شنبه, ۲۰ بهمن, ۱۴۰۳ / 8 February, 2025
هرچه باشد چاپ خواهیم کرد
![هرچه باشد چاپ خواهیم کرد](/web/imgs/16/141/nnnt81.jpeg)
در جریان روشنگری و دوره انقلابهای قرن هجدهم، مطبوعات منبع مترقی اطلاعات، مباحثه، و تغییر سیاسی تلقی میشدند. اما قرن نوزدهم شاهد سربرآوردن مطبوعات تجاری و ارضای حسیگرایانه نیازهای تودهها بود، که موجب برانگیختن انتقاد از رسانهها و ارتباطات جمعی نوظهور شد. همگام با رشد سرگرمیهای تودهای، پخش برنامهها، و تکثیر رسانههای جدید در قرن بیستم، ما شاهد سلسله انتقاداتی به فرهنگ و ارتباطات تودهای بودیم که از سوی جریانهای راستگرا و چپگرا مطرح میشد. رسانههای جمعی و ارتباطات پیوند داده میشدند به رشد آن چیزهایی که منتقدان بدانها نام فردگرایی و جامعه تودهای میدادند، همان مسائلی که به نوبه خود به منزله تهدیداتی به دموکراسی، آزادی، و سایر ارزشهای مثبت تفسیر میشدند. انتقاد از فرهنگ تودهای و مطبوعات رفتهرفته از اواخر قرن نوزدهم پدیدار شد. لئو لونتال در کتاب «ادبیات، فرهنگ عامه، و جامعه» تعبیری از گوته نقل میکند بدین مضمون که مطبوعات موجب اتلاف وقت میشوند، همانجا که خواننده «روزها را هدر میدهد و دستبهدهان و محتاج نان شب زندگی میکند، بیآنکه هیچچیزی بیافریند.» او پیش از سورن کییرکهگور به انتقاد از شیوههایی پرداخت که به موجب آنها سرگرمی مدرن و مطبوعات انفعال و همرنگی با جماعت را رواج میدهند، و در تصنیفی کوچک اشاره میکند که چگونه مطبوعات مشتاقند تا تقریباً هرچیزی را جز ایدههای اختلافانگیز برای خوانندگان تدارک ببینند: هرچه باشد چاپ خواهیم کرد/ همهجا سرگرم خواهیم بود؛/ اما هر که چون ما نیاندیشد / مجال جنبیدناش نخواهیم داد.
دیگران سنجشهای خوشبینانهتری از تاثیرات رسانههای جمعی، و بهویژه مطبوعات، داشتند. گئورگ ویلهلم فردریش هگل، در عبارتی معروف، خواندن روزنامه را با دعای صبحگاهی مقایسه کرد. کارل مارکس در مجموعهآثار خویش، بهویژه نظر مساعدی به نقش مطبوعات در ارتقاء دموکراسی و آزادیهای مدنی دارد. بدینسان، در دهه ۱۸۴۰، مطبوعات محل مناقشه مدافعان و منتقدان دوآتشه و پُرشور بود. برخی آن را ابزاری برای پیشرفت و روشنگری میدانستند، حال آنکه برخی دیگر آن را ابزارِ گمراهساختن و ابتذال قلمداد میکردند. گروههای سیاسی مختلفْ مطبوعات متمایز خویش را بسط میدادند و میکوشیدند به طرق مختلف عقاید عمومی را شکل دهند. در همان حالی که گوته و دیگران برخی نکات انتقادی را در رابطه با مطبوعات روز مطرح میکردند، یکی از اولین حملات انتقادی نظاممند و پیگیرانه به مطبوعات را میتوان در اثر جدلی فیلسوف/متأله دانمارکی، سورن کییرکهگور تحت عنوان «عصر حاضر» سراغ گرفت. تلاشهای کییرکهگور یکی از اولین نقدها را به رسانههای چاپی درمقام ابزاری برای خلق مخاطبان تودهای و دستکاری سیاسی شکل میدهند، تلاشهایی که جزو اولین حملههای انتقادی به رسانهها محسوب میشوند و پیشاپیش خبر از نظریههای انتقادی بعدی درباره رسانهها و جامعه تودهای میدهند.
