شنبه, ۱۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 1 February, 2025
مجله ویستا

مباحث تئوریک و فلسفی


مباحث تئوریک و فلسفی

اکنون چنین به نظر می رسد که اندیشه های سیاسی قابلیت الهام دهی و رهبران نیز مهارت رهبری را از کف داده اند نگرانی درباره افول ارزش های اخلاقی, تفاوت فزاینده نادارودارا و مشکلات مربوط به رفاه اجتماعی, در حال حاضر بخش عمده مجادلات و مباحثات مردم را در برمی گیرند

اکنون چنین به نظر می رسد که اندیشه های سیاسی قابلیت الهام دهی و رهبران نیز مهارت رهبری را ‏از کف داده اند. نگرانی درباره افول ارزش های اخلاقی، تفاوت فزاینده نادارودارا و مشکلات مربوط ‏به رفاه اجتماعی، در حال حاضر بخش عمده مجادلات و مباحثات مردم را در برمی گیرند. یگانه گروه ‏هایی که در این مقوله خوشبین اند، آنهایی هستند که راه حل مسایل را در پیشبرد فن آوری می یابند. اما ‏تغییرات تکنولوژیک نتیجه های گوناگون دارند و فن آوری نمی تواند به هیچ عنوان، بنیاد یک برنامه ‏سیاسی کارآ را فراهم آورد. اندیشه سیاسی برای بازیابی توان الهام بخش خود باید نه واکنش گرا باشد ‏نه تنگ نظر و محدود به روزمرگی. زندگی سیاسی جدا از آرمان هایش معنایی ندارد اما ایده آل ها نیز در ‏صورت نداشتن پیوند با امکانات ملموس و عملی، میان خالی به نظر می رسند. ما باید بدانیم درپی ایجاد ‏چه نوع جامعه ای هستیم و امکانات عینی در دسترس ما کدامند. این نوشتار در پی یافتن این مقاصد و ‏نحوه زیست دوباره آرمان سیاسی است.‏

مرجع گیدنز در اینجا، به طور ویژه بریتانیا است اما شمار بسیاری از استدلال ها می توانند فضای ‏گسترده تری را در برگیرند. تئوری سیاسی در انگلستان، مانند بسیاری از کشورهای دیگر، در حال ‏حاضر از عمل سیاسی عقب مانده است. عمل دولت هایی که خود را چپ می نامند و اینک فاقد ‏باورهای پیشین هستند، نیازمند وجود « هسته ای» نظری است. چیزی که نه تنها برای تایید آنچه انجام ‏می دهند، بلکه برای جهت و هدف دادن به سیاست های درپیش گرفته شان، ضروری به نظر می رسد. ‏چرا که چپ همواره وابسته به سوسیالیسم بوده است، سوسیالیسمی که به منزله یک روش اداره ‏اقتصادی، دیگر وجود خارجی ندارد.‏

خاستگاه سوسیالیسم با رشد جامعه صنعتی پیوند خورده یعنی سرآغازش اواسط یا اواخر قرن ۱۸ ‏میلادی است. همین گفته در باره رقیب اصلی سوسیالیسم یعنی باورهای محافظه کارانه نیز صادق است ‏که در واکنش به انقلاب کبیر فرانسه شکل گرفتند. سوسیالیسم به منزله بدنه اندیشه ای رودررو با ‏فردگرایی به وجود آمد و انتقاد برضد سرمایه داری تنها مدتی پس از آن نشو و نمای خود را آغاز کرد. ‏کمونیسم پیش از پیدایش اتحاد شوروی و یافتن مفهوم بسیار ویژه خود، به شدت با سوسیالیسم در تداخل ‏بود به این معنا که یکی تقدم را به صفت اشتراکی(‏communal‏) می داد و دیگری اجتماعی(‏social‏).‏

سوسیالیسم پیش از هرچیز حرکتی فلسفی و اخلاقی بود اما بسیار پیش از مارکس، ماهیت مکتبی ‏اقتصادی را یافت. با این حال این مارکس بود که یک مشی اقتصادی مشروح را برای سوسیالیسم ‏فراهم آورد.او همچنین سوسیالیسم را به عنوان نظریه ای دارای بافت مجزا وارد تاریخ کرد. در نتیجه، ‏در میان سوسیالیست ها، به رغم ژرفنای تفاوت هایشان، موقعیت مارکس اساسی و مشترک شد. ‏سوسیالیسم ( در کل) در جستجوی رویارویی با مرزهای سرمایه داری است تا آن ها را یا انسانی ‏سازد، یا به طور کامل از ریشه ویران کند. بنا به نظریه سوسیالیسم، سرمایه داری به خودی خود، از ‏دید اقتصادی نالایق و بی ثمر، از منظر اجتماعی تفرقه افکن و در درازمدت، ناتوان از بازآفرینی ‏خویش است.‏

دیدگاه انسانی شدن سرمایه داری به وسیله اقتصاد سوسیالیستی، برنده ترین ابزار سوسیالیسم به شمار ‏می آید هرچند پرسش ها و بازخواست های گوناگون درباره عملی شدن این آرزو، قابل طرح اند. به ‏باور مارکس موفقیت یا عدم موفقیت سوسیالیسم بستگی به توان آن در ایجاد جامعه ای است که قادر ‏باشد ثروت بیشتری را نسبت به جامعه سرمایه داری بدست آورده، آن را با مساوات بیشتر تقسیم نماید.

