یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

جلوه های شهودی و ولایی در نقد فیلم


جلوه های شهودی و ولایی در نقد فیلم

نقدنویسی به سبک آوینی با تاملی بر یکی از نقدهای او

در میان خیل عظیم وارثان سببی و نسبی زنده یاد سیدمرتضی آوینی، نزدیک شدن به شخصیت وی علی القاعده نباید کار کم خطری باشد وقتی این همه دم و دستگاه و نهاد و بنیاد و... ادعای میراث داری می کنند و از آن طرف تر کسانی که بستگی نسبی و سببی دور یا نزدیکی با او دارند، توقع مصادره یکپارچه ای از این شخصیت «فرامنطقه ای» دارند و حق و حقوقی خیلی بیشتر از همان نسبت سببی و نسبی برای خود قائلند و اصلا حواسشان نیست که احیانا فرق میان یک شخصیت ملی و یا یک متفکر اندیشگی با یک آدم عادی چیست، کار دشواری می شود. دیگر نمی توان فی البداهه به سراغ اندیشه های ایشان رفت و یا عقایدش را به نقد و نظر کشاند بلکه پیش از هر دو چیز باید از این موانع عبور کرد و به نوعی و شکلی (هر طور که از دست انسان برمی آید و مصلحت است) کسب اجازه نمود و بعد به سراغ اصل مطلب رفت! با این همه اما شاید بالاخره روزی فرا برسد و ما- همه ما- به این سطح از خرد و فهم معرفتی دست یابیم که هیچ چیز جز مواجهه علمی و معرفتی و منطقی با اندیشه های یک متفکر یا انسان صاحب نظر، نمی تواند بستگی و علقه ای میان ما و او ایجاد کند و این مناسبات قشری و عرفی، شاید نتواند آن مایه که ما در نظر داریم ربط و بستی میان ما و ایشان فراهم آورد تا حظی یکپارچه بریم یا از این نمد، کلاهی برای خود سازیم.

حال که این همه نماد و سازمان و آدم های جور واجور، مشغول به تزیین اتاق ها به کلمات و جملات مینیاتوری آن عزیز فقید هستند و به چاپ و نشر عکس ها و کلیشه های رایج این سال ها دلخوش، اجازه دهید ما هم به سهم خود به سراغ یکی از مهم ترین فرازهای نظری و منش های عقیدتی آن شهید عزیز برویم.

به نظر می رسد، زمان آن فرا رسیده تا در گذر از کلی بافی های پرابهام، به نقاط روشن و صریح اندیشه های آوینی رفته و خاصه در حوزه هنر و به ویژه سینما که بخش قابل توجهی از نوشته های او را در برگرفته، با نگاهی مصداقی- معرفتی به واکاوی آراء او بپردازیم.

نویسنده بر آن است که یکی از محمل های مهم و معتبر و مفید برای دسترسی و بازشناسی اندیشه های سیدمرتضی آوینی، نقدهای ستیهنده و جذاب و در عین حال معرفت آمیز ایشان بر آثار سینمایی معاصر است که به خوبی و روشنی به رگه ها و لایه های عقیدتی او اشاره دارد و می تواند به نوعی، نشانه گذاری فکری و مرزبندی های صریح و شفاف اعتقادی او را به تصویر کشاند.

یکی از مهم ترین و شاید معتبرترین این مواضع، نقد شهید آوینی بر فیلم «هامون» ساخته داریوش مهرجویی است. در این نقد که با عنوان «چرا جهان سومی ها هامون می سازند؟» در کتاب ارزشمند آینه جادو آمده، به مناسبت نقد این فیلم جابه جا می توان با اظهارنظرها و ابراز عقاید و نمایش سلیقه هنری و مواضع معرفتی آن شهید بزرگوار روبه رو شد.