کییرکهگور بسیار پیش از نقد مارکسیستی متأخر و نقد محافظهکارانه، استدلال میکند که وقتی «شور و تعصب و منافع تجاری تعیینکننده باشند»، وقتی پای «جرینگجرینگکردن پول در صندوق» در میان باشد، گرایش به فساد فزونی مییابد. کییرکهگور دراینجا بصیرتی را عیان میسازد نسبت به ریشههای اقتصادی خصایص مطبوعات که از نظر او رسواییآمیزند، و استدلال میکند که «افتراء غیراخلاقی ابداً هیچ منفعتی دربرندارد» و «لطمه زیادی میزند چراکه اشخاص متلونالمزاج، بیمسئولیت، و احساساتی را اغواء میکند، همانها که غرق در شور و شهوات دنیویاند، و ایشان را با دوپهلوگویی، بیمنشی و با پنهانکردن تحقیر علنی در لفافه کمدی اغفال میکند».
جالب اینکه، استعاره ممتازی که کییرکهگور برای مطبوعات به کار میبرد استعاره سگ شرور مهاجم است. او در نظریاتاش مطبوعات را ــ برخلاف درک نظریه دموکراتیک در اوایل کار ــ حافظ منافع و مصالح عمومی نمیداند بلکه بالعکس، همچون غارتگری میبیند که به نحوی تحقیرآمیز دنبال افراد راه میافتد. بنا به استدلال او، مطبوعات اساساً بیمسئولیتاند زیرا نویسندگان مطبوعات افرادی ناشناس بودند که در قِبال مطالبشان هیچ تعهدی به عهده نمیگرفتند. کییرکهگور علاوه بر عهدهدارشدن نقدی اخلاقی به مطبوعات، یکی از نخستین کسانی بود که مطبوعات را رسانهای تودهای میدانست که مخاطباناش را به عنوان اعضای جمعیت و انبوه مردم خطاب میکند و خود به خلق یک جامعه تودهای یاری میرساند. طبق اظهارات کییرکهگور، مطبوعات نقشی عمده در ایجاد یک حوزه عمومی ایفا میکند، یعنی همان جمعیت عاری از فردیت و داوری، که افکارشان به دست مرجعیت واژگان چاپی و حُکم سردبیر تعیین میشود. کییرکهگور اظهار میدارد که شخص عادی کوچه و خیابان «معتقد است آنچه در روزنامهها انتشار مییابد همان افکار عمومی، صدای مردم و حقیقت است».
از اینرو کییرکهگور به شیوههایی اشاره میکند که به موجب آنها مطبوعاتْ خود را به عنوان اقتدار و عینیت معرفی میکنند و بدینسان میتوانند دروغ را همچون حقیقت، و عقاید را همچون واقعیات مسلم جلوه دهند. کییرکهگور با معکوسکردن نظریه لیبرالی افکار عمومی (که ظاهراً باید از منافع حوزه عمومی در برابر قدرت فاسد حفاظت کند)، ادعا میکند که مطبوعات یک حوزه عمومی شبحگون را خلق میکند که عاری از شخصیت و فردیت است. درنتیجه، کییرکهگور، همچون نظریه پستمدرن متاخر، نقشی عظیم و تکاندهنده به رسانههای ارتباطی نسبت میدهد، یعنی نقش ایجاد یک جامعه تودهای بدون تمایز، فردیت، و اعتقادات. تودهها، بیبهره از فردیت، خود انتزاعاتی بیش نیستند و تاثیر عمده جامعه مدرن نیز یکدستکردن و ادغام جمعیت در دل یک توده است. فردریش نیچه بر این باور بود که جامعه مدرن چنان آشوبزده، پراکنده و تکهپاره، و عاری از «نیروی خلاقانه» شده که منابع خلق یک فرهنگ زنده و پویا را از دست داده، و درنهایت اینکه جامعه مدرن شدیداً موجب شتابگرفتن سیر زوال نوع بشر شده است، سیری که پیشتر در همان اوایل تاریخ غرب آغاز شده بود. از دیدگاه نیچه، دو روند مکملْ مشهود بودند که فرایندهای متضاد «انبوهسازی یا تودهایکردن» و تکهپارهشدن را ایجاد میکردند ــ که پیامد نهایی آن مضمونی محوری در برخی نظریات پستمدرن است. از یکسو، بهزعم نیچه، جامعه مدرن به گروهها، دستهبندیها، و افراد گوناگون تجزیه و تقسیم میشد که هیچ مقصود تعیینکننده و غایت مشترکی ندارند. از سوی دیگر، جامعه مدرن افراد را به قالب یک رَمه در میآورد که بویی از فردیت، خودانگیختگی، شور و شوق، و خلاقیت نبرده است. هر دو روند مذکور برای توسعه قسمی فردیت آزاد، خلاق، و نیرومند که نیچه حامی آن است مضر بودند، و از همینرو او نقدی تند و صریح به هر یک از آنها دارد.
