دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

شلوغی ساحل


شلوغی ساحل

هوا سوز داشت، پارو‌ها را به دوش کشید و از قایقی که چند لحظه پیش، آن را بسته بود دور شد. لباس صیادی را از تن درآورد و به پاروها - که حالا به دیوار کومه تکیه داده بودند - آویخت.
دستانش …

هوا سوز داشت، پارو‌ها را به دوش کشید و از قایقی که چند لحظه پیش، آن را بسته بود دور شد. لباس صیادی را از تن درآورد و به پاروها - که حالا به دیوار کومه تکیه داده بودند - آویخت.

دستانش را نزدیک بخاری گرفت، در گرمای کومه نشست و چای خورد... از روزنه در به بیرون نگاه کرد: ساحل هنوز شلوغ بود. دوباره برای خود چای ریخت و...

منتظر بود تا ساحل خلوت شود.

طبق باوری قدیمی، ماهی‌های صید شده نباید درشلوغی ساحل و در مقابل چشم‌های کنجکاوِ مردم به کومه منتقل شوند.

نگاهی به آفتاب انداخت، چیزی به غروب نمانده بود. داشت دیر می‌کرد...

از روزنه کومه، ساحل خلوت بود. تصمیم گرفت ماهی‌ها را از قایق به کومه منتقل کند. به داخل قایق خم شد و کیسه‌های ماهی را بلند کرد. کیسه‌ها سنگین بود. انگار چیزی از پشتش دوید و قفسه سینه اش را فشرد. احساس خفگی کرد، کیسه‌ها از دستانش رها شد. ساحل بود و قایق و ماهی‌ها...

خبر ساحل را دوباره شلوغ کرده بود.

محمدولی وردی‌پسندی