جمعه, ۱۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 31 January, 2025
مجله ویستا

فرار از خود و بازگشت به خود


فرار از خود و بازگشت به خود

«الیاس پورتولو» بعد از چند سال از زندان آزاد می شود و نزد خانواده اش بازمی گردد فكر می كند كاری خواهد كرد كه اطرافیان خطاهای گذشته او را فراموش كنند, اما در جشن فرانچسكوی مقدس عاشق «ماریا مادالنا» نامزد برادر خود «پیترو» می شود چنان كه نگاه های مادالنا او را دستخوش سرمستی و لذت جسمانی می كند از این حالت ناراحت می شود تا آن حد كه برای فرار از نگاه به مادالنا مجلس را ترك می كند و در برخورد با دیگران بسیار بدخلق می شود و در همان حال می خواهد موضوع را نزد خود منتفی كند امری كه انكار ساده Simple Denial خوانده می شود

● نگاهی به رمان «الیاس پورتولو» نوشته گزاتزیا دلدا

در جمع آثار خانم دلدا رمان الیاس پورتولو به‏دلیل درونكاوی متمركز جای خاصی دارد. دلدا كه كارهای اولیه‏اش در «حاشیه ادبیات جدی» قرار می‏گیرد، درنتیجه مطالعات پیگیر و دقت عمیق‏تر در احوال هموطنانش توانست تا سطح نویسندگان شاخص قرن بیستم ارتقا یابد و برنده جایزه نوبل هم بشود. او كه شیوه كارهایش آمیزه‏ای از رئالیسم و ناتورئالیسم است، در جاهایی مثل این رمان رویكردی روانشناختی در پیش می‏گیرد و به این‏ترتیب كار خود را از تراز كسانی چون زولا، جرج گیسینگ، تئودور درایزر و فرانك نوریس بالاتر می‏كشد. در این نوشتار می‏خواهیم شخصیت اول داستان را بر اساس مباحث روانشناسی «بازدارنده‏ها و مكانیسم‏های دفاعی- روانی« (Obstacles And Defence Mechanisms) بررسی كنیم.

«الیاس پورتولو» بعد از چند سال از زندان آزاد می‏شود و نزد خانواده‏اش بازمی‏گردد. فكر می‏كند كاری خواهد كرد كه اطرافیان خطاهای گذشته او را فراموش كنند، اما در جشن فرانچسكوی مقدس عاشق «ماریا مادالنا» نامزد برادر خود «پیترو» می‏شود؛ چنان‏كه نگاه‏های مادالنا او را دستخوش سرمستی و لذت جسمانی می‏كند. از این حالت ناراحت می‏شود تا آن‏حد كه برای فرار از نگاه به مادالنا مجلس را ترك می‏كند و در برخورد با دیگران بسیار بدخلق می‏شود و در همان‏حال می‏خواهد موضوع را نزد خود منتفی كند؛ امری كه انكار سادهSimple Denial))خوانده می‏شود. احساس عشق به مادالنا او را دستخوش احساس بدبختی و اضطراب می‏كند. ابتدا مقاومت نشان می‏دهد و به عذابی فكر می‏كندكه پس از ازدواج آن‌ها دچارش می‏شود. سپس مست می‏كند، قهقهه می‏زند و درمنتهای آشفتگی به كلیسا می‏رود و در مقابل مجسمه فرانچسكوی مقدس بر سینه و سر و صورت خود مشت می‏كوبد. اما ما این خودزنی را نه به‏حساب سوگواری مذهبی كه به‏حساب (واكنش‏سازی ) Reaction formation می‏گذاریم.

فردای آن‏شب الیاس تصمیم می‏گیرد به چراگاه پدرش برود تا از مادالنا و پیترو دور باشد. آیا بُعد مكانی می‏تواند او را از اغوا رها كند؟ كشیش جواب ما را به الیاس می‏گوید. او عشق را امری طبیعی، و شرم مترتب بر آن را بی‏دلیل می‏داند. حرف‏های كشیش سبب آرامش الیاس می‏شود. با این‏حال دوست دارد مادالنا را نبیند، اما می‏بیند و دختر غیرمستقیم به او ابراز عشق می‏كند. الیاس به‏روی خود نمی‏آورد و برای فرار از عشقی كه به جانش افتاده است، به چراگاه پدر می‏رود و با علاقه به تنهایی همان‏جا می‏ماند. دنبال خاطرات دوران كودكی‏اش می‏رود و با ساده‏ترین چیزها چشم‏هایش پر از اشك می‏شود؛ چیزی كه از نظر ما (رجعت به عقب Regression( تلقی می‏شود. وقتش را به گردش و خواندن كتاب‏های مذهبی و شعر می‏گذراند. درواقع می‏فهمیم كه او به خودفریبی رو آورده است. اما آرامشِ حاصل از خودفریبی دیری نمی‏پاید. به‏سادگی با رؤیایی كه مادالنا نقش اصلی‏اش را در آن ایفا می‏كند مشوش و هیجان‏زده می‏شود؛ طوری‏كه دوباره بدخلقی را شروع می‏كند. برای غلبه بر وسوسه دلش می‏خواهد خود را بزند و با آن‏كه مجادل‌ه‏ای درونی را با خود آغاز می‏كند، به‏شدت مشتاق دیدار مادالنا می‏شود. از آن‏سو نگاه‏های سوزان مادالنا هم به‏نوبه خود الیاس را ملتهب می‏كند. به‏خاطر این وضع از عمو مارتینو كمك می‏خواهد «تا نگذارد با مادالنا تنها بماند». آیا ناخودآگاه بشر با این ترفندها محو می‏شود؟ مثل این است كه ما دعا كنیم كه پیرزنِ كور و كر همسایه درِ خانه‏اش را باز نگذارد تا ما دستخوش وسوسه دزدی از خانه او نشویم. عمو مارتینو بی‏خبر از پیچیدگی‏های بشر، مثل سایه او را تعقیب می‏كند و مادالنا را نیز تحت‏نظر می‏گیرد. اما شب‏هنگام كه همه‏چیز را دیده است، به‏طرزی هوشمندانه به الیاس می‏گوید كه او و مادالنا عاشق هم هستند و باید با هم ازدواج كنند. مارتینو می‏گوید الیاس موضوع را با برادر یا مادرش در میان بگذارد تا واقعه قبل از وقوع علاج شود، چون اگر پیترو و مادالنا با هم ازدواج كنند، بدبختی و وسوسه شروع می‏شود. الیاس به‏علت علاقه به پیترو و سرافكندگی احتمالی مادالنا جرأت نمی‏كند با او حرف بزند. او بدون نشان‏دادن عكس‏العمل مناسب و به‏جا، غرق در عشق و غم، زندگی را ادامه می‏دهد. هرچه روز عروسی نزدیك‏تر می‏شود، جدال درونی او با خود نیز شدت بیشتری می‏گیرد. بی‏عملی خود را توجیه می‏كند و به‏خود می‏گوید نمی‏خواهد مانع سعادت برادرش شود.

تلاش می‏كند مردی با اراده و نیرومند باشد و علیه عشق و احساسات خود مبارزه كند. به‏عبارتی به (سركوبی ) Repression متوسل می‏شود و امیدوار است كه با ازدواج آن‌ها همه چیز خاتمه یابد. اما پس از ازدواج پیترو و مادالنا، حسادت به پیترو به‏كلی پریشانش می‏كند. تصمیم می‏گیرد با حسادت مبارزه كند. به مارتینو می‏گوید كه می‏خواهد كشیش بشود. مارتینو می‏گوید كه «مرد بودن و جوان بودن، با كشیش شدن، در وجود تو از بین نخواهد رفت. به هر حال می‏توانی مرتكب گناه بشوی. آن‏وقت دیگر اسمش گناه نخواهد بود. اسمش كفر است. كفر به كائنات.» (ص ۱۳۸) درضمن به او یادآور می‏شود كسانی كه از روی ناامیدی به‏خصوص شكست در عشق كشیش می‏شوند، به‏درد نمی‏خورند و او بهتر است به‏جای كشیش‏شدن مردی فعال و نیكوكار شود. به این‏ترتیب (والایش یا تصعید Sublimaion (كه نوعی وسیله دفاعی است، از جانب مارتینو رد می‏شود. الیاس چون می‏خواهد از شر وسوسه‏های شیطانی‏اش رها شود، بر تصمیم خود اصرار می‏ورزد. اختلاف پیترو و مادالنا، بچه‏دار نشدن‏شان و دعواهای مستمر آنها، تنهایی و غم وحشتناكی كه به جان الیاس می‏افتد، او را به نفرت از همه و كلافگی از خود می‏رساند و اینها سبب سست‏شدن ایمان و عصیان درونی‏اش می‏شود تا جایی‏كه دلش می‏خواهد از روی لجاجت عملی سنگدلانه انجام دهد.(پرخاشگری Aggression(حتی با فریاد كشیدن و ناسزا گفتن به پسربچه چوپانی كه از او شیر می‏خواهد، عقده خود را سرریز می‏كند. (جابه‏جایی Displacement(در زمستان رنجور و ضعیف می‏شود و با كنار گذاشتن زندگی عادی، خود را به‏طور مطلق به خیال‏های عشق و هوس (خیال‏بافی Fantasy ( می‏سپارد.او برای جشن كارناوال به خانه بازمی‏گردد. جوشش صحنه‏ها، با سرعت رخدادها و تركیب فاجعه و تردید، حاكمیت جبر و انقیاد روح و روان از این‏جای رمان به‏بعد پتانسیل بیشتری پیدا می‏كند. الیاس با دیدن مادالنا دگرگون می‏شود و «هر آنچه كه در ابتدا به نظرش گناه و درد رسیده بود، اكنون حق مسلم خود می‏داند. آنچه كه قبلاً به‏نظرش هراسناك رسیده بود، اكنون مانند گردابی او را به‏سمت خود مجذوب می‏ساخت.» (ص ۱۵۸) نویسنده در این بخش دوگانگی الیاس را به اوج می‏رساند و با این كار توانایی خود به‏منصه ظهور می‏رساند: «الیاس فقط یك فكر در سر داشت كه پیترو از خانه خارج شود تا او و مادالنا با هم تنها شوند و فقط از یك چیز می‏ترسید كه نكند با مادالنا تنها شود.» (ص ۱۶۹) سرانجام پس از مجادله‏ای درونی، وارد اتاق خواب مادالنا می‏شود و صبح خیلی زود به چراگاه باز می‏گردد. درعین احساس لذت و سعادت، خود را به‏دلیل خیانت به برادر و ملوث‏كردن خانه پدری‏اش سرزنش می‏كند و نامرد و بی‏شرف می‏خواند.(سرزنش خود) Belitting Oneself و درحالی‏كه وحشت بر او مستولی شده است، می‏خواهد به خود سیلی بزند، خود را به باد كتك بگیرد و دست‏های خود را گاز بگیرد. خواننده می‏فهمد كه او صادقانه در برابر چیزی كه خود پلیدی می‏داند مقاومت نشان می‏دهد. افكار پریشان دوباره او را به‏سوی مارتینو سوق می‏دهد. مارتینو به‏رغم این‏كه به خدا و ابلیس اعتقاد ندارد، پیشنهاد می‏كند با كشیش پوركددو مشورت كند. الیاس همراه مارتینو نزد كشیش می‏روند. الیاس اعتراف می‏كند و می‏گوید می‏خواهد كشیش بشود. كشیش پوركددو قول می‏دهد در این راه كمكش كند. مادالنا به دیدن الیاس می‏آید و آنها دوباره «مرتكب گناه» می‏شوند. الیاس سر موعد مقرر به دیدن پوركددو نمی‏رود. كشیش می‏آید و می‏فهمد كه او روحاً و جسماً در گناه غرق شده است و دیگر مایل نیست بر وسوسه غلبه كند. الیاس ملاقات‏های پنهانی خود را با مادالنا ادامه می‏دهد. گاهی در لحظات غم و ناامیدی نسبت به او كینه به دل می‏گیرد و فكر می‏كند او باعث سقوط روحش شده است. دقیق‏تر بگوییم او در اینجا به (سرزنش دیگران Belitting Others (رو می‏آورد و دیگران را مقصر می‏شمرد. ما نمی‏توانیم جلوی حرص مال‏دوستی‏مان را بگیریم، ولی عامل تحریك خود را ثروتمند شدن فلان خویشاوند و تحریك حسادت خود می‏دانیم. الیاس از مادالنا می‏خواهد كه برای پرهیز از گناه كبیره هم‌دیگر را نبینند. با این حال وقتی می‏فهمد كه مادالنا از او حامله است، علاقه بیشتری نسبت به او حس می‏كند. او برای پرهیز از گناه مجدد و وسوسه، طلبگی پیشه می‏كند. تا فراهم‏شدن مقدمات طلبگی پیوسته به‏خاطر تمام چیزها و جاهایی كه دوست دارد و از آن به‏بعد باید از آنها چشم بپوشد، اشك می‏ریزد. اما با این فكر كه كسب مقام كشیشی می‏تواند او را از گناه دور و راحت‏تر به فرزندش رسیدگی كند، خود را تسلی می‏دهد. طلبگی آغاز می‏شود، اما این امر سبب كاهش وسوسه و عشق او به مادالنا و فرزندش نمی‏شوند. دو سال بعد از طلبگی، پیترو بیمار می‏شود. الیاس كه هنوز نتوانسته بر میل خود غلبه كند، فكر می‏كند اگر او بمیرد می‏تواند با مادالنا ازدواج كند، اما از این فكر خبیث ناراحت می‏شود و تصمیم می‏گیرد حتی در صورت مرگ او برای اثبات اراده و شهامت خود با ابلیس بجنگد و هرگز سراغ مادالنا نرود. با مرگ پیترو، دوباره وسوسه بر الیاس مستولی می‏شود. فكر می‏كند بهتر است طلبگی را به‏بهانه نیاز خانواده به او رها كند و مانند تمام مردها تشكیل خانواده دهد و با مادالنا ازدواج كند تا بتواند فرزندش را زیر نظر خود پرورش دهد. مادالنا با شنیدن خبر كشیش شدن الیاس ناراحت می‏شود. اما وضع روحی الیاس بد است، چون می‏بینم كه این جوان سرشار از دوگانگی انتظار می‏كشد تا مادالنا به دیدنش بیاید و از او بخواهد كه از كشیش شدن صرف‏نظر كند. به‏عبارت دیگر الیاس دنبال بهانه‏ای از جانب دیگران است. مادالنا از او می‏خواهد به‏خاطر رضای خدا برای فرزندش پدری كند، اما چون برخورد سردی با الیاس دارد، جوان رنجدیده تقاضایش را رد می‏كند؛ با این امید كه او دوباره خواسته‏اش را تكرار كند. مادالنا دیگر چیزی نمی‏گوید. الیاس به مردی كه دور مادالنا و بچه‏اش پرسه می‏زند، حسد و كینه می‏ورزد. بچه می‏میرد و الیاس با مشاهده شیون مادالنا فكر می‏كند «شاید در این لحظه او دارد فكر می‏كند كه مرگ بچه، تقاصی است كه دارد به‏خاطر آن گناه پس می‏دهد و نمی‏داند كه درست برعكس، همین غم و درد، باعث خواهد شد كه او پاك و مطهر شده و پای به جاده نیكی بگذارد.» (ص ۲۵۵) الیاس در كنار بستر فرزند مرده خود می‏ماند. غم بی‏پایانی كه وجودش را فرا گرفته است، تا حدی آرامش را به او باز می‏گرداند. حس می‏كند «عاقبت در مقابل پروردگار، با روح خود تنها مانده است. با روانی كه با غم و درد مطهر شده بود، با قلبی كه تهی از هرگونه هوی و هوس تنها بر جای مانده بود.»(ص۲۵۶)

همان‏طوركه ملاحظه می‏كنید در این رمان رنگ و بوی ناتورئالیستی كارهای دلدا جای خود به درونكاوی انسان‏هایی می‏دهد كه زندگی‏شان با طبیعت جزیره ساردنی و آداب و سنن آنجا عجین شده است. اما رویكرد مردم‏شناختی او هم‌چنان به‏قوت خود باقی است. اصولاً آثار این بانو چنان است كه می‏توان با خواندن آنها اطلاعات جامعی درباره فرهنگ و روحیه مردم ایتالیا كسب كرد. و البته ما ایرانی‏ها از قرابت اعتقادات و رسوم آن‌ها با خودمان كمی تعجب می‏كنیم. ناگفته نگذارم كه موضوع این رمان و رمان «وسوسه» كه نگارنده نقد آن را روزنامه ایران شماره ۲۶۴۶ مورخ ۸۲/۹/۱ نوشته است و نیز «سرزمین باد» كه نقد آن به‏قلم نگارنده در ماهنامه ادبیات داستانی شماره ۷۳ مهر ۱۳۸۲ چاپ شد، مشترك است، اما رمان الیاس پورتولو به‏دلیل تحلیل موشكافانه‏تر در درون‏بینی آدم‏‌ها و دقت در كیفیت روحی شخصیت‏‌ها، خصوصاً الیاسِ نگونبخت و سردرگم، از منزلت ادبی بالاتری برخوردار است. گرچه ما از منظر علمی، خصوصاً روش‏های بالینی، چیزی به‏نام باطن و حضور عناصر ماوراءطبیعت را در روحیه آدمی باور نداریم، اما نویسنده در این رمان چنان ظریف به جزئیات روانی الیاس می‏پردازد كه موضوع وسوسه به‏مثابه نیرویی فوق‏طبیعی جلوه می‏یابد. از این دیدگاه است كه الیاس انسانی ضعیف و بی‏اراده تصویر می‏شود و می‏بینیم كه او قادر نیست در برابر قدرتی فوق‏انسانی ایستادگی نشان دهد، ضمن آن‏كه وسوسه هربار به‏شكلی جدید در مقابل او نمایان می‏شود و سرانجام مغلوبش می‏كند. الیاس واقعاً زندگی را دوست دارد و روحاً جوان شاد و سرزنده‏ای است، اما از بخت بد از آن چیزی كه دوست دارد محروم می‏شود و حذف این محرومیت را در گرو زیر پا گذاشتن اصولی می‏داند كه با آنها رشد كرده و در وجودش نهادینه شده‏اند. اینجا ناتوانی اراده و عقل شاخص‏ترین عنصری است كه دلدا بازنمایی می‏كند. جمله‏‌هایی هم‌چون «پروردگارا، تو خودت داری می‏بینی كه من تا چه حد بی‏اراده و نامرد هستم. خودت به من رحم كن. مرا عفو كن. قلب مرا از سینه‏ام بیرون بكش. من هم بشر هستم. قادر نیستم بر اعمال خود مسلط شوم. آه پروردگارا چرا مرا این‏طور ضعیف و بی‏اراده خلق كرده‏ای؟ من در زندگی فقط زجر كشیده‏ام و بس. و...»در صفحه ۲۱۸ ما را یاد این گفته داستایفسكی می‏اندازد كه: «بشر موجود بدبخت و قابل‏ترحمی است.»

فتح‌الله بی‌نیاز