سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

خوشبختی تضمینی با فلسفه


خوشبختی تضمینی با فلسفه

تنها آدم های سطحی از روی ظاهر قضاوت نمی کنند اسکار وایلد ۱ اگر خود را در یک شبانه روز زیر نظر بگیریم, خواهیم دید تجربیات زیاد و پراکنده ای را اعم از خوب و بد و خنثی پشت سر می گذاریم حال اگر این روز و شب را به یک هفته, ماه, سال یا یک عمر گسترش دهیم دیگر اوضاع سخت تر هم خواهد شد

آفتاب: تنها آدم‌های سطحی از روی ظاهر قضاوت نمی‌کنند(اسکار وایلد).۱- اگر خود را در یک شبانه روز زیر نظر بگیریم، خواهیم دید تجربیات زیاد و پراکنده‌ای را اعم از خوب و بد و خنثی پشت سر می‌گذاریم. حال اگر این روز و شب را به یک هفته، ماه، سال یا یک عمر گسترش دهیم دیگر اوضاع سخت‌تر هم خواهد شد.

چه معنایی پشت این کار کردن، خرید کردن، خوش گذراندن، دعوا کردن، ترک کردن، ترک شدن، عزاداری کردن، فقیر شدن، غنی شدن، بچه دارد شدن، داغ فرزند دیدن، خودبزرگ بینی، کمبود اعتماد به نفس، چند چهره داشتن، بی هویت بودن، مو سفید کردن و نزدیک مرگ شدن و... نهفته است.

زندگی بسیار زیاد و متراکم است! پر از حالات متغیر و تجربیات تکرار شونده یا تجربیات غیرقابل بازگشت.

آیا از همه این تکثر و تغییر چیزی هم می توان فهمید؟ فهمیدن تنها زمانی رخ داده است که بتوان چیزی را بیان کرد، حتماً شما هم بارها با خودتان حرف زده اید.

این یعنی داریم تلاش می کنیم چیزی را بفهمیم و آنچه نمی توانیم در غالب زبان بیان کنیم هنوز کامل و شکل یافته به فهم ما در نیامده است.

حالا تصور کنید آن یک عمر پراکنده و متناقض را چگونه می توان به بیان درآورد. ما در درون روزمرگی هستیم، اما نسبت به آن فهم و آگاهی نداریم.

دلیل بسیاری از مشکلات یا بدبیاری های جبری و اختیاری را نمی توانیم بگوییم. آنقدر فرصت نداریم که گوشه ای بنشینیم و زندگی را معنا کنیم.

وقتش را هم که داشته باشیم، شاید حوصله یا بینشش را نداشته باشیم. اینجاست که ما برای تبیین زندگی خود به فلسفه نیازمند می شویم. فلسفه می تواند به ما کمک کند آنچه در درونش قرار گرفته ایم را بفهمیم و توضیح دهیم.

اما کدام فلسفه به ما چنین کمکی می کند؟ کدام فیلسوف بیشتر از همه به زندگی هر روزه اهمیت داده و راه حلی پیش روی ما قرار داده است؟ اگر بخواهیم برای پیگیری این مطلب به سرآغاز های فلسفه باز گردیم باید از افلاطون آغاز کنیم.

پیش از افلاطون فیلسوفانی بودند که سوفیست نام می گرفتند. آنها اتفاقا بیشتر از افلاطون به زندگی هر روزه اهمیت می دادند و نسخه هایی برای مردم می پیچیدند، اما منکوب کردن آنها توسط سقراط، افلاطون و ارسطو و از بین رفتن آثارشان، دسترسی ما را به سوفیست های نازنین کم کرد و دیگر چیزی از آنها در فرهنگ بشری باقی نماند جز جملاتی کوتاه و کوچک. افلاطون در مواجهه با زندگی روزمره، سویه ای دوگانه داشت.

از یک سو آنچه سبب شده آثار افلاطون چنین جذاب و خواندنی باشد، شیوه محاوره ای آنها و پرداختن به زندگی هر روزه افراد و زدن مثال هایی از همین زندگی عادی است.

به صورتی که نمایی کلی از شیوه زیست مردم در یونان باستان به دست می دهد. اما از سویی دیگر افلاطون با مثال غار عالمی را مفروض می گیرد به نام عالم مُثل. زندگی نسخه بدلی این عالم مثالی و هنر تصویری برساخته و دوبار دورتر از آن امر واقعی یعنی عالم مُثل است؛ پس این زندگی واقعیت ندارد، بلکه وانموده ای از واقعیت مُثلی است.

واقعیتی که در عالم ایده می توان آن را یافت البته به زعم افلاطون افراد از آن خبر ندارند و حتی نمی توانند به آن فکر کنند.

آنها تنها در توهم خود سایه ها را می بینند و درگیر سایه ها هستند تا این معنی زندگی هر روزه کم اهمیت می شود.

