دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

ایده زیر نور صحنه


ایده زیر نور صحنه

درباره کتاب «ایده نمایش» گزیده و ترجمه مراد فرهادپور

احمد شاملو در توصیف فرخ غفاری گفته بود: «او پلی بود به جهان بیرون.» زیرا در عصر بی‌اینترنت، او مدام به سفر می‌رفت و رهاورد سفرش کتاب‌هایی بود که از فرنگ می‌آورد. حالا پس از گذشت دست‌کم چهار دهه از آن روزگار، دیگر هیچ‌کدام از سوغات‌های غفاری لطفی برای شاملو نخواهد داشت. از آنجا که دیگر تنها راه ممکن به جهان بیرون، پل غفاری نیست.

چینی‌ها می‌گویند: «وقتی از پل عبور می‌کنیم، دیگر به بی‌مصرف‌ترین چیز دنیا تبدیل خواهد شد.» در آن روزگار، اگر شاملو، یا هر کس دیگری از پل غفاری می‌گذشت، دیگر سودی برای دیگران باقی نمی‌ماند. از این‌رو اغلب ترجمه‌ها بیشتر شبیه به اکتشافات باستان‌شناسانه از اعماق غرب مدرن بود و اغلب کتاب‌های خارجی هم در حکم عتیقه‌های مجموعه‌داران شخصی. غول اینترنت این پل‌ را شکست. حالا انتخاب کتاب‌ها، کم از نوشتن و نظریه ‌پرداختن ندارند.

با وجود غول اینترنت، مراد فرهادپور همچنان «پلی به جهان بیرون» است اما نه پلی از جنس «فیروزه» که نصر درباره آن گفته: «می‌توان ایران و فرهنگ شکوهمند آن را پل فیروزه خواند؛ پلی که نه‌تنها شرق را به غرب مرتبط ساخته و می‌سازد، بلکه جهان مادی را به عالم معنوی و دنیای فانی را به دار بقا و خاک تیره را به آسمان بلند فیروزه‌گونی که همرنگ فیروزه آن می گوهر یا سنگ پربها و معروف این سرزمین است، متصل می‌سازد.» خلاصه که پل فرهادپور شباهتی با پل شاملو و پل فیروزه نصر ندارد بلکه یک جور پل خاص است؛ پلی خاص میان شرق و غرب که باید از آن گذشت تا بی‌مصرف شود، پلی که پشت سر خراب می‌شود.

اثبات این نکته که فرهادپور حتی امروز هم پلی به جهان بیرون است، تنها با مرور فهرست ترجمه‌هایش میسر خواهد شد، البته اگر «ترجمه‌های بی‌دلیل» را از این فهرست حذف کنیم، یعنی کتاب‌هایی مانند «بکت» آلوارز و همین «ایده نمایش». به همین دلیل مجموعه مقالاتی که فرهادپور جوان درباره تئاتر ترجمه کرده و اکنون همه آنها را در کتابی به نام «ایده نمایش» می‌بینیم، قابل قیاس با سایر ترجمه‌ها و تالیف‌های او نیستند. اغلب مقالات کهنه شده‌اند. البته نمی‌توان با اعطای لقب «کلاسیک» مساله را توجیه کرد، زیرا وزن اغلب آنها برای «کلاسیک‌ شدن» کم است. مثال این مدعا، ترجمه بخشی از کتاب اریک بنتلی به نام «سنت‌های دوگانه هنر نمایش جدید» است. تقریباً چهار دهه پیش نویسنده‌ای با نام مستعار «دکتر میترا» -که همان سیروس پرهام باشد- کتابی به نام «رئالیسم و ضدرئالیسم» نوشت که در واقع کپی ناشیانه‌ای از ایده کتاب «نمایشنامه‌نویس همچون متفکر» بنتلی بود. این کتاب در نایاب‌فروشی‌های انقلاب به فروش می‌رسید، از آنجا که واقعاً جز این کتاب و «مکتب‌های ادبی» سیدحسینی، راهنمای دیگری برای شناخت ادبیات و هنر غرب وجود نداشت بنابراین انتشار بخشی از کتاب بنتلی در مجله نمایش، بیشتر شبیه یک افشاگری بود؛ افشای منبع اصلی نگارش کتاب «رئالیسم و ضدرئالیسم» دکتر میترا.

از سوی دیگر برخی از مقالات کتاب هم در زمره آثار کلاسیک نظریه تئاتر هستند و خواندن آنها برای کسانی که قصد دارند تاریخ نظریه در تئاتر را پیگیری کنند، بسیار مفید خواهد بود، مثال این ادعا، ترجمه بخشی از کتاب «از ایبسن تا الیوت» ریموند ویلیامز، یا «شکسپیر» یوهان گوتفرید هردر است. مابقی مقالات کتاب که البته فصول برگزیده‌ای از کتب گوناگون هستند، درباره نظریه‌های کلاسیک تئاتر است؛ نظریه‌هایی که در بطن دوران خود طرح شده و با گذر از آن دوران صرفاً به نوشته‌های تاریخی تبدیل شده و دیگر ایده‌های آن چنان بدیع نیستند که به خواننده اجازه دهد تا «به آنچه در صحنه تئاتر می‌بیند با دیدی انتقادی‌تر و تاملی بیشتر بنگرد». (مقدمه کتاب، ص ۲) مقاله «برشت و تئاتر حماسی» نمونه‌ای از این دست است.

