دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

حسادت های کودکانه


حسادت های کودکانه

مقام بچه ها در خانواده با خود کلیشه ها و ایده های ازپیش پنداشته ای را به همراه دارد با این حال جالب است یک بررسی سطحی از ویژگی های بچه های یک خانواده به ترتیب به دنیا آمدنشان انجام دهیم

روابط برادری و خواهری هیچ وقت ساده نبوده و حسادت از قدیم الایام جزء جدانشدنی این روابط بوده است.آیا حسادت میان فرزندان اجتناب ناپذیر است؟ آیا در بین خواهران و برادران هم جنس تشدید می شود؟ آیا به مقام و جایگاه آنها در خانواده بستگی دارد؟

آیا به سن بستگی دارد؟ آیا رفتار والدین نقش تعیین کننده دارد؟ دلایلی که باعث می شود حسادت گاهی تا سنین بالاتر ادامه یابد کدامند؟ «چرا بچه ها اینقدر در خانه با هم بگومگو می کنند و در بیرون نه؟ همه جا و در حضور دیگران فرشته هایی آرام و دوست داشتنی اند حتی اگر با هم در جایی دعوت باشند.چرا همیشه می خواهند پدر و مادرها برایشان پادرمیانی کنند و آن وقت جبهه می گیرند و بلافاصله از هم شکایت کنند؟

- من سفره را «سه» بار بیشتر از او جمع کردم،

- «همیشه» اوست که جایش کنار پنجره ماشین است،

- او «۴» بیسکویت دارد من یکی،

- تو تاحالا «دو» بار با او به سینما رفته ای با من «یک» بار،

- کادوی او بزرگتره، برای او قصه «طولانی تری» گفتی، تکه پیتزای او «بزرگتره»، بلوز او «قشنگ تره» و....

- تو او را «کمتر» تنبیه می کنی، تو مرا «بیشتر» دعوا می کنی...

ما دوست نداریم بچه هایمان اینگونه حرف بزنند. نه دوست داریم ببینیم و نه دوست داریم بشنویم. حتی دوست نداریم به یاد کودکی خودمان بیفتیم. چرا بچه هایمان برای هیچ و پوچ دعوا می کنند؟ کتک کاری برای یک بیسکویت؟ برای نشستن کنار پنجره ماشین؟ برای بردن یک بشقاب به آشپزخانه؟ همه اینها فقط بهانه است.

مساله چیز دیگری است. از نظر فرزند عدالت رعایت نشده است. وقتی او صاحب همه چیز نیست، همه چیز ناعادلانه است. معادله آسان است؛ هر بچه ای همه چیز می خواهد و براین باور است که آنچه به دیگری می دهند از سهم او برداشته اند. «من کمتر دریافت کردم» معادل است با «من را کمتر دوست دارند»، پس در نتیجه من ارزش کمتری دارم. با این طرز تفکر محیط دریافتی را با متر و وزن اندازه گیری می کنند. به این ترتیب احساس اهمیت خاص او بستگی به وزن حرف ها دارد.

مساله فراتر از یک بیسکویت است... چرا آنها بیشتر در خانه و در حضور پدر و مادر بحث می کنند؟ آیا برای این نیست که ما خود را بسیار ناشی و ناوارد می دانیم؟ اگر در تله بیفتیم، ما هم با همان زبان حسابگرانه صحبت می کنیم؛ «تو سه بار میز غذا را جمع کردی، ولی او چهار بار»، «من او را کمتر تنبیه می کنم، چون او عاقل تر است...»

اگر ما تلاش کنیم که موازنه ای را برقرارکنیم که هرکدام آرزویش را دارند در دادن «همان چیز خاص» به فرزند، بچه ها باز هم بسیار قوی تر فریاد بی عدالتی سر می دهند.، زیرا ما دلیل موجهی به آنها می دهیم و روش جلب توجه کردن آنها را تثبیت می کنیم. خاطرجمع کردن آنها یعنی اطمینان دادن به آنها که دوستشان داریم و با ابراز عشق و محبت، خلاء عاطفی آنها را پر می کنیم. کودک حسود باز هم بیشتر از اینکه «چیزی» را ازدست بدهد، می ترسد «کسی» را از دست بدهد. می ترسد از اینکه آنقدر که می خواهد دوستش نداشته باشند. وقتی آنها سرکوب می شوند، احساسات نشت می کنند....

احساسات ممکن است مثبت یا منفی باشند. احساس خوشبختی یا بدبختی. مشکلات وقتی شروع می شود که آنها را بیان می کنیم. برای مثال خانواده هایی هستند که در آنها غم و اندوه غالب است؛ «بیخود آبغوره نگیر»، درحالی که در خانواده ای دیگر مهر و عطوفت، دلسوزی و همدردی را برمی انگیزاند؛ «بیا، عزیز من، گریه کن....»

در این خانواده ها حسادت به ندرت تایید می شود «چطور می تونی حسود باشی»؟ اما در خانواده دیگر؛ «چقدر بدجنسی، بعد از این همه چیزهایی که دریافت کردی؟»... کودک حسود رنج می کشد. اگر کسی حرفش را نشنود، اگر هیچ چیز به او اطمینان نبخشد، از آن بدتر اگر عادت شود وقتی او حرفش را بیان می کند به او درشتی کنند. او سعی می کند مخفی کند یا برای خود حفظ کند آنچه را احساس می کند ولی شکست خورده و مغلوب...

ولی چرا آنها بگومگو می کنند؟

برای مجذوب کردن، جلب توجه یا جلب ترحم والدین؟

- برای مجبور کردن والدین به جبهه گیری و یکی را انتخاب کردن؟

- «مامان... او مرا اذیت می کند، به او بگو مرا راحت بگذارد، به او بگو بس کند، به او بگو توپم را بدهد، ماماااان،»

- برای مطمئن شدن؛ آنها مرا بیشتر دوست دارند.

- یا برای اثبات دردناک چیزی که در آن شک دارند؛ «آنها دیگری را بیشتر دوست دارند...»

برای تنظیم کردن مشکلات قلمرویی؟

- «برو آن طرف؛ این جای منه»

- «بابا، اون اومده توی اتاق من،»

- مدادرنگی هایم را به من پس بده، اینها وسایل من هستند،»

برای سرگرم شدن از راه دعوا و حرص درآوردن،

- «اوه، صورتت سیاه شده... دماغت درازتر شده...»

- «می دونی کی به دنیا آمدی ما تو را از توی سطل آشغال پیدا کردیم.»

برای تایید شدن (خود را نشان دادن). وقتی آنها نمی توانند ابراز وجود کنند و مورد اعتماد باشند چه انتظاری می توان از سایرین داشت،

- «من بهتر از تو شوت می کنم، هه هه،»

- «اوه، نقاشی تو زشته. مال من خیلی قشنگ تره.»

- «بابا، او در مدرسه تنبیه شد، من جایزه گرفتم،»

- .......

کامل کردن این لیست با شما، در یک جمعه بارانی در خانه،

شما چرا دخالت می کنید؟

- چون بی حوصله اید؟

فکر می کنید فریادهایشان طاقت فرساست.

روزهای شما به اندازه کافی پرمشکل و خسته کننده است.همه راه های دیگر را امتحان کرده اید. و...

- به خاطر عدم درک صحیح

واقعا فکر می کنید که آنها به خاطر یک بیسکویت دعوا می کنند.مطمئن هستید که می فهمید چه کسی حق دارد و چه کسی اشتباه کرده.جر و بحث را ممنوع می کنید. به همین سادگی.

- در ایجاد تفاهم افراط می کنید چون شما نیز؛

«فرزند بزرگ» بودید و مجبور بودید ملاحظه همه را بکنید.

«ته تغاری» زورگو بودید.

تک دختر در بین چند پسر بودید.

کسی بودید که همه به او حسادت می کردند.

- چون شما ناامید هستید؛

آنقدر در خانه شما دعوا و بگومگو می شد که آرزو می کردید فقط یک فرزند داشته باشید.

می خواهید بهتر از پدر و مادرتان باشید، بهترین بچه های دنیا را داشته باشید.

- شما از عواقب کار می ترسید؛

ترس از خشونت، کشمکش و درگیری. ترس از وخیم تر شدن اوضاع.

- می خواهید از کسی حمایت کنید؛

می خواهید از همسرتان حمایت کنید که تحمل داد و فریاد ندارد.

می خواهید از کسی که ضعیف تر به نظر می آید یا بیشتر دوستش دارید، حمایت کنید.

- قدرت تخیل و ابتکار شما کم است.

چون والدین شما اینگونه رفتار می کردند شما هم همینطور رفتار می کنید.

هرگز به راه دیگری فکر نکرده اید.

- فکر می کنید آنها نمی توانند بدون دخالت شما مشکلشان را حل کنند؛

برای اینکه تاثیر خوبی بر روی آنها بگذارید.

در حضور دیگران و انظار عمومی، مداخله می کنید.(احتمالاً آنها از اوضاع سوء استفاده می کنند.)

وقتی پدر و مادرتان در آنجا حضور دارند می خواهید همه چیز رو به راه باشد.

می ترسید همسایه ها اعتراض کنند؟

● جایگاه کودک در خانواده

مقام بچه ها در خانواده با خود کلیشه ها و ایده های ازپیش پنداشته ای را به همراه دارد. با این حال جالب است یک بررسی سطحی از ویژگی های بچه های یک خانواده به ترتیب به دنیا آمدنشان انجام دهیم. شخصیت ما، روابط مان با دیگران، رفتارها و ارزش هایمان تحت تاثیر رتبه و جایگاه خانوادگی ما هستند. البته این امر نسبی است و بنا به شرایط خاص هر خانواده ممکن است تغییر یابد؛

● خانواده های دو فرزندی

اغلب در خانواده هایی که دو فرزند دارند در مقایسه با خانوارهای سه فرزندی رقابت بیشتری وجود دارد.

▪ فرزند ارشد

- فوق العاده مسوولیت پذیر.

- بسیار پایبند قوانین.

- انجام کارهای چشمگیر. او قهرمان خانواده است سمبل موفقیت خانوادگی.

- طرفدار کار بی عیب و نقص و حساس نسبت به خطا و اشتباه.

- میل به مورد پسند بودن و سازگار با تمایلات دیگران. او مسوول برقراری نظم و رفتارهای شایسته است. او چه بخواهد یا نخواهد، سرمشق و نمونه است.

- آماده برای پاسخگویی به انتظارات والدین (حتی توقعات به زبان نیامده).

- فردی موظف به معنای واقعی کلمه.

- حسادتش را سرکوب می کند و رفتار یک حامی و پشتیبان را نسبت به نوزاد تازه رسیده اختیار می کند.

- متعهد از نظر اجتماعی.

- بسیار پایبند به ارزش های خانوادگی.

- بسیار همراه و کمک کار والدین، اغلب مورد علاقه آنها (نزدیکی عاطفی).

- از منظر تاریخی، تنها جانشین والدین.

- راه را برای دیگران باز می کند(والدین نوجوانی و بحران ها و خوشی ها و ناخوشی ها را از طریق او تجربه می کنند و در مورد فرزندان بعدی با تجربه بیشتری رفتار می کنند).

▪ فرزند کوچک

- دنباله رو فرزند بزرگتر (او را سرمشق قرار می دهد).

- بیشتر از فرزند بزرگ مشاجره می کند.

- اگر به فرزند بزرگتر عنوان قهرمان دهند به او عنوان نافرمان می دهند.

- اغلب دوستان بیشتری دارد در مقایسه با فرزند بزرگتر برای جبران اینکه فرزند بزرگ زیاد با او جور نیست.

- معمولاً زودتر مستقل می شود و گاهی خانواده را زودتر ترک می کند (کار، ازدواج و...) برای اینکه در حیطه دیگری قابلیت های خود را نشان دهد.

محبوب اربابی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.