شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

مدرنیته را چگونه می فهمم


مدرنیته را چگونه می فهمم

پیدایش مدرنیسم یا تجددگرایی درغرب را می توان واكنشی برضد سنت و دین مسیحیت دانست تكون تاریخی تجدد تكونی است ذاتاً نافی غیر معنای این سخن آن است كه تجدد, خود را از راه سلب غیرتعریف می كند و این غیر, سنت مسیحی و دین مسیحی بوده است

«مدرنیته» ازجمله مفاهیمی است كه امروزه در ادبیات علوم اجتماعی، علوم انسانی، هنر، دین، فلسفه و... دامن گستر شده و این تب استعمال، این مفهوم را به نوعی پریشانی دچار كرده است. به این اعتبار، ازچندی پیش «انجمن جامعه شناسی ایران»، بانی سلسله نشست های علمی در باب «ارزیابی مدرنیته» شده است. تاكنون دو نشست از این سلسله برنامه ها برگزارشده است. سخنران نشست نخست دكتر علی پایا و سخنران دومین جلسه استاد مصطفی ملكیان بود كه مكتوب حاضر متن ویراسته سخنرانی استاد ملكیان است كه در ۱۵ اسفند ۸۴ در تالار مطهری دانشگاه علوم اجتماعی دانشگاه تهران القا شد. استاد ملكیان در این نشست محور بحث خود را حول پاسخ به دو پرسش سامان داد؛ اول اینكه او خود مدرنیته را چگونه می فهمد؟ و دوم اینكه، مدرنیته را در تجربه معاصر ایران چگونه ارزیابی می كند؟ كه در مقام پاسخ به این دو پرسش به هشت مؤلفه در جهان نگری مدرنیته اشاره كرد و سپس مصاف مدرنیته با سنت و دین را مورد مداقه قرارداد. گروه اندیشه «ایران» فرصت را مغتنم می شمارد و با استاد مصطفی ملكیان كه به تازگی در سوگ مادر نشسته اند همدردی می نماید و آرزوی روزگاری رعنایی و ریحانی برای استاد دارد.

● گروه اندیشه

پیدایش مدرنیسم یا تجددگرایی درغرب را می توان واكنشی برضد سنت و دین مسیحیت دانست. تكون تاریخی تجدد تكونی است. ذاتاً نافی غیر. معنای این سخن آن است كه تجدد، خود را از راه سلب غیرتعریف می كند و این غیر، سنت مسیحی و دین مسیحی بوده است.

وقتی تجدد دامن گستر شد و از اروپا به بخشهای دیگر جهان پاگذاشت این ویژگی ضدیت با «سنت» و «دین» را كما بیش در خود حفظ كرد. به این اعتبار، مدرنیسم درهرجای جهان در قبال «سنت» و «دین»، موضع می گیرد و این ویژگی مشترك نظامهای برآمده از مدرنیسم است. من در اینجا قصد ندارم كه به این امر بپردازم كه آیا این جهت گیری مدرنیسم از ابتدا بجا بود یا نابجا و اكنون تغییركردن آن بجا است یا نابجا، و اگر واقعاً مصافی بین مدرنیته و سنت باشد ما باید به سود كدام یك موضع بگیریم. قصد من در این گفتار، صرفاً عرضه گزارشی از استنباط شخصی خود در باب نظام مدرنیسم است.

به نظرمی رسد كه می توان جهان نگری نهفته در بطن مدرنیته را با هشت مؤلفه نشان داد. با این حال شاید نتوان یك تسلسل منطقی قابل دفاع برای تقدم و تأخر این هشت مؤلفه عرضه كرد. ولی نوع كنش و واكنش بین این مؤلفه ها برقرار است. بنابراین نظم و ترتیبی كه ارائه می كنم چندان خارج از منطق نیست.

● مؤلفه های جهان نگری مدرنیسم

۱. انسانگرایی

نخستین ویژگی، انسانگرایانه بودن این جهان نگری است.

البته انسانگرایی در بافتهای مختلف معانی عدیده ای دارد. اما مراد من وجه خاصی از انسانگرایی است و تنها این وجه را محل بحث قرار خواهم داد.

معنای خاصی كه من از انسانگرایی مراد می كنم، «ایمان به انسان» است. از این ایمان می توان تعبیركرد به ایمان به «علم» و «قدرت» انسان.

به عبارت دیگر انسانگرایی عبارت است از باور داشتن به اینكه اگر از دست «علم انسان» كاری برنیاید قطعاً دست هیچ كس و هیچ چیز دیگری هم برنخواهدآمد و اگر از «قدرت انسان» كاری بیرون رفت، دیگر در محدوده هیچ كس و هیچ چیز دیگری هم نخواهدبود.

بروز و تعین این اعتقاد و باور در ادبیات دوران مدرن، در قالب این ایده تجلی می كند كه انسان حاكم بر سرنوشت خویش است و اسیر موجود دیگری نیست.

وقتی این نگرش نسبت به انسان حاصل می شود طبعاً سلسله اموری كه در دیدگاه سنتی محل توجه بود یا باید از كانون توجه خارج شود یا اینكه صراحتاً موردنفی و انكار قرارگیرد. مثلاً در دیدگاه سنتی یكی از برجسته ترین ویژگی های انسان این است كه فریب می خورد. در ادبیات ادیان و مذاهب بویژه ادیان و مذاهب ابراهیمی انسان در معرض فریب خوردن است و چهار چیز در جهان موجب فریب انسان می شوند: ابلیس، دنیا، نفس و هوی.

پس وقتی این امكان وجوددارد كه انسان هر لحظه توسط این چهارچیز فریفته شود بنابراین چگونه می توان به نوع بشر اعتمادكرد و به او امیدبست و ایمان خود را معطوف به آن كرد. اما این دیدگاه در ادبیات مدرنیته نقد و نفی می شود. به همین دلیل است كه در ادبیات مدرنیته، دیگر چیزی به نام شیطان وجودندارد یا اگر وجوددارد توان سیطره و تفوق بر آدمی را ندارد. یكی از بحث هایی كه در میان فلاسفه اخلاق دوران مدرن شایع است، شكاف میان «معرفت اخلاقی» و «عمل اخلاقی» است و اینكه چگونه می توان این شكاف را پر كرد. چنانكه اگر معرفت اخلاقی پیدا می كردیم كه انجام كاری نادرست است آن را فرو می گذاشتیم و یا اگر معرفت پیدا می كردیم كه كاری درست است در جهت انجامش می كوشیدیم.

در ادبیات دینی قدیم این شكاف را فریب خوردگی ما انسانها پر می كرد و معتقد بودند كه ما به این جهت به حكم معرفتهای اخلاقی عمل نمی كنیم كه دستخوش فریب شیطان، دنیا، هوی ونفس هستیم. اما چنین باوری در فلسفه اخلاق مدرن دیگر وجود ندارد. انسان مدرن نمی گوید ما به این جهت به حكم معرفت های اخلاقی عمل نمی كنیم كه فریب خورده ایم. چرا كه انسان مدرن به ایمان به علم بشری و ایمان به قدرت بشری التزام می ورزد و هر میزان كه مدرن تر هستیم التزام بیشتری می ورزیم. اما در جهان نگری دینی و سنتی، انسان دائماً باید دست استمداد به درگاه خدا دراز كند و همواره از فریب شیطان برحذر باشد و علاوه بر خدا و شیطان باید دغدغه موجودات دیگری را هم داشته باشد و فرشتگان به او كمك رسانی كنند.

۲. اندیشه پیشرفت

جهان نگری مدرنیسم یك جهان نگری قائل به پیشرفت است. در حالی كه در ادیان و مذاهب جهانی نه تنها چیزی به نام پیشرفت وجود ندارد بلكه به جای آن، ایده «پس رفت» به چشم می خورد. در جهان نگری سنتی و دینی، انسان در فطرت خود موجودی آرمانی است. در تقریباً تمامی ادیان و مذاهب جهان، برای دیدن و شناختن انسان آرمانی، هر چه بیشتر باید به عقب و به منشأ و سرچشمه بازگشت. به این اعتبار، انسان نخستین آرمانی تر از انسان بعد و بعدتر است. در ادیان و مذاهب جهان اندیشه پیشرفت دیده نمی شود و دقیقاً اندیشه ضدپیشرفت دیده می شود. البته این ایده ادیان، در مقام توصیف است نه در مقام توصیه. بدین معنا كه نمی گویند پیشرفت نكنید بلكه می گویند بشر تاكنون پیشرفت نكرده است. متقابلاً در اندیشه پیشرفت گفته می شود ما همیشه رو به آینده ای حركت می كنیم كه فعلاً و عجالتاً در قیاس آن آینده در وضعیت بدتری هستیم اما در قیاس با گذشته، وضعیت مطلوب تری داریم. به عبارت دیگر اندیشه پیشرفت حكم می كند كه وضعیت جهان رو به كمال است.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.