گیدنزمیگوید:« ‏اگرسوسیالیسم از این پس مرده به شمار می آید این امر دقیقا به دلیل این است که ادعاها و خواسته های ‏آن از بین رفته اند و این وضعیت به شکلی غریب و ویژه به وجود آمده است.»‏

ربع قرن پس از جنگ جهانی دوم، چنین به نظر می رسید که برنامه ریزی سوسیالیستی باید در شرق ‏و غرب جابگیر شود. در ۱۹۴۹ ناظر بلند پایه ای چون " دوربن" چنین نوشت: " اکنون همه ما برنامه ‏ریز هستیم..... در تمام جهان، پس از جنگ ..... از بین رفتن باور عمومی و جایگزینی آن با اقتصاد ‏آزاد به سرعتی غریب صورت گرفت".‏

در غرب سوسیال دموکراسی بر سوسیالیسم تفوق یافت: سوسیالیسمی متعادل و پارلمانی که بر پایه ‏دولت رفاه اجتماعی استوار بود. در اغلب کشورها، از جمله در انگلستان، راست و چپ در ایجاد دولت ‏رفاه اجتماعی سهیم بودند اما در دوره پس از جنگ، سوسیالیست ها مدعی شدند که آن را به تنهایی ‏آفریده اند. حتی، برنامه ریزی سوسیالیستی به سبک شوروی، لااقل تا مدتی و از دیدگاه اقتصادی مثبت ‏تلقی می شد، هرچند که از منظر سیاسی همواره خصوصیتی خودکامه داشت. به طوری که دولتهای ‏آمریکا در دهه ۶۰، احتمال برتری اقتصادی اتحاد شوروی نسبت به ایالات متحده را، در طول سی ‏سال آینده، جدی گرفته بودند.در بازنگری این مورد، می توانیم به روشنی مشخص کنیم که چرا اتحاد شوروی، به جای پیشی گرفتن ‏از ایالات متحده، در نهایت خود را، با فاصله ای زیاد در پس آن کشور یافت و این که سوسیال ‏دموکراسی چگونه دچار بحران شد. نگرش اقتصادی سوسیالیسم همواره در ناچیز انگاشتن ظرفیت ‏نوآوری سرمایه داری برای تطبیق خود و افزایش تولید، نگرشی نادرست بود.

سوسیالیسم همچنین در ‏درک مکانیزم های بازار، به منزله ابزار اطلاع رسانی خریداران و فروشندگان اشتباه می کرد. این ‏ناکارآمدی تنها با پررنگ شدن روند جهانی شدن و دگرگونی فناوری، از ابتدای دهه ۱۹۷۰ آشکار شد.‏

از اواسط دهه ۱۹۷۰ و پیش از سقوط اتحاد شوروی، با افزایش نیروی " تاچریسم" و "ریگانیسم" ‏یعنی لیبرالیسم نوین ( نئولیبرالیسم)، سوسیالیسم به طور ویژه و بیش از پیش با چالش خواهی " ‏فیلسوفان بازار آزاد" روبرو شد. در دوران پیش از آن، نظریه آزاد سازی بازار، اندیشه ای واپس ‏گرا و از دور خارج شده، تلقی می شد. در حالیکه به ناگاه، افکار به ظاهر غیرمتعارف " فریدریش ‏فون هایک" نخستین مدافع بازار و سایر منتقدان طرفدار بازار آزاد چنان نیرومند شدند که چشم پوشی ‏از آنان غیرممکن بود. لیبرالیسم نوین هرچند برسایرکشورهای قاره اروپا، به اندازه انگلستان و ‏همچنین ایالات متحده، استرالیا و کشورهای آمریکا ی لاتین اثرگذار نبود، اما فیلسوفان بازار بر بقیه ‏قاره اروپا نیز تاثیر گذاشتند.‏

انواع سوسیال دموکراسی و نئولیبرالیسم بسیارند و شامل گروه ها، حرکت ها و احزاب گوناگون با ‏برداشت های سیاسی متفاوت می شوند. آن ها، ضمن تاثیر بر یکدیگر در موارد مختلف سیاست های ‏گوناگونی داشته اند چنانکه مثال بارز آن را در حکومت های "رونالد ریگان و " مارگارت تاچر" می ‏توان یافت. " تاچر" در آغاز کسب قدرت، دارای اندیشگی منسجم نبود و در واقع آن را درطی مسیر به ‏دست آورد. چپ های دیگر مثلا در زلاند جدید به هنگام دنباله روی از تاچریسم، به نوبه خود نگاهی ‏نوین بر باورهای سیاسی بنیادین افزودند. به علاوه نئولیبرالیسم دو مسیر را پی گرفت. مسیر اصلی آن ‏محافظه کار و بر مبنای " راست نوین" است. به این معنی که نئولیبرالیسم اکنون، در واقع دیدگاه ‏سیاسی بسیاری از احزاب محافظه کار جهان شده است. با این وجود، اندیشه های مهمی در رابطه با ‏فیلسوفان بازار وجود دارند که در برابر دیدگاه محافظه کار، آزادی طلب( منظور آزادی فردی) به ‏شمار می آیند و این امر انکار مسائل اخلاقی و دیدگاه های اقتصادی را، هردو، شامل می شود. به عنوان ‏نمونه برخلاف محافظه کاران تاچری، طرفداران آزادی فرد با آزادی جنسی و عدم محکومیت مصرف ‏مواد مخدر موافقند.‏


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.