ماکس هورکهایمر و تئودور ویزنگروند آدورنو در اثر خارق عادت خویش با عنوان «دیالکتیک روشنگری» واژه صنعت فرهنگسازی را جعل کردند تا فرایند صنعتیشدن فرهنگ تولیدشده برای توده و دستورات تجاری سازنده آن را نشان دهند. نظریهپردازان انتقادی همه محصولات و مصنوعات فرهنگی را که به میانجی توده تولید میشود در متن تولید صنعتی تحلیل کردند، که در آن کالاهای صنعت فرهنگسازی همان ویژگیهای سایر محصولات تولید انبوه را در معرض دید قرار میدهد: کالاییشدن، یکنواختکردن یا استانداردسازی، و انبوهسازی. اما، کارکرد ویژه صنعت فرهنگسازی فراهمساختن مشروعیت ایدئولوژیکی جامعه کاپیتالیستی موجود و ادغامکردن افراد در سبک زندگی آن بود. در نظر مکتب فرانکفورت، فرهنگ و ارتباطات تودهای که اینگونه در مرکز فعالیتهای معطوف به اوقات فراغت جای گرفتهاند، عوامل مهم اجتماعیشدن، و میانجیهای واقعیت سیاسیاند، و از همینرو باید به عنوان نهادهای اصلی جامعه معاصر درک شوند که اثرات گوناگون اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، و اجتماعی دارند. وانگهی، نظریهپردازان انتقادی صنعت فرهنگسازی را از حیث سیاسی به عنوان شکلی از ادغام طبقه کارگر در دل جوامع کاپیتالیستی بررسی کردند. نظریهپردازان مکتب فرانکفورت از جمله نخستین گروههای نومارکسیستی بودند که به بررسی اثرات ناشی از فرهنگ تودهای و ظهور جامعه مصرفی بر طبقات کارگر پرداختند، همان طبقاتی که در سناریوی مارکسیستی کلاسیک ابزار انقلاب محسوب میشدند. آنها همچنین به تحلیل شیوههایی دست زدند که صنعت فرهنگسازی و جامعه صنعتی از طریق آنها به سرمایهداری معاصر ثبات میبخشید و در نتیجه به جستجوی استراتژیهای نوین برای تغییر سیاسی، عاملیتهای دگرگونی سیاسی، و الگوهایی برای رهایی سیاسی برآمدند که میتوانست به تامین هنجارهای انتقاد اجتماعی و غایات مبارزه سیاسی یاری رساند.
