دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

عشق اسطرلاب اسرار خداست


عشق اسطرلاب اسرار خداست

درباره عشق و نقش منحصر بفرد آن درعرصه هستی سخن های فراوان گفته شده است

درباره عشق و نقش منحصر بفرد آن درعرصه هستی سخن های فراوان گفته شده است.

در مطلب حاضر نویسنده نگاهی موجز و قابل تأمل به عشق دارد که اینک آنرا با هم از نظر می گذرانیم؛

عشق دریایی بسی ژرف و عمیق است که هرکس به قدر خود می تواند به ژرفای آن پی ببرد.

به گفته عرفا عشق یک امر حتمی و ازلی است که از بدو خلقت انسان با او همراه شده است. حافظ پا از این فراتر می نهد و می گوید که عشق تحفه اکسیری بوده که از روز اول خلقت نه تنها بر آدمیان بلکه بر همه عالم حادث گشته است.

در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

اصولا اهل نظر معتقدند که اصل خلقت و هدف خلقت برپایه عشق بوده است و عشق است که مایه قوام و دوام این جهان شده و عشق باعث پیوستگی میان اجزا عالم گردیده است. و به عبارت دیگر این زنجیر عشق است که عناصر و پدیده ها را به یکدیگر متصل می نماید.

همه ما می دانیم که کلیه عناصر و عوامل این جهان از یک پویایی وحرکت مدام برخوردار است. از الکترون های اتم گرفته تا سیارات و کهکشانها همه در تکاپو و حرکت هستند.

روابط و قوانین منظمی هم بر آن حالات و دگرگونیهای عالم حاکم است.

بشر با بکارگیری علوم به رابطه بین بعضی از این روابط و اسباب پی برده اما بسیاری از این قوانین که در واقع موتور محرکه حوادث و اتفاقات این عالم هستند همچنان درپرده ابهام باقی مانده است.

عرفا رابطه اجزای هستی با یکدیگر و قوانین علمی مابین پـدیده ها را به نوعی روابط عاشقانه تعبیر کرده اند. و عشق را به نوعی صحنه گردان اجزا عالم قلمداد می کنند. با چنین نگرشی می توان حتی قوانین فیزیکی و شیمیایی را هم به نوعی عشق تشبیه کرد.

عواملی چون میل و طلب و حفظ و فنا همه معرفی هستند از حالات مختلف عشق که همانطور که به آدمی دست می دهند دنیای خارج از آدمی را هم فراگرفته اند. اگر میل راکه پایین ترین حالات کیفی عشق است. به میل ترکیبی در عناصر شیمیایی تعبیر کنیم و طلب را حرکت ماده و انرژی از غلظت به سوی رقیق شدن بینگاریم و حفظ را که از دیگر ارکان عشق است به تلاش موجودات برای ماندن وبقا بدانیم می توان این مدعا را به اثبات رساند که

گر نبودی عشق نبودی جهان

دور گردونها زموج عشق خوان

کی فدای روح گشتی نامیاب

کمی جمادی محو گشتی درنبات

کی بدی پران و جویان چون ملخ

هریکی برجا ترنجیدی چو یخ

مولوی - دفتر پنجم

● ماهیت عشق

عشق دانه ای است که در دامن هستی افکنده شده وجرقه ای است که بر دل انسان افتاده است.

عشق بالاترین والاترین پدیده ماورالطبیعی است که به بشر ارزانی شده است. وگویی آتش عشق است که وجود انسان را گرم می کند و به وی معنا می بخشد و او را همراه با قافله هستی به جهت کمال می کشاند. و هدف ادیان هم چیزی نیست جز دعو انسان به همسو شدن به حرکت هستی به سوی کمال. دعوت ادیان دعوتی است مختص به آدمیان چرا که این دعوت درخواست گرویدن و همسویی آگاهانه بشر با سایر موجودات و کاینات است. اگر دیگر موجودات و اجسام ناآگاهانه وجبرا به سوی عشق ابدی و ازلی جهان هستی در همایش وحرکتند به انسان این دردانه جهان هستی اختیار تام داده شده تا به انتخاب خود در چنین راهی گام نهد. راهی که بقول مولوی ازسافل ترین تا عالی ترین اعضای این عالم تسبیح گویان از جمادی به نما رسیده و به نبات می رویند تا به مرحله حیوانی این عالم برسند گرچه جرقه عشق در دامن طبیعت موثر افتاده و شررش خرمن این عالم را به افروخته است. به معنای دیگر، عشق در بعد اجباری آن به عالم فاقد شعور اینچنین معرفی شده است که کاینات از ریز تا درشت راه تعیین شده هستی را می پیمایند تا به مبدا لایزال خود متصل گردند. اما به اینجا که می رسیم حساب انسان از سایر جدا می شود. انسان در بعد فیزیکی و مادی مانند سایرین موجودات از این خزانه بی بهره نمانده و امور مادیش به کارخانه این جهان محول گردیده که در بسیاری ازموارد از درک روابط عینی آن نیز عاجز است و به تعبیر حافظ کارخانه ای که ره عقل و فضل بدان گشوده نیست.

درکارخانه ای که ره عقل و فضل نیست

فهم ضعیف رای فضولی چرا کند

اما انسان به عنوان مهمترین عضو دنیای هستی حرکتی کور و اجباری را دنبال نمی کند بلکه مسیر انسان برای راه یافتن به مرجع هستی که همانا پروردگار جهان است مسیری دیگر است.