در نوشتار ذیل به بررسی این منطق و منطقه معرفتی در جغرافیای نقد و نظر سیدمرتضی آوینی پرداخته ایم. باشد که همگان و به ویژه عزیزانی که با وابستگی های نسبی و سببی و آشنایی های مقطعی یا درازمدت با آن شهید فقید، احساس تکلیفی برای حفظ آن مرام و منش، بر دوش خود حس می کنند، تمام توان و استعداد و احساسات خود را در این راه مفید و موثر صرف نمایند و نه در مصادره کردن وجوهی از آن بزرگوار که البته بیشتر با سلیقه های شان سازگاری و همخوانی دارد.

از جمله نقدهای معروف که بر هامون نوشته شد و هم از عقبه اندیشگی و هم معرفت سینمایی برخورداری تام و تمامی داشت و در عین حال از موضعی کاملا منتقدانه از نوع مخربش به معنای اصیل و درست و لازم کلمه نقد روا داشته شد، نوشته هایی بود با عنوان «چرا جهان سومی ها هامون می سازند؟» نوشته سیدمرتضی آوینی که بازخوانی آن در این بخش از این مجال هامونی، حتما مفید فایده و قابل اهتمام جدی است.

اهمیت این موضوع هم از جهت آشنایی با منظر رویکرد اندیشگی سیدمرتضی آوینی با سینما و خاصه پدیده هایی مثل «هامون» و از سوی دیگر میزان توجه و تعمق او به اصالت ورزی در باب نقد سینما ورزانه که می توان متن «چرا جهان سومی ها هامون می سازند؟» را به نوعی، تابلویی تمام قد از این رویکرد دانست.

انصاف نویسنده، توجه او به مفهوم نقد، منظر او در قاب خیال سینمایی که برای خود ساخته و البته آداب ادب و ادبیانه گفتن، همگی در این نوشتار در لایه هایی چند، ظهور دارد. البته نقد آوینی از جهت دیگری هم حائز توجه است و آن توجه او به بحث عرفان و سلوک است و نوعی پیمایی و اختلال و تداخلی که در بعضی از محله ها، سبک ها و اساساً برخی جوامع انسانی با این پدیده و حقیقت وجود دارد.

صراط مستقیم خلاصه تنبهی است که «هامون» وسیله ای می شود برای تذکار بدان از سوی آوینی.

هم آنچنان که در سایر نوشته ها و یادداشت ها و مقالات و نقدهای سینمایی و رسانه ای اش، گرچه نمی توان وجه متسلط گونه آوینی بر سینما را انکار کرد، ولی جابه جا در گفتار او وجوه «شهودی» و بازتاب اندیشه «ولایی»اش دیده می شود؛ به نوعی شاهد بازخوردهای ایدئولوژیک او در مصاف و مواجهه با متن سینمایی هستیم.

