پنجشنبه, ۲۷ دی, ۱۴۰۳ / 16 January, 2025
زلزله در ارگ تاریخی بم
پنجشنبه ۴ دی ماه ۱۳۸۲. شبانه [یا همان بامداد جمعه ۵ دی ماه] بعد از چند روز کاری فشرده، از پروژه بزرگ گنبد سلطانیه برمیگشتم. موعد سومین کنگره معماری و شهرسازی بم نزدیک بود و به رضا قربانزاده پیشنهاد کردم فعالیتهای پروژه سلطانیه را همچون دورههای قبل در یکی از نمایشگاههای جانبی کنگره مثل سالن اصطبل مجموعه ارگ با عکس و نقشه به معرض دید علاقهمندان و اهل فن بگذاریم. از پیشنهادم استقبال شد. چند تصنیف از ایرج بسطامی گوش کردیم. (و از فردا هرگز باور نکردم که این تنها یک اتفاق بود.) به خانه رسیدم و خسته از کار و راه به رختخواب رفتم. هنوز لذت خواب نرسیده بود که که در حدود ساعت ۱۰ صبح یکی از دوستان خبرگزاری میراث خبر، بیمقدمه خبر زلزله بم و تخریب ارگ تاریخی بم را تلفنی اطلاع داد. نشستم. در تماسی که با محمدحسن محبعلی داشتم، قرار بر این شد که به اتفاق با پرواز ساعت ۲۳ به کرمان و بم سفر کنیم که با اختصاص اجباری این پرواز به امدادگران پزشکی، برایم میسر نشد. دورادور اخبار بم را از طریق تماس با محبعلی و دوستانی مثل رنجبران و خلیلی که خود را به منطقه رسانده بودند، پیگیری میکردم. بازار شایعات هم داغ بود. افشین ابراهیمی ـ مدیر سه روزه ارگ ـ زیر آوار مانده بود و همه تلاش میکردیم این خبر را از محمدحسن طالبیان (که معرف افشین بود) پنهان کنیم.
جمعه ۱۲ دی ماه ۱۳۸۲. به توصیه محبعلی با قربانزاده و دیگران فهرستی (شامل محمدحسن محبعلی، باقر آیتاللهزاده شیرازی، محمد مهریار، محمدحسن طالبیان، سعید فلاحفر، رضا قربانزاده، حسین رایتیمقدم، شاهکرمی) جهت بررسی و تخمین خسارات وارد به بناهای تاریخی بم تنظیم و مقدمات عزیمت گروه را برای صبح شنبه مهیا کردیم. بیژن حیدریزاده، سعید رحمتی، کورش رشیدی، فرهاد کهریز، مهرداد جوادزاده، میرجلیلی و هم برای انجام امور لازم به گروه پیوستند. برای تدارک لوازم استقرار و تهیه گزارشها، دفتر فنی سازمان میراث فرهنگی در ساختمان مسعودیه و اتاق رایتی از همیشه پر رفت و آمدتر بود. ۳۰ : ۸ صبح، مهرآباد. نامهربانتر. شاید این اولین همسفری بیلبخند و مطایبه این گروه بود.
بعد از رسیدن به کرمان امکان استفاده از پروازهای امدادی و دولتی برای رفتن به بم فراهم نشد. از جاده شلوغ زمینی وارد بم شدیم. در طول مسیر و داخل ماشین ادامه مجادلات و بحثهای تهران تقریبا" با انتخاب طالبیان برای پذیرش مسئولیت پروژه نجاتبخشی، کم و بیش به نتیجه رسیده بود. در بدو ورود به شهر از تصویرهای پرخاطره بم تقریبا" چیزی باقی نمانده بود. بیداری را دشوار میشد باور کرد. کاش این همه کابوس بود و منتهی به سحر. از هر پنجره سر میکشیدم. کسی حرف نمیزد. نامش چه بزرگ بود این ارگ!
بحث و توافق لازم نبود. به ارگ تاریخی رفتیم. دروازهای دیگر نبود. کسی به سمت دروازه حاکمنشین و رستوران فلاح نمیرفت. اتوبوسهای جهانگردی و مسافران خوشلباس شهرهای دور و نزدیک در میدان نمیچرخیدند. کسی با قهقهه عکس نمیگرفت. رستوران اخم کرده بود. نخلها خاک گرفته بودند. لودرها در جاده جنوبی ارگ بالا و پائین میشدند. کوچههای ارگ گم شده بودند. ما گم شده بودیم. حرفها گم شده بودند. طعم خرما فراموشمان شده بود. کسی انگار خاطراتمان را چنگ میزد و بیمهابا دفن میکرد. چرا نمیشد گریه کرد؟! حسین طیاری هنوز تاب آمدن نداشت. غیر از اهالی، در گشتها، هادی احمدی ـ جوان، آفتاب سوخته و دلتنگ ـ بلد راه میشد که به هنگامتر رسیده بود.