مواضع آدورنو، هورکهایمر، لُونتال، و اعضای دیگر محفل درونی موسسه تحقیقات اجتماعی از سوی والتر بنیامین به چالش کشیده میشد، نظریهپردازی غیرمتعارف که رابطه مستحکمی با موسسه نداشت. بنیامین، طی دهه ۱۹۳۰ که در پاریس مینوشت، جنبههای مترقی را در تکنولوژیهای جدید تولید فرهنگی، اعم از عکاسی، فیلم، و رادیو، تشخیص داد. در مقاله «اثر هنری در عصر بازتولید مکانیکی»، بنیامین نشان داد چگونه رسانههای جمعی جدید جای شکلهای قدیمیتر فرهنگ را میگیرند. در این زمینه، بازتولید تودهای عکاسی، فیلم، برنامههای ضبطشده، و نشریات، دیگر همچون دوران گذشته تاکیدی بر اصالت و «هاله» اثر هنری نشان نمیدادند. بنیامین، رهاشده از سردرگمی فرهنگِ والا، معتقد بود که فرهنگ تودهای میتواند افراد انتقادی بیشتری را پرورش دهد که قادرند درباره فرهنگشان به داوری بنشینند و آن را تحلیل کنند، درست همانطور که هواداران ورزشی میتوانند فعالیتهای ورزشی را تشریح و ارزیابی کنند. وانگهی، بنیامین تأکید میکرد که پردازش انبوه تصاویر محرک سینما به خلق سوبژکتیویتهها یا سوژههایی یاری میرساند که بهتر قادرند از پس سیلان و آشوب تجربه در جوامع صنعتی و شهریشده برآیند. بنیامین، که با برتولت برشت هنرمند پُرکار آلمانی همکاری میکرد، روی موضوع فیلم کار کرد، برنامههای رادیویی اجرا کرد، و کوشید رسانهها را به منزله ارگانهای پیشرفت اجتماعی به کار برد. بنیامین در سخنرانیای در سال ۱۹۳۴ تحت عنوان «نویسنده بهمثابه تولیدکننده» استدلال کرد که خالقان فرهنگی رادیکال باید دم و دستگاه تولید فرهنگی را «از نو به کار اندازند»، و تئاتر و فیلم را، فیالمثل، بهعوض بدلساختن آن به رسانهای برای کسب لذت «حاضر و آماده» مخاطب، به یک نوع گردهمایی روشنگر و مباحثه سیاسی بدل کنند. برشت و بنیامین، هر دو، نمایشهای رادیویی مینوشتند و به فیلم به منزله ابزاری برای تغییر اجتماعی پیشرو علاقه نشان میدادند. در مقالهای درباره نظریه رادیو، برشت، به یک معنا، پدیده اینترنت را پیشگویی کرد، یعنی وقتی او خواهان بازسازی دستگاه پخش برنامهها و تغییر آن از نوعی مخابره یکسویه به شکلی تعاملیتر از ارتباط دو یا چندسویه شد ــ شکلی که نخستین بار در قالب رادیوی CB تحقق یافت و سپس در قالب ارتباطات کامپیوتری که به طور الکترونیکی به هم مرتبط میشدند.
بهعلاوه، بنیامین مایل بود تا از یکنوع سیاست فرهنگی و رسانهای رادیکال پشتیبانی کند که دغدغهاش خلق فرهنگهای مخالف بدیل بود. بااینحال او دریافت که رسانهای همچون فیلم میتواند اثرات محافظهکارانهای در بر داشته باشد. درهمانحال که به گمان او ازدسترفتن تدریجی «هاله» و نیروی جادویی آثار تولیدشده انبوه وجهی پیشرو و مترقی داشت، و محصولات فرهنگی را بهروی مباحثات انتقادیتر و سیاسیتر میگشود، بنیامین دریافت که فیلم میتواند، از طریق آیین شهرت و تکنیکهایی چون کلوزآپ یا نمای نزدیک که برخی ستارهها یا تصاویر فیلم را بهمدد تکنولوژی سینما بتواره میسازند، نوع جدیدی از جادوی ایدئولوژیکی را بیافریند. بدینسان، بنیامین از جمله نخستین منتقدان فرهنگی رادیکال بود که برای سنجش ماهیت و اثرات پیچیده رسانهها، بهدقت در شکل و تکنولوژی فرهنگ رسانهای تأمل میکرد.