به بخشی از این نوشتار، به قلم شهید آوینی تأمل کنید: «... چرا جهان سومی ها هامون می سازند؟ باید درباره این سؤال خوب فکر کرد؛ چرا که سرنوشت ما به این جواب بستگی مستقیم دارد. جواب را باید در گذشته تاریخی ملت های این طرف کره زمین جستجو کرد و وضع کنونی آنها در برابر این تمدن اروپایی، که می خواهد فرهنگ و تاریخ همه ملت های دیگر را مثل مربای هویج روی کره پاستوریزه و نان تست شده بمالد و بخورد... و خوب، در خیلی جاها، مثل ترکیه و ژاپن موفق هم شده است. فرهنگ و نظام اجتماعی این ملت ها (جهت سومی) یا مثل چین و ژاپن، گرایش به یک «باطن گرایی محض» داشته و یا مثل غالب ملت های شرق میانه بر «ادیان توحیدی» بنا شده است؛ که در هر دو صورت تمدن اروپایی برای مصادره فرهنگ و تاریخ این ملت ها باید راهی را در پیش می گرفت که کار به مقابله های جدی- از آن نوع که ما در این سال ها با آنها داشته ایم- نینجامد. «کپسول عرفان»- و بهتر بگوییم «کپسول تصرف»- راه حل خیلی خوبی است؛ چرا که ظاهر و باطن و صورت و معنا را در یک کپسول واحد جمع می کند که کاملا بی خطر است، نه مثل کبریت های ایرانی! از همین جاست که انواع و اقسام عرفان ها منشأ گرفته اند، مناسب برای همه انواع سلیقه ها. برای ما هم عرفان «درویش جاویدان» که مریدانی خوش آب و رنگ داشت و خیلی از دیندارها را هم دچار شک کرده بود که «نکند دنیا و آخرت را واقعا می شود جمع کرد و ما غافلیم»! عرفان های متنوع دیگری هم در شعر نو و سپید و نقاشی مدرن و موسیقی اصیل و سینما و غیره ظهور کرده بودند که حتی شاه و شهبانو و ولیعهد هم از آن بی نصیب نمانده بودند! اگر مگس بهترین ناقل میکروب هاست، توریست ها بهترین ناقل این عرفان زدگی بودند؛ آنها چهره ای مسخ شده از باطن گرایی شرقی ها را به اروپا و آمریکا می بردند و هر روز پیغمبری را از یک گوشه مبعوث می کردند و مذاهبی چون «اکیسم» می آورند که سالاد رنگارنگی است از بودیسم و ذن و هندوییسم و آیین کنفوسیوس و... منتها از نوع وسترن- یعنی غربی- که از یک طرف ظاهرا نیاز به معنویت را که در همه انسان ها هست ارضا می کند، اما از طرف دیگر، کاملا «بی خطر» است و معارضه ای جدی با غرب ندارد... و باز هم این مذاهب عرفانی جدید توسط «مگس توریسم» و «پشه آنوفل انتشارات» به همان کشورها وارد می شد و جوانان سرگردان از همه جا بی خبر را که از همان آغاز زیر «سرپوش» نامرئی فرهنگ غربی که توسط شبکه های جهانی ارتباطات و تبلیغات ایجاد شده اند به دنیا می آیند و در زیر همان سرپوش به بلوغ می رسند، می فریفت. عرفان سرخپوستی آقای «کارلوس کاستاندا» هم از همان مرض هاست که توسط پشه های آنوفل انتقال می یابد؛ در این انواع عرفان ها همیشه یک اصل مشترک است و آن این است که تقدس به نفع دنیا و به عبارت بهتر به نفع «سلطه جهانی غرب» مصادره می شود و از آن پس دیگر برای رسیدن به تقدس، آدم لازم نیست که حتماً ملتزم به دین و احکام آن باشد.

این نوع تقدس و عرفان را باید در واقع وارونه تقدس دانست؛ یک معنویت وارونه که با هر نوع زندگی جمع می شود... تمدن اروپایی در طول این دو قرن اخیر، با همین شیوه ای که عرض شد، همه ادیان و مذاهب را به نفع خود مصادره کرده است و اسلام آمریکایی هم به همین معنا، ظاهر و پوسته ای بی مغز از اسلام است که دست تبعیت به آمریکا داده است، اسلامی اینچنین، اهل نفی و انکار و مخالفت و مبارزه نیست و اگر هم دست بر قضا گرفتار دشمنی نمی شود که او را به حال خویش رها نکنند، برای مقابله با آنها روبه مبارزه منفی می آورد. در میان روشنفکران جهان سوم، هستند کسانی هم که مثل مرحوم جلال آل احمد خود را بازیافته اند و از دور باطل اسب عصاری بیرون آمده اند.

اینها از روشنفکر جماعت قطع امید کرده اند و به نوعی، کم و بیش دریافته اند کسی باید بیاید که مثل هیچ کس نیست. جلال دریافته بود که آن که باید بیاید دیگر گردنش گیر افسار تمدن اروپایی نیست و ریش پرفسور بزی(!) و یا سبیل نیچه ای هم ندارد و در میان حرف هایش، بی مناسبت یا با مناسبت، کلمات فرنگی بلغور نمی کند. او کسی است که وقتی می آید مردم جلوی پایش بلند می شوند و صلوات می فرستند، آنها می گویند روشنفکری یک وصله ناجور است که به عبای کهنه ما جور نمی آید. قبله نمای روشنفکر «اینترنت»، دانشگاه «ژوسیو» و یا بنیاد فرهنگی- هنری «فراهوله» در هلند را نشان می دهد و قبله نمای ما خانه ای سنگی در حجاز را. از میان این آقایان روشنفکران هستند کسانی که همیشه خیال می کنند دعوا سر لحاف ملاست و بنابراین همه اش دنبال یک اینترنت و یا بنیادهایی چون فراهوله می گردند که شکایت ما را بدانجا ببرند که «ای هوار! در ایران روشنفکران را به هیچ نمی گیرند و برای آنها تره هم خرد نمی کنند!» و ممکن است همین مقاله را نیز به عنوان مدرک با خود ببرند و کسی هم نیست که به آن اجنبی ها بفهماند که در این طرف کره زمین، و به خصوص در این منطقه شرق میانه، اصلا روشنفکرها در تقدیر تاریخی ملت نقشی ندارند؛ نه آنها مردم را می فهمند و نه مردم آنها را. برخلاف مغرب زمین که در آنجا روشنفکری یک جریان تاریخی است که بد یا خوب، پیوند فعالی بین آنها و مردم وجود دارد؛ اما در اینجا روشنفکر آدم منفعلی است که اصلا محلی از اعراب ندارد، کسی نیست به آن اجنبی ها بفهماند که در اینجا با آنچه هنوز میان مردم زنده است اشعار رثایی محتشم کاشانی است نه معرهای آقای احمد شاملو؛ در اینجا کتاب طوبا و معنای شب، سه بار تجدید چاپ می شود، اما یک نسخه از آن در خانه های مردم نیست و جز مشتی خانم ها و آقایان اشراف منش غرب زده و بوالفضول، کسی به سراغ این چیزها نمی رود، کسی نیست به آن اجنبی ها بفهماند که در اینجا سرنوشت روشنفکر به مرگی تدریجی ختم می شود که حتی علی جونی آقای مهرجویی، هم از عهده نجات او برنمی آید. فیلم «هامون» هم مخاطبی در میان مردم ندارد و هم جز در میان افرادی که هر یک به نوعی و تا حدی این زبان تفهیم و تفاهم روشنفکری را می فهمند فروش ندارد، و این ها نیز غالباً «اهل ادا» هستند: ادای فکر کردن، ادای فلسفه، ادای عرفان و حتی ادای عشق و ایمان. در وجود این افراد فقط شهوت و حسد و کبر و نخوت و طاووس سلکی، واقعی است و بقیه چیزها اداست و دلشان هم به همین ادا و اطوار خوش است؛ درست مثل «حمید هامون» که در اولین ملاقاتش با «مهشید» در کتاب سرای کذایی، هم «آسیا در برابر غرب» را به او می دهد و هم «ابراهیم در آتش» و چند کتاب دیگر از جمله «فراوانی زویی» و «جی دی مالینجر» را که نماینده نسل جدید نویسنده های آمریکاست... و این کتاب ها هیچ ربطی به هم ندارند. اما این فقط بیماری آقای هامون نیست، آقای مهرجویی هم به همین بیماری مبتلاست. آن روشنفکر وازده دیگر علی عابدینی هم که از عرفان و درویش مسلکی آش شلغم شوربایی ساخته است که در آن تار و تنبور و لائوتسه و ذن بودا و قران و یوگا و «حق حق و هوهو» و آرشیتکتور و کی یر کگارد و کمال صلح و سلم کنار هم در پختن یک آش واحد شرکت دارند.

همه چیز همراه است و در حد ادا و اطوار و اگر آقای مهرجویی کتاب خوب «آسیا در برابر غرب» را خوانده و فهمیده بود هرگز به اینجا نمی رسید که بخواهد باطن گرایی شرقی و تکنولوژی مردن را با هم جمع کند و «پیام فیلم » را در کتاب «زن و روش نگه داری موتورسیکلت» که علی جونی به هامون می دهند القا کند. این تلقی از عرفان! برای روشنفکران ما بسیار آشنا و ملموس است و بگذارید یک بار دیگر در کمال صراحت عرض کنم که ادا است و غیر از ادا هیچ...»

محمد قمی



همچنین مشاهده کنید