اینجاست که پای ادیان به میان می آید. سعی همه ادیان این است که انسان را به این وادی بکشانند. آنجا که گوهر عشق تنها به کمک قوه درک و فهم آدمی دست یافتنی است. هدف ادیان این است که انسان در دنیای مادی و فیزیکی این جهان محصور نشود بلکه به جهانی والاتر و بالاتر قدم بگذارد. اینجا عشق یک راه جدیدی را برای انسان می گشاید راهی پر خطر و پرآشوب.

چو عاشق می شدم گفتم که بر دم گوهر مقصود

ندانستم که این دریا چه موج خون

فشان دارد

● انواع عشق

در فرهنگ بشری اصولا ما با دو گونه عشق مواجه هستیم عشق مجازی و عشق حقیقی.

عشق حقیقی همان محبت به خدا و افعال و صفات اوست و عشق مجازی شامل هر عشق دیگری را به جز عشق پروردگار شامل می شود. اما به تعبیر عرفا صورت حقیقی عشق چیزی جز عشق به پروردگار نیست.

انسان در طول حیات خود عشق های مجازی بسیاری را تجربه می کند. گاهی نظام هستی مهرمادری را در دلش می افروزد و زمانی چون زلیخا در هوای یوسف می گدازد. و حتی گاه چون مولانا شیفته و واله مرادی چون شمس تبریزی میشود تا به همراهی او از وادی سرگشتگی به ماوای عشق و فنا راه یابد.

اما اینها همه عشق های مجازی هستند و عشق حقیقی تحفه اکسیری است که حاصل نمی شود مگر به درک حقیقی معنای عشق. مولوی می گوید:

خواه عشق این جهان خواه آن جهان

آنچه معشوق است صورت نیست آن

چون برون شد جان چرایش هشته ای

ای که بر صورت تو عاشق گشته ای

عاشقا واجو که معشوق تو کیست

صورتش برجاست این سیری زچیست

تابش عاریتی دیوار یافت

پرتو خورشید بر دیوار تافت

واطلب اصلی که تابد او مقیم

برکلوخی دل چه بندی ای سلیم

مقصود مولانا این است که معشوق حقیقی تو این صورتهای دنیوی نیستند اینها تنها جلوه هایی از آن معشوق حقیقی هستند. انسان به غلط خیال می کند که عشق حقیقی خود را یافته عشق حقیقی در صورتها و کمیت ها و بطور خلاصه آنچه مادی است نمی گنجد. عشق حقیقی صورت نمی شناسد. اطلاق عشق حقیقی به اجزا و اعضای این عالم مثل گنجاندن یک دریا در قطره است. از سوی دیگر مولانا عشق های دنیایی را تابش عاریتی می داند. از نظر او عشق های عاریتی مثل اشعه های از خورشید هستند که به دیوار افتاده اند. ارزش شعاعهای نور با خورشید که منبع درخشش و روشنی عالم است از زمین تا آسمان فرق می کند. پس باید به دنبال تابنده مقیم و جاودان بود نه تابنده های وابسته و فانی.

● آیا عشق های مجازی همه غیر مجازند؟

باید گفت که اگر چه عشق های زمینی عموما تابش عاریتی بر دیوار خیالات و توهمات ما هستند اما همین عشق ها می توانند زمینه ساز عشق ابدی و فناناپذیر به پروردگار شوند.

عشق های مجازی که بر دل انسان راه می یابند در واقع راهگشای ورود حقیقت عشق به ضمیر انسان هستند. انسان با چشیدن عشقهای ناپایدار و مجازی می تواند بیاموزد که گوهر عشق را برای ارزشهای بالاتری خرج کند. به عبارت دیگر رسیدن به سرچشمه اصلی عشق آن اصل مقیم و ماندگار می تواند نهایت و غایت عشقهای مجازی باشد.

داستانهای بسیاری هم در این باب شنیده ایم. شنیده ایم که عشاق پس از اینکه با مرارت بسیار به وصال محبوب خود رسیده اند به کم مایگی طلب خویش واقف گشته اند. و به یکباره معشوق را رها کرده و به دنبال معشوق ازلی و ابدی روان گشته اند. مثلاً قصه یوسف و زلیخا به آنجا ختم می شود که زلیخا پس از وصال یوسف در می یابد آنچه در پیش او بوده یوسف نیست بلکه یوسف با آن همه جمال و کمال تابش عاریتی از ذات لایزال الهی است که زلیخا به غلط به آن دچار شده است.

بنابر این اگر عشق مجازی یوسف نبود شاید زلیخا هیچگاه به عشق حقیقی پروردگارش دست نمی یافت.

پس حتی عشق مجازی هم می تواند حرکت آفرین و سازنده باشد. گاهی عشق های مادی بهترین آموزگار برای درک صحیح انسان هستند.

سردی و گرمی ها از خودگذشتگی ها و هجرانهایی که عاشق در راه معشوق می کشد می توانند درسهای بزرگ و آموزنده ای باشند. هیچ چیز نمی تواند چون گدازه عشق دل عاشق را صیقل داده و او را به مقصود که همانا عشق به ذات باری تعالی است نزدیکتر کند.

همه را بیازمودم زتو خوشترم نیامد

چو فرو شدم به دریا چوتو گوهرم نیامد

سرخنب ها گشودم ز هزار خم چشیدم

چو شراب سرکش تو به لب و سرم نیامد

چه عجب که در دل من گل و یاسمن بخندد

که سمن بری لطیفی چو تو در برم نیامد

مهناز مرتضوی