هورکهایمر و آدورنو در کتاب «دیالکتیک روشنگری» به خوشبینی بنیامین در ارتباط با رسانههای جمعی پاسخ گفتند. بنا به استدلال آنها نظام تولید فرهنگی که تحت سیطره فیلم، پخش رادیویی، روزنامهها، و مجلهها در آمده، با دستورات تبلیغاتی و تجاری کنترل میشود، و در جهت دامنزدن به فرمانبرداری از نظام سرمایهداری مصرفی عمل میکند. در حالیکه منتقدان بعدی رویکرد آنها را بیشاز حد عوامفریبانه، تقلیلگرا، و نخبهگرا قلمداد کردند، لیکن این رویکردْ اصلاحیه مهمی برای نگرشهای تودهگرایانهتر نسبت به فرهنگ رسانهای به دست میداد، نگرشهایی که شیوه اِعمال قدرت صنعتهای رسانهای را کماهمیت جلوه میدهند و به ایجاد تفکر و رفتاری کمک میکنند که با جامعه موجود سازگار است. یورگن هابرماس، یکی از شاگردان هورکهایمر و آدورنو، چشماندازهای سودمندی به دست داد درباره گذار از فرهنگ سنتی و حوزه عمومی دموکراتیک به یکنوع جامعه مصرفی و رسانه تولیدشده برای توده. هابرماس در کتاب «تغییر ساختاری حوزه عمومی» تحلیل آدورنو و هورکهایمر از صنعت فرهنگسازی را به شکلی تاریخی درآورد. هابرماس با بهدستدادن زمینهای تاریخی به پیروزی صنعت فرهنگسازی، نشان داد چگونه جامعه بورژوایی در اواخر قرن هجدهم و قرن نوزدهم از طریق حوزهای عمومی ممتاز و متمایز میشد که در جایی میان جامعه مدنی و دولت قرار داشت، و میان منافع عمومی و خصوصی وساطت میکرد. برای نخستینبار در تاریخ، افراد و گروهها میتوانستند افکار عمومی را شکل دهند، و در همانحال که بر عمل سیاسی تاثیر میگذارند نیازها و منافعشان را مستقیما تجلی بخشند و بیان کنند. حوزه عمومی بورژوایی امکان شکلگیری قلمرویی برای افکار عمومی را ایجاد میکرد که در تقابل با قدرت دولتی و منافع نیرومندی است که بنا بود جامعه بورژوایی را شکل دهند.
هابرماس گذاری را تحلیل کرد از حوزه عمومی لیبرالی (نشاتگرفته از انقلابات آمریکا و فرانسه) به یک حوزه عمومی زیر سیطره رسانهها در مرحله حاضر (مرحلهای که او آن را «سرمایهداری دولت رفاه و دموکراسی تودهای» مینامد). مبنای این تغییر تاریخی در نظریه صنعت فرهنگسازی هورکهایمر و آدورنو آمده است، همان تغییری که به موجب آن شرکتهای غولآسا زمام حوزه عمومی را دست گرفتهاند و آن را از عرصهای برای مباحثه عقلانی به عرصهای برای مصرف عوامفریبانه و انفعال تبدیل کردهاند. در این تغییر، «افکار عمومی» از حالت نوعی اجماع عقلانی برآمده از مناقشه، مباحثه، و تامل در میآید و بدل میشود به عقاید و افکار مبتنی بر رایگیری یا کارشناسان رسانه. از نظر هابرماس، بدینترتیب ارتباط درونی میان حوزه مناقشه عمومی و مشارکت فردی از هم گسسته شده و بدل گشته است به قلمرویی برای تقلب و نمایش، که در آن شهروندانـ مصرفکنندگان سرگرمی و اطلاعات را میگیرند و منفعلانه جذب میکنند. بدینسان، «شهروندان» تبدیل میشوند به تماشاچیان نمایشها و گفتار رسانهها که به میانجیگری و داوری مباحثه عمومی مینشینند و مخاطبان آن را تا مرتبه موضوعات اخبار، اطلاعات، و امور عمومی تقلیل میدهند.
موضوع فرهنگ و ارتباطات تودهای در انگلستان و اروپا، و نیز در ایالات متحده، جذابیت زیادی داشت. در همانحالیکه مکتب فرانکفورت به نحوی مستدل شرایط فرهنگی را در مرحله سرمایهداری انحصارگرای دولتی یا فوردیسم صورتبندی میکند، که به تولید رژیمی از تولید و مصرف تودهای انجامیده است، مطالعات فرهنگی در بریتانیا در دهه ۱۹۶۰ ظهور کرد، همانگاه که، نخست، ما با مقاومت جهانی گسترده در برابر سرمایهداری مصرفی و ظهور ناگهانی جنبشهای انقلابی مواجه بودیم، و سپس با ظهور مرحله جدیدی از سرمایه، که به عنوان پُستفوردیسم و پستمدرنیته توصیف شده است، یا مجموعه اصطلاحات دیگری که میکوشید صورتبندی فرهنگی و اجتماعی متنوعتر و چالشانگیزتری را توصیف کند.
همچون مکتب فرانکفورت، مطالعات فرهنگی بریتانیایی نیز یکدستشدن طبقه کارگر و افول آگاهی انقلابی آن را بررسی میکرد، و به مطالعه شرایط این فاجعه برای پروژه مارکسی انقلاب میپرداخت. همچون مکتب فرانکفورت، مطالعات فرهنگی بریتانیایی نیز به این نتیجه رسید که فرهنگ تودهای نقش مهمی در یکدستکردن و ادغام طبقه کارگر در جوامع سرمایهداری موجود ایفا میکرد و اینکه فرهنگ رسانهای و مصرفی نوظهور در حال شکلدادن به شیوه جدیدی از هژمونی سرمایهداری بود. اما، جان فیسکه در کتاب «فهم فرهنگ عامهپسند» و سایر آثارش مفاهیم جامعه تودهای و فرهنگ تودهای را به باد انتقاد گرفت، مفاهیمی که گفته میشد بیش از حد یکدستکننده یا هژمونیزه و یکپارچهاند، تناقضات فرهنگی را خنثی میسازند و گروهها و عملهای متقابل و مخالف را در یک مفهوم خنثی به نام «تودهها» منحل میکنند، مفهومی که در سنت مطالعات فرهنگی بسیاری آن را بیاندازه اهانتآمیز و نخبهگرا یافتند.
بههرحال، هر دو سنتْ فرهنگ را شکلی از مقاومت در برابر جامعه کاپیتالیستی میدانند، و هر دو یعنی پیشگامان اولیه مطالعات فرهنگی بریتانیا، بهویژه ویلیامز، و نظریهپردازان مکتب فرانکفورت فرهنگ والا را همچون نیروهای مقاومت در برابر مدرنیته کاپیتالیستی تلقی میکنند. بعدها، مطالعات فرهنگی بریتانیا برخی سویههای مقاومت در فرهنگ رسانهای، و تفسیرها و کاربرد محصولات فرهنگی از سوی مخاطبان را ارج مینهد، حال آنکه مکتب فرانکفورت، به استثنای برخی از اعضای آن، تمایل داشت فرهنگ تودهای را به منزله شکلی همگون و قدرتمند از سلطه فرهنگی تلقی کند ــ تفاوتی که یکی از وجوه افتراق جدی این دو سنت است. مطالعات فرهنگی بریتانیا با توصیف منفی ارائهشده درباره رسانهها و مصرفگرایی، لذتباوری جوانان، ماتریالیسم افراطی، و خشونت فزاینده سر ستیز داشت، و ادعا میکرد که رسانهها قربانی و بز بلاگردان طیف وسیعی از معضلات اجتماعیاند. استوارت هال و همکارانش در مرکز بیرمنگام در کتاب «کنترل بحران» به تحلیل پدیدهای دست زدند که به نظر آنان دهشت اخلاقی ناشی از رسانه نسبت به جیببری و خشونت جوانان بود. استدلال گروه بیرمنگام برمیگشت به مخاطب فعالی که قادر بود مطالب رسانهها را نقادانه موشکافی کند و از آنها استفاده کند، ضمناً استدلال آنها با منظری که قائل به دستکاری و کنترل رسانهای بود ضدیت داشت. مطالعات فرهنگی بریتانیا، با تأسی از مقالهای کلاسیک به قلم هالن با عنوان «رمزگذاری/رمزگشایی»، بهتدریج به بررسی این مساله پرداخت که مخاطبان مختلف چگونه اخبار تلویزیون و مجلات را دنبال میکنند، درگیر مصرف میشوند، و از طیف وسیعی از رسانهها بهره میبرند. شارلوت برونسدن و دیوید مارلی در کتاب «هرروز تلویزیون: سرتاسر کشور»، بررسی کردند که مخاطبانی کاملاً ناهمگون به تماشای اخبار تلویزیون مینشینند.آثار خارقعادت نظریهپردازان انتقادی رسانه همچون مکتب فرانکفورت، مطالعات فرهنگی بریتانیا، و ساختارگرایی و پساساختارگرایی فرانسه، پرده از این نکته برداشتند که فرهنگ رسانهای یک ساخت اجتماعی است، که فیحدذاته پیوند دارد با تحولات امر اجتماعی و فضای مشخصاً تاریخیای که فرهنگ رسانهای در متن آن درک میشود، و این واقعیت را عیان کردند که جنس، نژاد، طبقه، جنسیت، و ابعاد دیگر حیات اجتماعی از حیث اجتماعی ساخته بازنماییهای رسانهایاند.
داگلاس کلنر
ترجمه: جواد گنجی
منبع: فرهنگ جامعهشناسی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست