رنگ قوی و بر اساس علت و معلولی بناشدن، قصه در آنها پررنگ و با تعلیق همراه است، توالی حوادث یا خط روایی داستان اغلب با گسست زمانی به شکل بینامتنی درهم می‌ریزد. همچنین در برخی از داستان‌ها مانند «انبوه گزنه‌ها» ویژگی‌های بومی و اقلیمی را می‌توان دید. خیانت، مرگ، مسخ و شی‌وارگی آدم‌ها، نگاهی نقادانه نسبت به اقتدار مردانه و فرهنگ مردسالارانه، تحجر و به طور کلی تبعیض و نابرابری‌های جنسیتی در خانواده و جامعه، مضمون و بن‌مایه عمده این داستان‌هاست.

در داستان«انبوه گزنه‌ها» که یک داستان بومی/ اقلیمی است، انبوه قید و بندهای خرافات و سنت‌های متحجرانه دست و پاگیر، درون جامعه بسته (‌دهکده‌یی) وجود دارد که جوانانی چون «صفورا» قربانی آن می‌شوند و جوانی چون «حامد» به عنوان نمادی از تفکر مدرن با آن در حال دست و پنجه نرم‌کردن و کشمکش است. حامد، پسر ارباب که بارها به خواستگاری صفورا رفته و جواب رد شنیده، سرانجام تصمیم می‌گیرد روابطی پنهانی با او داشته باشد.

وقتی پدر صفورا مطلع می‌شود، روز و شب‌های متوالی چنان دخترش را کتک می‌زند که به خونریزی افتاده و می‌میرد. حامد که در این میان هیچ کاری از دستش برنمی‌آید، دیوانه‌وار، شب‌ها را روی قبر صفورا صبح می‌کند. داستان با فضای رعب و وحشت شبحی که شب‌ها در قبرستان می‌گردد، کشته‌شدن مشکوک سگ قلی، پارس‌نکردن سگ‌های دهکده، ناپدیدشدن پسر ارباب از زاویه دید دانای کل محدود به سید، معتمد محل روایت می‌شود. با پیش‌رفتن روایت، گره‌های داستانی یکی، یکی گشوده می‌شوند و سرانجام دیالوگ‌های راوی و حامد سرگشتگی، واماندگی و کشاکش این آدم‌ها و به عبارتی تضاد بین سنت و مدرنیته را نشان می‌دهد. داستان‌های «فقط نگویید معذرت‌خواهی بوده» «آقای قاضی چه حکمی می‌دهید؟»، «خون روی جدول سیمانی» و «باید فاصله‌ها را در نظر داشته باشیم»، در فضای شهری می‌گذرد. شخصیت‌های اصلی این داستان‌ها، زنان هستند. بن‌مایه اصلی این داستان‌ها خیانت همسران است. عشق‌ها و خیانت‌های مثلثی و ضربدری و به طور عمده انتقاد از هوسبازی به‌ویژه مردان و تلویحا ارائه راهکاری که همان‌طور که از نام یکی از داستان‌ها برمی‌آید «باید فاصله‌ها را در نظر داشته باشیم» را سرلوحه کاری قرار می‌دهد. به عبارتی شاید فاصله و میزان مراوده با جنس مخالف...

فرم و ساختار داستان‌ها گاهی مثل«یک کپه خاک» و «فیش‌های پایان‌نامه» که شخصیت‌های اصلی آن زنان هستند، روایت بینامتنی است و با گسست زمانی به شکل داستان در داستان یا داستان در متنی دیگر مثل پایان‌نامه پیش می‌رود. در«یک کپه خاک» که راوی داستان خود داستان‌نویس و داستانی نیز در فواصل روایت داستانی روایت می‌شود، دو روایت به موازات هم پیش می‌روند و مضمونی واحد، نقد فرهنگ و تفکر مردسالارانه را چه در خانواده و چه در اجتماع را مد نظر قرار می‌دهند. پایان بسیاری از داستان‌ها باز و با عدم قطعیت روبه‌رو است. در داستان «همه‌ش بهتونه» که یک داستان لحن‌محور است و شاید بهترین داستان این مجموعه نیز باشد، راوی اول شخص مردی که از نظر جایگاه اجتماعی از اقشار فرودست جامعه است، در تمام داستان، در دادگاه، جلوی قاضی با لحنی لمپنی از ماجرای ضد و نقیض کشته‌زدن زنش حرف می‌زند. راوی که خودش با کتاب و کتاب‌خوانی بیگانه است از زنش که «کرم کتاب» بوده و از نویسندگانی می‌خوانده که خودکشی کرده‌اند، سخن می‌گوید و ادعا می‌کند که زنش هم خودکشی کرده است. از طرفی خون خشکیده روی مبل و گفته‌های همسایه‌ها از جروبحث آنها در چند شب پیش، حاکی از چیز دیگری است و تا به آخر خواننده از چگونگی کشته‌شدن زن به قطعیتی نمی‌رسد. «قندیل بی‌رنگ» که داستان متفاوت کتاب است -که می‌توان تفسیری جامعه‌شناختی از آن داشت - زندگی زن و مردی را روایت می‌کند که از پنجره، شاهد باریدن برف در بیرون از خانه هستند و تصمیم می‌گیرند برای تفریح به پارک جنگلی نزدیک خانه‌شان بروند. داستان با جزءپردازی فضای برفی بیرون از خانه را که می‌تواند تمثیلی از اجتماع باشد، تصویر می‌کند. مردم که با فضای برفی خو گرفته‌اند، بی‌توجه به کلاغ‌ها و جغدهای سفیدی که روی شاخه‌های درختان شهر نشسته‌اند، فقط سرگرم گذراندن وقت خود در رستوران‌ها، کافی‌شاپ‌ها یا زل‌زدن به تلویزیون هستند و سرانجام این پدیده، درون خانه‌ها نیز نفوذ می‌کند.

روی اشیا خانه کم‌کم برف می‌نشیند و زن و مرد خانه تبدیل به قندیل‌های کریستال گنده‌یی می‌شوند که فقط به تلویزیون زل زده‌اند و حتی قابل حمل‌ونقل نیز نیستند. درواقع داستان قندیل‌های بی‌رنگ، داستان واقع‌گرای نمادینی است که می‌توان تاویل‌های متفاوتی از آن داشت. معنا و مضمون در داستان‌های مجموعه، همواره در پشت پرده‌یی قرار می‌گیرد و خواننده به راحتی نمی‌تواند به آنها دست یابد، بلکه وادار می‌شود با متن درگیر و سهیم شود و با توجه به نمادها و نشانه‌ها، ابزار و موقعیت موجود در داستان به مضمون نزدیک شود. نکته‌یی که در انتها در باب مجموعه‌داستان «آقای قاضی چه حکمی می‌دهید؟» گفتنی است، اینکه تکرار سوژه و مضمون واحد در بسیاری از داستان‌ها گاه سبب خستگی خواننده می‌شود؛ هرچند که به نظر می‌رسد نویسنده تلاش کرده این سوژه‌ها را در شکل‌ها و فرم‌های متفاوتی به خواننده ارائه کند.

نرگس مقدسیان