چهارشنبه, ۱۵ اسفند, ۱۴۰۳ / 5 March, 2025
مجله ویستا

عشق و نکبتِ نویسنده


عشق و نکبتِ نویسنده

نگاهی به کتاب «جی دی سالینجر یک زندگی» نوشته کنث سلاوینسکی

جی. دی سالینجر یک سوم عمرش را صرف این کرد که چهره شناخته شده‌ای از خود ارائه کند و باقی را صرف این که ناپدید شود. اگر زنده بود احتمالا از بیوگرافی ارزنده «جی. دی سالینجر: یک زندگی» نوشته کنث سلاوینسکی متنفر می‌شد. کتابی که تقریبا یک سال پس از مرگ سالینجر منتشر می‌شود و به شکل قابل ستایشی حقایقی را درباره زندگی او فاش می‌کند. اگر واقعا می‌خواهید درباره این کتاب بدانید، باید بگویم آن چه در این کتاب گم شده، صدای سالینجر است و این الزاما خطای سلاوینسکی نیست. وسوسه شدم بگویم صدای بی‌همتای سالینجر که دیدم بیش از هر نویسنده آمریکایی دیگری از سبک داستان نویسی سالینجر تقلید شده است. البته به استثنای رفیق سالینجر، ارنست همینگوی.

سلاوینسکی تا حدودی در نگارش این کتاب اسیر میراث ای‌ین همیلتون شده است. همیلتون نویسنده کتاب «در جست‌وجوی جی. دی سالینجر» (۱۹۸۸) است و آنگونه که سلاوینسکی می‌گوید، پس از آنکه توسط سالینجر و حلقه رفقای محدود او سر دوانده شد، بخش اعظم نامه‌های منتشر نشده سالینجر را پیدا کرد و به شکل وسیعی از این نامه‌ها و کتاب‌های سالینجر در کتاب خود نقل قول آورد. زمانی که نسخه نهایی شده کتاب به دست سالینجر رسید، به وکیلش زنگ زد و از او خواست تا ناشر کتاب، انتشارات رندوم هاوس، را مجبور کند تا بخش‌های مربوط به نامه‌های منتشر نشده را حذف کند.

رای اولیه دادگاه به سود همیلتون و رندوم هاوس بود، اما در دادگاه تجدیدنظر اتفاقات دیگری افتاد، حوادث مربوط به این دادگاه به شکل وسیعی بر قانون کپی رایت در آمریکا تاثیر گذاشت و از آن طرف همیلتون را مجبور کرد تا تمامی جملات برداشته شده از نامه‌ها را تغییر دهد، نامه‌هایی که همیلتون بسیار بر آن‌ها تکیه کرده بود. رای دادگاه سال ۱۹۸۷ به شدت دست و پای سلاوینسکی را بسته است و تفسیر سختگیرانه او از قانون کپی رایت نیز مزید بر علت شده تا در نقل قول از کتاب‌ها او خود را محدود به جملات کوتاه کند. به نظر می‌رسد سلاوینسکی توانسته حقایقی را درباره اصل و نسب سالینجر فاش کند، چیزهایی که خود نویسنده و خواهرش راجع به آنها شک داستند.

مادر سالینجر، میریام (با نام دوشیزگی ماری جیلیش) در شهر کوچکی در ایوآ از پدر و مادری آلمانی- ایرلندی به دنیا آمده است. پوست بسیار روشن و موهای قرمز او سبب می‌شد تا بسیاری گمان کنند ریشه‌ ایرلندی دارد و این همان چیزی است که سالینجر به دخترش گفته بود. ماری اندکی پس از ازدواجش با سولومون سالینجر نام خود را به میریام، خواهر حضرت موسی تغییر داد. سولومون پیش از نقل مکانش به نیویورک تئاتری را در شیکاگو می‌گرداند و پس از ورودش به نیویورک وارد کار واردات گوشت و پنیر از اروپا به آمریکا شد.

جروم دیوید سالینجر در سال ۱۹۱۹ در شهر نیویورک به دنیا آمد و در خانه‌ای بزرگ شد که هم «کریسمس را جشن می‌گرفت و هم عید پسح را». در سال ۱۹۳۲ خانواده سالینجر از منطقه آپار ایست ساید به پارک اونیو نقل مکان کرد و وارد خانه‌ای شد که بعدها در کتاب «فرنی و زوئی» خانه خانواده گلس بود. سانی جوان، نامی که آن سال‌ها خانواده‌اش به او داده بودند به مدرسه «مک‌برنی» در وست‌ساید می‌رفت که اندکی بعد به خاطر نمرات ضعیف اخراج شد و به آکادمی نظامی ولی فورج رفت، جایی که فضایش به شدت یهودستیز بود. پس از آن تحصیلات سالینجر ختم می‌شود به یک ترم تحصیل در دانشگاه نیویورک و یک سال در اورسینوس، کالج کوچکی در پنسیلوانیا. اما در سال ۱۹۳۹ است که سالینجر تصمیم می‌گیرد، یک ترم در کلاس‌های داستان‌نویسی دانشگاه کلمبیا شرکت کند. نخستین داستان کوتاه سالینجر پس از تولد ۲۱ سالگی او چاپ شد. حوادث داستان در یک مهمانی در شهر منهتن اتفاق می‌افتد. داستان سالینجر بیشتر به یک طرح نزدیک است تا داستان، اما دیالوگ‌نویسی سالینجر در همین داستان نیز به خوبی قابل مشاهده است.

جری - نامی که در این سال‌ها داشت- تصمیم می‌گیرد تا وارد کار ادبیات شود و تحصیل را در کلمبیا رها کند، اما موفقیت اولیه او دوامی نمی‌آورد و کارهای او به شکل پی‌درپی رد می‌شود. با این همه در همین سال‌ها توانست توجه موسسه هارولد اوبر را جلب کند. این موسسه کارگزاری ادبی، کارگزار بت زندگی سالینجر، یعنی اسکات فیتزجرالد نیز بود. با آنکه ارنست همینگوی، نویسنده‌ای که سالینجر بعدتر با او ملاقات کرد و مدام با هم نامه‌نگاری داشتند، به شدت بر آثار سالینجر تاثیر گذاشته است، اما نویسنده رمان «گتسبی» همواره برای سالینجر از مرتبت بالاتری برخوردار بود. هولدن در ناطوردشت می‌گوید «من دیوانه «گتسبی بزرگ» بودم. گتسبی پیر. من رو کشت.» در همین سال‌ها که سالینجر در پی یافتن سبک شخصی خود است، از معاشرت با افراد طبقه بالای اجتماع نیز لذت می‌برد. یکی از این افراد اونا، دختر اوجین اونیل است. اونا زمانی که ۱۶ سال دارد با سالینجر ۲۲ ساله آشنا می‌شود. ظاهرا ذهنیت و سواد اونا تاثیری در دلباختگی سالینجر ندارد. دختر یکی از دوستان سالینجر می‌گوید «این زن هیچی بلد نبود، خالی بود، اما زیبایی‌اش درخشان و دیدنی بود.» متاسفانه سلاوینسکی به هیچ عنوان به جزییات اشاره نکرده وتنها به کلیشه‌ها پرداخته است. به عنوان مثال می‌نویسد «سالینجر برای ارضای سلیقه شیک اونا با او در خیابان پنجم قدم می‌زد و او را به رستوران‌های بسیار شیک می‌برد که خارج از توان مالی‌اش بود، به کلاب‌های گران‌قیمت می‌رفتند، جایی که با ستارگان سینما و سرشناسان مرفه نشست و برخاست می‌کردند، حال و هوای این مکان‌ها سالینجر را شرمنده می‌کرد.» اما سلاوینسکی نمی‌نویسد که کدام رستوران. آیا آنها سر میز ستارگان سینما می‌نشستند یا در همان رستوران یا کلابی بودند که ستارگان هم در میزی دیگر نشسته بودند. به هم چه می‌گفتند و وقتی آخرین جمله سلاوینسکی را می‌خوانیم تازه در می‌یابیم چقدر کم می‌دانیم. چرا سالینجر احساس شرمندگی می‌کرد؟ اونا اونیل پس از چندی تصمیم می‌گیرد سالینجر را رها کند و به عشق چارلی چاپلین جواب مثبت دهد و با او ازدواج کند.

در اکتبر ۱۹۴۱، سالینجر خبردار می‌شود که مجله نیویورکر یکی از داستان‌های او را پذیرفته است. داستان «Slight Rebellion Off Madison» که نخستین بارقه‌های حضور هولدت کالفیلد را دارد. با این همه داستان به زبان سوم شخص روایت می‌شود و از آن اول شخص دوستانه و خودمانی «ناطوردشت» در اینجا خبری نیست. پیش از آنکه نیویورکر داستان را منتشر کند، ژاپنی‌ها پرل هاربر را بمباران کردند و پس از آن ویراستاران مجله نتیجه گرفتند که هولدن و غرغرهایش درباره اتوبوس خیابان مدیسون با روحیه مردم پس از این اتفاق هم خوانی ندارد و چاپ این داستان برای مدت نامعلومی منتفی شد. برای من بزرگ‌ترین دستاورد کتاب سلاوینسکی احیای هراس و وحشت سالینجر از دوران جنگ است. تقریبا نمی‌توان بجز سالینجر داستان‌نویسی را یافت که تجربه بیشتری از جنگ داشته باشد. روز ورود ارتش آمریکا به نورماندی، سالینجر وارد ساحل یوتا شد.

آن گونه که سلاوینسکی گزارش می‌دهد، از سه هزار و ۸۰ نفری که روز ششم ژوئن ۱۹۴۴ همراه سالینجر وارد یوتا شدند، تنها هزار و ۱۳۰ نفر آنها سه هفته بعد زنده بودند. سالینجر در ۱۹۴۵ نیز در آزادی داخائو مشارکت داشت. سالینجر بعدها به دخترش می‌گوید «می‌توانی به اندازه یک زندگی کامل زندگی کنی و هیچ وقت حتی از دماغت هم یک قطره خون نیاید.» در ژوییه ۱۹۴۵ سالینجر وارد بیمارستانی می‌شود تا برای بیماری‌اش درمانی بیاید، بیماری که ما امروزه آن‌را اختلال ناشی از استرس‌های پست-‌تروماتیک می‌نامیم. او در نامه‌ای خطاب به همینگوی که چند ساعت بعد از آزادی پاریس در کافه ریتز ملاقاتش می‌کند، می‌نویسد «در یک حالت مداوم افسردگی» بوده است. او بعدتر در داستان «تقدیم به ازمه- با عشق و نفرت» از این حالت صحبت می‌کند. نمی‌توان به راحتی از این نکته گذشت که چطور نویسنده‌ای چنین جاه‌طلب از تجربه‌اش از جنگ ننویسد. سلاوینسکی دلیل این نکته را این گونه بیان می‌کند که امتناع سالینجر از نوشتن درباره دراماتیک‌ترین مساله زندگی‌اش (جز در چند داستان) نشان می‌دهد که او از اختلال ناشی از استرس پست- تروماتیک جنگ در رنج بود.

سلاوینسکی چندین فصل کوتاه را به سال‌های آخر زندگی سالینجر و سکوت و کناره‌گیری خودخواسته‌اش اختصاص داده است. دوستی داشتم که در اواسط دهه ۷۰ میلادی او را در کتابخانه دارتموث دیده بود که مدام از رژیم غذایی گیاهی‌اش، داروهایش و باغچه‌اش حرف می‌زده است. سالینجر پس از طلاق دادن زن دومش، کلر داگلاس، (که در ۱۶ سالگی رابطه‌اش را با سالینجر آغاز کرد) سعی کرد وارد روابط تازه‌ای شود، با دختران بسیار جوان که یکی از آن‌ها جویس می‌نارد که ۱۸ سال داشت خاطراتش از چندین ماه زندگی با سالینجر را به شکل یک کتاب منتشر کرد، کتابی که خواننده با خواندنش با خود فکر می‌کرد ترجیح می‌دهد آثار سالینجر را بخواند تا آن‌که خودش را ببیند.

سالینجر همواره به دوستانش می‌گفت که در حال نوشتن است، یعنی باید منتظر باشیم تا انبوهی از آثار منتشر نشده او جایی پیدا شود؟ این سوال به همراه سوالات بسیار دیگری در این کتاب بی‌پاسخ می‌ماند. این گونه است که به نظر من منسجم‌ترین بیوگرافی منتشر شده درباره سالینجر همان اثر پل الکساندر با نام «سالینجر» (۱۹۹۹) است، کتابی که به لحاظ دراماتیکی بسیار زنده و به لحاظ روان‌کاوانه بسیار دقیق و موشکافانه است. احتمالا هرگز بیوگرافی جامع و دقیقی از سالینجر نخواهیم خواند، اما درک ما از او به واسطه روایت وراثش و آثار منتشر نشده‌اش در سال‌های آتی تغییر خواهد کرد. حداقل تا به امروز، خیال خالق هولدن می‌تواند راحت باشد که تمام تلاش‌هایش برای پاک کردن هرگونه روایت و داستان موجود از زندگی شخصی‌اش موفق بوده است.

جی مک اینرنی