حاکم حکیم یا فیلسوف شاه افلاطونی بر آمده از همین ایده است. به عنوان کسی که بیش از همه می فهمد و به عالم مثل آگاه است و دچار و آغشته به روزمرگی نیست. (حتما متوجه می شوید افلاطون حاکم را چگونه آرام آرام به یک چیز وحشتناک و فرازمینی تبدیل می کند.) این تحقیر زندگی روزمره توسط افلاطون در روح فلسفه اش با نقد سقراط و بخصوص اثر سترگش اخلاق نیکوماخوس هم زدوده نشد.

در دوران مدرن این شقاق بین دنیای روزمره و عالمی دیگر بیشتر شد،آن هم توسط دکارت.او می خواست ایستگاه و محل اتکایی بیابد تا قدم خود را بر آن استوار سازد و بگوید من می شناسم و درک می کنم، اما دکارتی که در تأمل اول، از کتاب تأملات خود پای شومینه نشسته و با موم بازی می کند و به دنبال دانش یقینی است، فراموش می شود و می میرد. او از زندگی روزمره خود جدا شده و تا آخر کتاب تأملات، دیگر شما با کسی که زندگی این جهانی دارد، مواجه نیستید.

این سوژه همیشه دانای دکارتی، بزرگ ترین گسست مدرن از زندگی هر روزه است و تا چند قرن نیز همچنان این گسست وجود دارد. این سوژه با پیدایش علوم جدید همراه می شود.

علومی که اساسا محل کارش آزمایشگاه است و نه جامعه و دنیای واقعی. در نتیجه گاه علوم قوانینی را به دست می آورند و ابزاری را می سازند که این قوانین و ابزار با زندگی روزمره همخوانی ندارند و عالمان سعی می کردند آنها را به زندگی هر روزه مردم این جهان تحمیل کنند.

پس از دکارت، کانت هم با تقسیم نمود و بود، جهان را به دو دسته تقسیم کرد و در واقع همان کاری را که افلاطون مرتکب شد در قالبی مدرن و زمینی انجام داد. او جهان را به نمود که همان ظاهر اشیاست و بود که باطن و اصل و نفس اشیا بوده تقسیم کرده است.

همین تضاد باعث شده جهان روزمره هر روز از عرصه اندیشه جداتر شود. تمام تفکراتی که ما را از این زندگی معمولی خود و روزمره دور می کنند و ما را به ناکجاآباد و نقاط دور می سپارند به طور مستقیم یا غیرمستقیم مشروعیت خود را یا از افلاطون می گیرند یا از خلف مدرنش کانت. (طبیعی است اینجا منظورم داستان های تخیلی و هنر انتزاعی نیست، بلکه مقصود فلسفه هاست.)

اما این وضع به طور موازی توسط افرادی دیگر شکسته می شد. یکی از مهم ترین آنها اپیکور (۲۷۰ـ۳۴۱ قبل از میلاد) و دیگری سنکا (ف.۶۵ پس از میلاد) بود؛ فیلسوفی سیاستمدار که به ما یاد داد چگونه تصور تقدیر ناکامی ها، شوکه مان نکنند و از آنها نترسیم. دیگری مونتنی، فیلسوف غریب قرن شانزدهم فرانسوی بود.

کسی که با مقالاتش بسیاری از چیزهایی را که پیش پا افتاده و روزمره می نمود به اندیشه درآورد. در فلسفه های جدید سارتر و مارتین بوبر، نسخه های جالبی برای رویکرد عوام به زندگی داشتند و به مردم عادی دستمایه هایی برای درک بهتر هستی می دادند. حال می توان با مروری بر عقاید این متفکران، فلسفه را راهی خوب برای یافتن زندگی بهتر دانست.

۲- زندگی روزمره امر ساده ای است به این دلیل که می بینیمش، با آن درگیریم، درباره اش نظراتی داریم، درباره شغلمان، همسرمان، خانواده خود، روابط کاری و اداری، رازها و اخلاقیاتمان، درباره مصائبمان هم صاحب نظریم؛ اما آیا این نظریات نه چندان دقیق، به ما التیام و آرامش حقیقت را می بخشند؟ اینجاست که این زندگی روزمره و مناسباتش پیچیده و سخت می شود.آیا دانسته های ما تکلیفمان را با زندگی روشن می کنند یا خیر؟ تناقضات را پذیرفتنی می کنند؟ ناکامی ها و زخم ها را تسلی می دهند یا خیر؟

آلن دوباتن، فیلسوف هم عصر ما کارش را وقف همین مساله کرده است. او در کتاب «تسلی بخشی های فلسفه» مشکلات بنیادین روزمره ما را بر شمرده و هر کدام از این مشکلات را با یک فیلسوف پاسخ داده.

سراغ آنهایی نرفته که در کنجی امن نشسته و زندگی هر روزه را ندیدند و با تغییرات بنیادین، عالم را به طور کلی تکان داده و دستشان از زندگی معمولی کوتاه بود.

او پاسخ به مشکل عدم محبوبیت را با استفاده از سقراط می دهد. در پاسخ به مشکل کم پولی، اپیکور لذت اندیش را برگزیده، در پاسخ به مشکل ناکامی های غیرمنتظره زندگی، اندیشه ها و زندگی سنکای سیاست پیشه را پیشنهاد کرده است، در مقابل مشکلاتی چون ناتوانی و نابسندگی هایی که جرأت گفتنشان را نداریم مونتنی را برگزیده، برای تسلی قلب های شکسته شوپنهاور و برای مواجهه بهتر با سختی ها، نیچه را پیشنهاد داده.

سقراط در عدم محبوبیت مطلق زندگی کرد، اما به دلیل حقیقت دوستی و اعتماد به نفسی که داشت، شوکران را نوشید و در تاریخ محبوب ماند. صبر پاداش دارد. توصیه فیلسوف عزیز به آنان که در شرایطی ناحق و ناعادلانه محکوم به قضاوت بد هستند، این بود.

سنکا به ما یاد می دهد که چگونه با تعدیل انتظارات و تغییر درکمان از نظام منطقی و دادخواهانه هستی از یأس، ناکامی، عصبانیت و اضطراب جان سالم به در ببریم و ناکامی ها را بپذیریم. با امور ضروری نجنگیم و امور غیرضروری را به عنوان ضروریات زندگی نپذیریم. این گونه می توانیم درک کنیم که آرامش در این است که مسئولیت آنچه در مسئولیت مان نیست، نپذیریم و با آسودگی نگران آنچه تحت کنترلمان نیست نباشیم.

اپیکور تضمین می کند با داشتن حداقل ها و رفع کردن نیازهای اصلی (خوراک، پوشاک و سرپناه) و جدا کردن این نیازهای اصلی از زیاده خواهی های بیهوده که بودنشان برای خوشبختی ضروری نیست و تنها خواستن شان ممکن است اضطراب و احساس شکست را در شما تشدید کند.

با وقت دادن به خود، رسیدگی به روحتان، تأمل در دامان طبیعت و با معاشرت سرخوشانه و صمیمانه با دوستانی امین و پاک می توانید به لذت مطلق هستی برسید.

مونتنی به ما در مقالاتش با گفتن خصوصی ترین امور و نهانی ترین حالاتش این اطمینان را می دهد که کامل نبودن برای همه آدمیان یکسان است و پذیرش و بیان نابسندگی ها و ناتوانایی ها راه عبور از آنهاست. در باب شکستگی قلب، شوپنهاور توصیه می کند خود را بخشی از تجربه انسانی ببینیم.

شوپنهاور می گوید: در تمام بدبیاری های زندگی، کمتر به تقدیر فردی خود و بیشتر به تقدیر بشریت به عنوان یک کل، خواهد نگریست، بنابراین... شناسنده خواهد بود نه رنج دیده...، آلن دوباتن از این جمله شوپنهاور به این توصیه می رسد که ما باید در فواصل دوره های حفاری در تاریکی همواره بکوشیم اشک های خود را به معرفت تبدیل کنیم.

اما نیچه فیلسوف سختی هاست. او سختی ها را جایی برای یافتن خود و اصالت انسانی می پندارد. اگر در سختی ها به تسلی های مصنوعی و موقت مثل مخدر و دارو روی بیاوریم دردهایمان افزون می شود.

ما با زدن به قلب سختی ها می توانیم به درمان عمیق تری برسیم، نیچه معتقد بود باید به چیزهایی که خوب هستند عشق بورزیم، حتی وقتی آنها را در اختیار نداریم.

ما باید در برابر وسوسه تحقیر و شریرانه نامیدن چیزهای خوبی که رسیدن به آنها سخت و دشوار است، ایستادگی کنیم و همچنان با طی مسیر سخت لذتی اصیل را بچشیم.

پیمودن کوهی بلند و سرد، دشوار است اما لذت سکوت قله و آرامش ایستادن در بلندترین جای زمین ارزش این سختی را دارد، پس باید به سختی خوشامد گفت البته به شرط عشق ورزیدن به اهداف شخصی.

این موارد همه در زندگی روزمره حضور دارند.مجموعه تلخی که آزارمان می دهد و راه هایی که فلسفه و اندیشه عمیق با آرامش قدرت مقابله با آنها را به ما می دهد، مثال های دیگری چون مارتین بوبر، هایدگر، سارتر، آیریس مرداک و تری ایگلتون وجود دارند که هر کدام زندگی روزمره و معنای آن را مورد نظر قرار دادند و از فلسفه ابزاری برای گفت وگو با آدم های معمولی و پاسخ به سوال های هر روزه ساخته اند. فلسفه جایگاه تأمل عمیق است، عمقی که به ما آرامش می دهد.

به ما بینشی می دهد که بیشتر از واقعیت خود را تغییر دهیم و این بزرگ ترین تغییر برای رسیدن به خوشبختی است.

علیرضا نراقی



همچنین مشاهده کنید