جمعه, ۲۱ دی, ۱۴۰۳ / 10 January, 2025
مجله ویستا
عقاب
مرغی، تخم عقابی پیدا کرد و آن را در لانه مرغی گذاشت. جوجه عقاب با بقیه جوجهها از تخم بیرون آمد و با آنها بزرگ شد. در تمام زندگی اش، او همان کارهایی را انجام داد که مرغها میکردند. برای پیدا کردن کرمها و حشرات، زمین را میکند و قدقد میکرد و گاهی هم با دست و پا زدن بسیار، کمی در هوا پرواز میکرد.
سالها گذشت و عقاب پیر شد.
روزی پرنده با عظمتی را بالای سرش بر فراز آسمان ابری دید. او با شکوه تمام، با یک حرکت ناچیز بالهای طلایی اش، بر خلاف جریان شدید باد پرواز میکرد.
عقاب پیر نگاهش کرد و پرسید: «این کیست؟»
همسایه اش پاسخ داد: «این عقاب است ـ سلطان پرندگان. او متعلق به آسمان است و ما زمینی هستیم.»
عقاب مثل مرغ زندگی کرد و مثل مرغ مرد. زیرا فکر میکرد مرغ است.
کتاب هفده داستان کوتاه کوتاه (از نویسندگان ناشناس)
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست