یکشنبه, ۱۷ تیر, ۱۴۰۳ / 7 July, 2024
مجله ویستا

ماجراهای جالب عکاسی


ماجراهای جالب عکاسی

▪ وقتی از یکی از دسته‎های عزاداری در خیابان عکس می‎گرفتم یکی از عزاداران آمد و مانع کارم شد. گفتم من که از خیابان عکاسی می‎کردم یک لباس شخصی با دیدن کارت عکاسی‎ام با پاک کردن …

وقتی از یکی از دسته‎های عزاداری در خیابان عکس می‎گرفتم یکی از عزاداران آمد و مانع کارم شد. گفتم من که از خیابان عکاسی می‎کردم یک لباس شخصی با دیدن کارت عکاسی‎ام با پاک کردن فقط چند عکس دیگر مانع‎ام نشد. گفت این قضیه فرق می‎کند:

نمی‎شود.

وقتی در وادی رحمت عکاسی می‎کردم نگهبانی مانع‎ام شد و گفتم من که همه جا عکاسی می‎کنم، این جا هم فضای باز است، چه ایرادی دارد؟ گفت این جا فرق می‎کند. منافقین این جا را رصد می‎کنند. گفتم پدر آمرزیده گور این مرده‎ها به چه دردشان می‎خورد؟ گفت تو خبر نداری.

از شب‎های قله‎ی ائینالی می‎خواستم گزارشی بگیرم که نگهبان شتاب زده و نفس زنان رسید:

بیا پایین ببینم از کی اجازه گرفتی؟ گفتم مگر عکاسی از کوه اجازه می‎خواهد؟ گفت، بله که می‎خواهد. منافقین از دکل‎های این جا عکس می‎گیرند و یکی‎اش را هم من خودم دستگیر کردم. گفتم این احیانا همان منافقی نیست که از وادی رحمت عکس می‎گرفت؟ گفت نه خیر، این جا گورستان که نیست، فرق می‎کند.

برای گزارش عکاسی از کشتارگاه صنعتی تبریز پیش از هر چیز مجوز شهرداری گرفتم و رفتم سی کیلومتر خارج از تبریز. حراست کشتارگاه گفت حالا که مجوز آوردی سخنی نداریم ولی می‎دانید که ما به هیچ کس اجازه‎ی عکاسی نمی‎دهیم. گفتم موقع عکاسی از ائنیالی هم با نام منافقین مانع کارم شدند. و در وادی رحمت هم همین طور. گفت نه این جا فرق می‎کند. این جا نه کوه است و نه گورستان.

با دوستم علی از بنای دفتر مرکزی علمیه‎‎ی مشهد (کنار حرم امام رضا) عکس می‎گرفتیم که مأمور انتظامی آمد و انگار که جاسوس گرفته باشد، برد دفتر روابط عمومی. یک روحانی گفت شما نمی‎توانید از نمای ساختمان عکس بگیرید. گفتم ما که از حوزه‎ی علمیه‎ی بناب از همه چیزش عکس گرفتیم، و گفت این جا فرق می‎کند. ولی به لطف نام آیت الله بنابی هدایایی از انتشارات خود را هم همراه ما کرد.

جالب‎ترین مورد این که حساسیت من برای عکاسی موقعی گل می‎کند که فردی مسلح را می‎بینم. یک روز در وادی رحمت متوجه شدم سرباز پدافند هوایی در یک ظهر پاییزی در حال نگهبانی‎ست. لباس آبی رنگ و چهره‎ی درهم رفته، به علاوه‎ی یک قلب تیر خورده روی دیوار با کلمه‎ی «مادر» من را به خود کشید. حیف‎ام آمد که عکس این لحظه را رها کنم. و بالاخره دوربین‎ام توقیف و پس از بازرسی و تعهد آزاد شد.

مورد جالب‎تر دیگر این که، در همه‎ی این موارد کارت‎های گوناگون عکاسی از ارگان‎ها و نهادها افاده‎ای نکرده است. و هر کدام از آن‎ها مجوز «خاصی» خواسته‎اند.

خلیل غلامی