به علم شاید نه، به حس و عاطفه میدانستم نجات جان بازماندگان زلزله به رگ و جان ارگ بسته است. بمی بیارگ، بیهویت میشود. دلش میگیرد. دلمرده میشود. میمیرد. پس ناخودآگاه تلاش میکردم قاب عکسهایم را با زندگی ببندم. سقفی سالم، ستونی ایستاده، درختچهای سبز و آسمان آبی، گاهی نجاتم میداد. در میان همه خرابهها و شیونها، چقدر اگر و سئوال داشتم از خدا، اما « چراها؟!» و « چگونهها؟!» باید میماند برای فرصتی دیگر. سئوال به موقع این بود؛ « وظیفه من، وظیفه ما، اکنون چیست؟»
اولین جلسه در زیر چادر و در حلقه نیمهگرم گرد چراغ والور برقرار شد. به نظر میرسید تئوریهای دانشگاهی، پیشبینیها و توصیههای کنوانسیونها و تجارب سالیان دراز اساتید پیشکسوت و بزرگترها نیز ـ حتی برای دلخوشی ما جوانترهاـ برای گفتگویی از روی قطع و یقین چندان کفایت نمیکرد. خبرگزاریها و خبرنگارها کنجکاو بودند تا به سئوالات مردم در مورد ارگ جواب بدهند. اما با وجود ارتباط دوستانه با این گروه، با احتیاط صحبت میکردم و یا به بهانهای از معرض پرسشهای مکررشان کنار میرفتم. تعمیم غبار سرد مرگ انگار ما را محتاط و مهربان کرده بود. کم ـ کم پرسنل قدیمی پروژه هر کدام که از مصیبت کفن و دفن خانواده و اقوام فارغ شده بودند، سر میرسیدند و کاری میکردند.
در مجتمع موقت چادری پارک، تنوع غذایی بیش از چند کنسرو و بیسکوئیت و نان نبود. مایحتاج مصرف آب اعم از نوشیدن، شستشو و حتی رفع حاجت ـ تا قبل از استقرار و تعبیه اولین منبعهای تحت فشار آب ـ با بستههای آب معدنی دماوند تأمین میشد. هربار که لازم میشد، شیرازی برای اطمینان از سلامت غذا، با دقت و وسواس کنسروها را برای گروه گرم میکرد. رقابتی بود در کمک به دیگران. و عجب شگفت فرصتی! محکی بود عاشقان را تا سره و ناسره بمانند یا رسوا شوند؟! دل بدهند یا کلاهی از این نمد بگیرند؟!
ظهر یکشنبه ۱۴ دی ماه ۱۳۸۴ گروهی از هنرمندان رسمی از طریق وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی با لباسهای اتو کشیده و اتوبوس ولوو به دیدن ارگ آمدند تا تسلی بازماندگان باشند. حرفهایی زدند. متأثر شدند. گاهی چشمشان تر شد و رفتند. یکی از همین غروبها، مهمان سقف نیمه خانه هادی جهانآبادیان بودم و شرمنده پذیرائی گرم پدر و مادرش.
حدس روز اول محبعلی درست بود و روز ۱۵ دی ـ یعنی بعد از گذشت تقریبا" ده روز از زلزله ـ گروههای نجات و امداد پیکر ورم کرده یکی از اقوام نگهبان ارگ را از زیر آوارهای دروازه ورودی بیرون آوردند. از شدت بوی تند تعفن ـ با وجود استفاده از ماسک و دهانبند ـ از فاصله چند ده متری هم جلوی ریزش اشکمان را نمیتوانستیم بگیریم. مرگ چه سخت و چه بیرحم دوباره هشدارمان میداد. یاد گرفتیم گاهی آهسته گریه کنیم.
شب بهشتی هم وارد جلسه شد. چندتایی پرتقال از ستادهای معین برایمان آورده بودند که بهشتی در حین صحبت با حوصله برای همه پوست کند.
گروه باید برمیگشت. هیئتهای راهبردی کم و بیش شناخته شدند. برنامههایی تنظیم شد. کسی زیر لب میگفت «بم! برمیگردیم.» اما بیشائبه اگر باید گفت؛ تنها آنچه پررنگتر آمد حیرانی « [اول] چه باید کرد؟!» بود.
سعید فلاح فر
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست