جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

ما سه نفر پشت یک میز می نشستیم


ما سه نفر پشت یک میز می نشستیم

خاطرات پراکنده سعید نیک پور از علی حاتمی, رفیق دوران مدرسه و دانشکده اش

سال ۱۳۴۲ هر دو ما کلاس ششم دبیرستان بودیم که هنرستان آزاد هنرهای دراماتیک برای کلاس‌های شبانه آگهی داد؛‌ همان جایی که هنرمندان بزرگی مثل عزت‌الله انتظامی، علی نصیریان، فخری خوروش و جمشید مشایخی از دل آن بیرون آمده بودند. من و علی حاتمی هر دو در یک روز نام‌نویسی کردیم. صبح‌ها می‌رفتیم دبیرستان و شب‌ها هنرستان. هوشنگ مرادی‌کرمانی هم در آن کلاس‌ها با ما بود و ما سه نفر پشت یک میز می‌نشستیم.

سال ۱۳۴۳ به همراه گروه بی‌شماری در آزمون وزارت فرهنگ و هنر شرکت کردیم. تا جایی که یادم هست چیزی حدود هزار نفر در این آزمون شرکت کرده بودند و تنها قرار بود ۳۰ نفر را بپذیرند که من و علی حاتمی هم جزء همان ۳۰ نفر بودیم. این دانشکده در واقع الگوبرداری از رویال آکادمی هنرهای دراماتیک لندن بود و سرپرست آن دکتر مهدی فروغ بود که خودش هم از‌ همان دانشکده در لندن فارغ‌التحصیل شده بود. بعد از دو سال گذراندن دروس عمومی، علی حاتمی رشته ادبیات تئا‌تر و نمایشنامه‌نویسی را انتخاب کرد و من کارگردانی و هنرپیشگی تئا‌تر را.

● اگر دوست نداری سر کلاس نیا

دانشجوهایی مثل علی حاتمی که هنرمندان به ذات هستند و به دلیل نبوغ‌شان در پوست خود نمی‌گنجند، هیچ نوع قرارداد و قانونی را برنمی‌تابند و دانشکده برایشان جای گرفته، خفه و گاه آزاردهنده‌ای است. علی حاتمی از این جمله آدم‌ها بود. ما رفیق گرمابه و گلستان بودیم. خانه هم می‌رفتیم، با هم زندگی می‌کردیم. من این طور نبودم؛ من طرفدار تعلیمات آکادمیک بودم. مطالعه می‌کردم، تاریخ و ادبیات می‌خواندم و در کنار اینها به سراغ علاقه‌های شخصی‌ام می‌رفتم. علی حاتمی گاهی این کارهای ما را به تمسخر می‌گرفت. مثلاً یادم می‌آید یک معلم زیبایی‌شناسی داشتیم که وقتی سر کلاس از میکل آنژ و لئوناردو داوینچی و... حرف می‌زد، خودش حظ می‌کرد اما حاتمی گاهی این قضایا را به سخره می‌گرفت و دائم سر کلاس شوخی می‌کرد و ما می‌خندیدیم. یادم هست یکی دو بار بابت همین شلوغ‌بازی‌ها از کلاس اخراج شد. اما وقتی با‌ همان زبان خاص خودش از زیبایی و استتیک صحبت می‌کرد، تازه می‌فهمیدی که خیلی بیش از بقیه می‌فهمد. او این زیبایی را با زبان خاص خودش بیان می‌کرد نه با زبان آکادمیکی که معلم اصرار داشت زیبایی‌شناسی را از طریق آن یاد بگیریم. حاتمی خودش زیبایی دیگری را تعریف و تمجید می‌کرد که بعد‌ها در آثارش دیدیم؛ نوعی زیبایی که شبیه هیچ قانون و قاعده و روشی نیست. حاتمی گرچه به دانشکده هنرهای دراماتیک می‌آمد، اما از دانشکده گریزان بود. او خود بچه‌ها و فضای دانشکده را دوست داشت و بیش از همه به دانشجوهای قدیمی‌تر از خودمان مثل عزت‌الله انتظامی، علی نصیریان، جمشید مشایخی و... عشق می‌ورزید. بیشتر با آنها دمخور بود تا بچه‌هایی که تازه به دانشکده آمده بودند.

او آدمی کاملاً اجتماعی و اهل بحث و جدل بود اما نه آن جدل‌هایی که معمولاً بین دانشجو‌ها هست و با لغاتی از پیش تعیین‌شده به جان هم می‌افتند. در او یک ذات هنری نهفته بود که گاه می‌دیدی با دکتر آریانپور که از بزرگ‌ترین و با هیبت‌ترین استادان دانشکده بود سرشاخ می‌شد و به زبان ساده خودش با او بحث می‌کرد. یادم هست یک بار به خاطر همین بحث‌ها که معمولاً هم آخرش به خنده و شوخی می‌کشید، دکتر آریانپور او را از کلاس بیرون کرد و گفت من که کمتر از ۱۸ به کسی نمی‌دهم، تو هم خیالت راحت باشد و اگر دلت نمی‌خواهد سر کلاس نیا اما اگر دلت می‌خواهد بیایی، بیا بنشین و درست گوش بده و بعد بحث کن.

● تاریخی که فرهنگ است نه سیاست

حاتمی از‌ همان سال دوم دانشکده شروع کرد به نوشتن نمایشنامه؛ نمایشنامه‌هایی که می‌نوشت بر اساس قصه‌های ایرانی و دارای ریتم بود. مثلاً حسن کچل نتیجه چند سال نوشتن و کار روی قصه‌های فولکلور ایرانی بود یعنی قصه‌های فولکلور را می‌گرفت و با شعر دراماتیکی که روی آن می‌گذاشت، آن را به یک اثر دراماتیک تبدیل می‌کرد. حاتمی با این قصه‌ها شروع به نوشتن نمایشنامه کرد. نگاه او به تاریخ هم در آثاری مثل «سلطان صاحبقران»، «کمال‌الملک» و دیگر آثار تاریخی، یک نگاه فولکلوریک است. حاتمی را نباید یک هنرمند سیاسی بدانیم. اگرچه تاریخ با سیاست همخوان و همزیست است، اما حاتمی از تاریخ یک اثر انسانی و هنری به وجود می‌آورد یعنی با نگاه به تاریخ از نظر مقطع زمانی، اثر خودش را به یک کار اجتماعی، فرهنگی و هنری تبدیل می‌کرد و ارزش و ماندگاری کار او هم در همین است وگرنه از سیاست حرف زدن که کار هنرمند نیست. هنرمند اگر می‌خواهد درباره ناصرالدین‌شاه و امیرکبیر و... فیلم بسازد، وظیفه‌ای بالا‌تر و والاتری بر عهده دارد که از این شخصیت‌های سیاسی یک اثر فرهنگی، اجتماعی و هنری بیافریند. حاتمی تاریخ را به گونه‌ای تعریف می‌کرد که دلش می‌خواست آن‌گونه باشد.

● غمی که از تو می‌بارد

در زندگی و معاشرت‌های خصوصی، حاتمی شخصیتی دوست‌داشتنی بود که ساده اما با محتوا و شیرین حرف می‌زد. آدم از مصاحبت با او لذت می‌برد. من همیشه ساعت‌های طولانی با او حرف می‌زدم و هرگز از همنشینی‌اش خسته نمی‌شدم. تمام مباحث جدی را به طنز بیان می‌کرد. مثلاً یادم هست آن موقع خیلی درباره جنگ ویتنام حرف می‌زدیم و حاتمی جوری با طنز و سخره در این باره حرف می‌زد که آدم هراس و خشونت جنگ را احساس نمی‌کرد.

اصلاً هنرش در این بود که خشونت و تیرگی و تلخی را شیرین کند. اما در عمق کار‌هایش یک‌جور غم و تلخی هم بود یعنی شما شاد‌ترین کار‌هایش مثل حسن‌کچل را هم که نگاه کنید، در عین شادی، در عین مفرح بودن، غمی در آن هست که دل آدم را می‌لرزاند و این ویژگی در خود حاتمی هم دیده می‌شد یعنی در پس آن همه انرژی و شادی، گرفتگی و غمی وجود داشت که دستمایه آثار هنری‌اش بود.

● اما او حاتمی است

حاتمی سال ۱۳۵۵ و بعد از ساخت فیلم «سوته‌دلان» بود که پیشنهاد ساختن «جاده ابریشم» را به تلویزیون آن زمان داد. این سریال داستان بسیار جذابی داشت که‌ همان موقع تایید شد و قرار شد حاتمی برای ساخت یک شهرک سینمایی به ایتالیا برود و با کمک گرفتن از یک دکوراتور ایتالیایی که قبلاً هم به ایران آمده بود، طراحی این شهرک را انجام بدهد. سال ۵۶ بود که حاتمی به ایتالیا رفت و بازگشت او مصادف شد با دوران انقلاب. اوضاع تلویزیون آن روز‌ها خیلی شلوغ بود و من هم که آن موقع در تلویزیون تهیه‌کننده و کارگردان بودم، دائم در تلاش بودم که زمینه را برای کار حاتمی مهیا کنم. اما گروه‌های تلویزیونی دائم عوض می‌شدند و هر گروه جدیدی که می‌آمد، دوباره باید از اول درباره کار با آنها صحبت می‌کردیم که قضیه از چه قرار است. بعد ایرادگیری‌ها شروع شد و کار تبدیل به شیر بی‌یال و دم و اشکمی شد به اسم «هزاردستان». ولی او علی حاتمی بود، اگر دست و پایش را هم ببندند، باز قلبش شروع می‌کند به تپیدن. همین «هزاردستان» را دست

و بال بسته ساخت. روزهایی که داشتند شهرک غزالی را می‌ساختند، گاهی می‌رفتم و در آن لاله‌زار فعلی با هم قدم می‌زدیم و حاتمی از آرزو‌هایش حرف می‌زد. ما چه آرزوهایی داشتیم...

● تو هنرمندی نه من

آرزوهای بر باد رفته علی حاتمی واقعاً آدم را آتش می‌زند.

با نگاهی به آنچه ساخت، می‌توانم بگویم تنها ۱۵ تا ۲۰ درصد آرزو‌هایش محقق شد. آرزوهای عجیب و غریبی داشت. بالا‌ترین و بزرگ‌ترین آرزویش سربلندی ایران بود؛ آرزویی که ته دل من هم هست اما حاتمی آن را به زبان می‌آورد و در آثارش جلوه‌گر می‌ساخت. در فیلم «کمال‌الملک» وقتی کمال‌الملک در برابر قالیباف زانو می‌زند و می‌گوید تو هنرمندی نه من، دست‌های تو هنرمندند نه دست‌های من، شما می‌بینید که حاتمی چه ارجی گذاشته برای قالی ایرانی. حاتمی آرزوهای زیادی داشت اما...

● قاجار که این همه رنگ ندارد

در جریان ساخت سریال «امیرکبیر» با حاتمی خیلی رفت و آمد داشتم و عکس‌ها و مشخصات کار را نشانش می‌دادم. خیلی اظهار خوشحالی می‌کرد. البته ایراد هم می‌گرفت، مثلاً به من می‌گفت کارت خیلی رنگی است. خودش «سلطان صاحبقران» را سیاه و سفید کار کرده بود و کار من کار ویدئو بود که تمام المان‌های رنگی را برای جذابیت‌های تصویری در آن استفاده کرده بودم. حاتمی می‌گفت این همه رنگ چشم من را می‌زند، تو که می‌دانی زمان قاجاریه این همه رنگ وجود نداشته است. البته راست هم می‌گفت. شما عکس‌های قاجاریه را که نگاه می‌کنی، لباس‌ها اغلب خاکستری و قهوه‌ای‌اند. ممکن است شلیته و شلوار زن‌ها کمی رنگی باشد، ولی لباس مرد‌ها نه. ولی من دوست داشتم علاوه بر رعایت تاریخ، کارم کمی جنبه فرنگی هم داشته باشد، مثل کارهای شکسپیر. این است که مهد علیای ما را شما مثل لیدی مکبث می‌بینید با‌ همان وقار و لباس‌های زیبا در حالی که اگر عکس‌های مهدعلیای واقعی را ببینید اصلاً این‌طور نیست و خیلی بدلباس و بدچهره است.

● ریتم زندگی در قاب دست‌هایش

سینمای دنیا قوانین و آداب و درس و کتابتی دارد؛ قواعد و اصولی که دانشجو در دانشکده می‌آموزد. علی حاتمی هیچ اصولی را در کار فیلمسازی رعایت نکرد اما به کار کلاسیک در سینما اعتقاد داشت یعنی اصول را می‌دانست، اما فیلم خودش را می‌ساخت و از نگاه خودش پلان‌ها را می‌دید. یک بار که بر روی پشت بام مسجد سپهسالار بودیم و حاتمی داشت فیلم سلطان صاحبقران را آنجا فیلمبرداری می‌کرد، یکهو به من گفت از اینجا سرچشمه را نگاه کن. من نگاهی انداختم و بعد حاتمی با دست‌هایش‌ یک کادر درست کرد و گفت حالا از این کادر سرچشمه را ببین. به اندازه دو دقیقه دستش را نگه داشت و بعد گفت: در این مدتی که من این کادر را نگه داشته بودم، ‌ سرچشمه چقدر تغییر کرد؟ گفتم: خب دو نفر بلند شدند و نشستند، یک گاری هم رد شد. گفت: این یک پلان از زندگی ما ایرانی‌هاست. من فیلم را این جوری دوست دارم. می‌خواهم کارم عین واقعیت باشد. زندگی ما حرکتی ندارد، من نمی‌دانم چرا این فیلم‌هایی که می‌سازند اینقدر تحرک دارد؟ حاتمی آن روز داشت درباره ریتم با من حرف می‌زد و می‌خواست بگوید ریتم همین چیزی است که داری می‌بینی. ما باید ریتم را از زندگی مردم بگیریم نه از فیلم‌های امریکایی. حاتمی ایده را از خود زندگی می‌گرفت اما مثل خودش و بر اساس نگاه خودش می‌ساخت.

سعید نیک‌پور