مهم‌ترین نوشته‌ای که در «ایده نمایش» می‌خوانیم، همان مقدمه کوتاه کتاب است. این متن به ما اجازه می‌دهد تا صحنه‌هایی از تاریخ فکر ایران و نسلی از متفکران خود را «با دیدی انتقادی‌تر و تاملی بیشتر بنگریم».

حال اگر این متن را از زوایای مختلف ببینیم، چنان کلایدسکوپی است که مناظری دوست‌داشتنی، عمیق، مناقشه‌برانگیز، تعجب‌آور، غم‌انگیز و نوستالژیک را عیان می‌کند. این متن موجز، نماینده دوران خود است؛ دورانی که فرهادپور تصویری از خویشتن را در آن ترسیم می‌کند. تصویر پسر جوانی که برای دریافت حق‌الترجمه به دفتر مجله‌ای می‌رود که هیچ نسبت و علاقه‌ای به آن ندارد. آن دوران سپری شده، و اکنون گردآورنده و مترجم این مقالات، حتی از دیدن نام خود بر برخی از مهم‌ترین‌ کتاب‌های منتشرشده در دو دهه اخیر هم خشنود نمی‌شود.

گلایه فرهادپور از آن دوران، دامان «گروه‌های نمایشی در اقصی نقاط ایران را می‌گیرد». (ص ۱) گروه‌ها که نه در گذشته، و نه حتی امروز، به همان «فضای مکتوب ناچیز دسترسی ندارند. (ص ۱) مقاله «متافیزیک تراژدی» لوکاچ در مجله‌ای چاپ می‌شود که تنها «فضای مکتوب» برای ثبت‌نام و نشانی از گروه‌های نمایشی است.

با این حال بعید می‌دانم در دنیایی که ممکن است نظر رانسیر هم به تعزیه جلب شود و هنگامی که قرار است متن سخنرانی «تماشاگر رهاشده» را برای انتشار در کتاب آماده ‌کند، مثالی از تماشاگران تعزیه بزند، بتوان از انتشار مقاله لوکاچ درباره تراژدی در کنار مقاله «تعزیه در مالزی»، آن هم در تنها مجله تخصصی تئاتر در آن روزگار دلگیر بود.

این مقدمه از زاویه‌ای دیگر بیانگر شکاف میان متفکران ایرانی و هنر است- و حتی نه‌فقط هنر ایران، بلکه در کل هنر در کل جهان- نسبتی سرشار از پرسش: چرا نمونه‌هایی از مواجهه آزبرن با کانسپچوال آرت، بدیو با بکت و تئاتر، رانسیر با تماشاگر تئاتر، فوئرباخ با درام اروپایی، بنیامین با برشت و... در کشور ما نیست؟ بدگمانی نسبت به کدام هنر؟ میان «حس و حال هنری» و «آنچه در ایران هنر» می‌نامند، چه رابطه و نسبتی هست که با فلسفه و ادبیات نفی می‌شود؟ هنر در ایران اصلاً چه ارتباطی دارد با آنچه «حس و حال هنری» می‌نامیم؟ در مقدمه آمده: «از آنجا که من همواره نسبت به آنچه در ایران هنر نامیده می‌شود از موسیقی سنتی و نقاشی گرفته تا تئاتر و سینما و به ویژه حس و حال هنری بدگمان بوده‌ام، محتوای همه مقالات اساساً فکری و نظری است.

این بدگمانی خود احتمالاً نتیجه خواندن فلسفه و ادبیات است.» نویسنده به هنر در ایران بدگمان است، چون ترکیب مغلوطی به نام «حس و حال هنری» وجود دارد، بعد نویسنده به هنر در ایران بدگمان است، پس درباره هنر در ایران نمی‌نویسد، اما مقالاتی اساساً فکری و نظری درباره تئاتر را به «فارسی» ترجمه می‌کند. این عبارات بعد مناقشه‌برانگیز این متن کوتاه را می‌سازند؛ مناقشه‌ای که ظاهراً مساله کهنه و رمانتیک «شهود» و «الهام هنری» به کل هنر ایرانی تعمیم می‌یابد.

پس در این‌ متن، موسیقی ایرانی فقط موسیقی پیش از قاجار است، نقاشی ایرانی فقط نگارگری است، تئاتر ایرانی فقط تعزیه است و سینمای ایران هم فقط عباس کیارستمی است: این فهرست شامل همه هنرهایی است که فرهادپور از آنها نفرت دارد.

اما تهیه فهرستی از هنرهای ایرانی که فرهادپور نسبت به آنها بدگمان نباشد، کار بسیار دشواری خواهد بود زیرا به قول فضلا سالبه به انتفاع مقدم آن متن آب پاکی را روی دست خواننده می‌ریزد. از سوی دیگر همین نفی مطلق که بر فرض مشکوک «شهودی‌ بودن» کل هنر ایرانی بنا شده، ترجمه «فارسی» مقالاتی درباره نظریه تئاتر در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ اروپا و امریکا را با مشکل مواجه می‌کند.

علی قلی‌پور