پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

از زهرضربت تا شهد شهادت


از زهرضربت تا شهد شهادت

امیرالمومنین علی ع درمحراب به معراج شهادت پیوست

در این موقع ‌ام کلثوم به او گفت:‌ای دشمن خدا، امیرالمومنین را کشتی؟ آن ملعون گفت: امیرالمومنین را نکشته‌ام، بلکه پدر تو را کشته‌ام. می‌بینم که برایش گریان خواهی بود. والله که من او را ضربتی زده‌ام که اگر آن را در میان اهل زمین قسمت کنند همه را هلاک کند. قدری شیر برای آن حضرت آوردند. کمی از آن شیر را نوشید و فرمود به زندانی خود نیز از این شیر بدهید و او را اذیت نکنید

جنگ نهروان پایان یافت و امام علی(ع) به کوفه مراجعت کرد، ولی عده‌ای از خوارج که در نهروان توبه کرده بودند دوباره زمزمه مخالفت سر دادند و بنای فتنه و آشوب گذاشتند.

امام علی(ع) برای آنان پیام فرستاد و به آرامش دعوتشان کرد و از مخالفت با حکومت برحذر داشت، ولی چون از هدایت ایشان ناامید شد با قدرت، آن گروه ماجراجو و طغیانگر را تار و مار کرد و در نتیجه برخی از آنان کشته و زخمی شدند و عده‌ای هم پا به فرار گذاشتند. یکی از فراریان خوارج، عبدالرحمان بن ملجم از قبیله مراد بود که به مکه گریخت.

شورای سه نفره خوارج

فراریان خوارج، مکه را مرکز عملیات خود قرار دادند و سه تن از آنان به نام‌های عبدالرحمان بن ملجم مرادی و برک بن عبدالله تمیمی و عمرو بن بکر تمیمی در یکی از شب‌ها گردهم آمدند و اوضاع آن روز و خونریزی‌ها و جنگ‌های داخلی را بررسی کردند و از نهروان و کشتگان خود یاد کردند و سرانجام به این نتیجه رسیدند که باعث این خونریزی و برادرکشی علی(ع) و معاویه و عمروعاص هستند. پس این سه نفر با هم پیمان بستند و متعهد کشتن یکی از آن سه نفر شدند. ابن ملجم متعهد قتل علی(ع) شد و عمرو بن بکر عهده دار کشتن عمروعاص و برک بن عبدالله نیز قتل معاویه را به عهده گرفت. نقشه این توطئه به‌طور محرمانه در مکه کشیده شد و برای اینکه هر سه نفر در یک وقت هدف خود را عملی سازند، شب نوزدهم ماه مبارک رمضان را تعیین کردند و هر یک برای انجام ماموریت خود به سوی شهر مورد نظر خود حرکت کرد.

عمرو بن بکر برای کشتن عمروعاص به مصر رفت و برک بن عبدالله برای قتل معاویه به سوی شام حرکت کرد و ابن ملجم نیز راهی کوفه شد.

معاویه، زخمی شد

برک بن عبدالله در شام به مسجد رفت و در شب موعود در صف اول به نماز ایستاد و در حالی که معاویه سر به سجده داشت با شمشیر به او حمله کرد ولی، در اثر اضطراب روحی و دستپاچگی، شمشیر او به خطا رفت و به جای سر بر ران معاویه فرود آمد و معاویه زخم شدیدی برداشت. او را فورا به خانه‌اش منتقل کردند و بستری شد. وقتی ضارب را پیش او حاضر کردند معاویه از او پرسید: چگونه بر این کار جرأت کردی؟ گفت: امیر مرا معاف دارد تا مژده‌ای به او بدهم. معاویه گفت: مژده تو چیست؟ برک گفت: علی را امشب یکی از همدست‌های من کشته است و اگر باور نداری مرا توقیف کن تا خبر آن به تو برسد، و اگر کشته نشده باشد من تعهد می‌کنم که بروم و او را بکشم و باز نزد تو ‌آیم.

یکی دیگر به جای عمروعاص کشته شد

عمروبن بکر نیز در همان شب در مصر به مسجد رفت و در صف اول به نماز ایستاد. از قضا در آن شب عمروعاص تب شدیدی گرفت که نتوانسته بود به مسجد برود و خارجه بن حنیفه «حذافه» را برای ادای نماز به مسجد فرستاده بود و عمرو بن بکر او را به جای عمروعاص کشت.

ابن ملجم روز بیستم شعبان وارد کوفه شد

اما عبدالرحمان بن ملجم مرادی در روز بیستم ماه شعبان سال ۴۰‌هجری به کوفه آمد. گویند چون علی(ع) از آمدنش با خبر شد فرمود: آیا رسید؟ همانا جز آن چیزی بر عهده من نمانده و اکنون هنگام آن است. ابن ملجم در خانه اشعث بن قیس ساکن شد و یک ماه در خانه او ماند و هر روز، با تیز کردن شمشیر، خود را آماده می‌کرد. در آنجا با دختری به نام قطام، که او نیز از خوارج بود، مواجه و عاشق او شد. قطام دختر عموی ابن ملجم بود و پدر و برادرش در واقعه نهروان کشته شده بودند. قطام از زیباترین دختران کوفه بود و چون ابن ملجم او را دید همه چیز را فراموش کرد و رسما از او خواستگاری کرد. قطام گفت: من با کمال میل تو را به همسری قبول می‌کنم اما به شرط اینکه مهریه‌ام را مطابق میل من قرار دهی. عبدالرحمان نیز پذیرفت. قطام که عاشق را تسلیم دید، مهر را سنگین کرد و گفت: سه هزار درهم و یک غلام و یک کنیز و قتل علی بن ابی طالب. ابن ملجم پذیرفت. قطام گفت: من جمعی را از قبیله خود با تو همراه می‌کنم که تو را در این راه یاری کنند و مردی از خارجیان کوفه به نام وردان بن مجالد از همان قبیله تیم الرباب را با او همراه کرد.

ابن ملجم که مصمم به قتل علی(ع) بود با یکی از خوارج به نام شبیب بن بجره که از قبیله اشجع بود ملاقات و او را مجاب به همکاری کرد. چون هنگام عمل فرا رسید قطام سرهای آنان را با دستمال‌های حریر بست و هر سه شمشیرهای خود را به دست گرفتند و شب را با کسانی که در مسجد می‌ماندند به سر بردند و در مقابل یکی از درهای مسجد که معروف به «باب السده» بود نشستند.

حالات امیرالمومنین علی(ع) در شب‌های آخر

امام(ع) در ماه رمضان آن سال پیوسته از شهادت خود خبر می‌داد. حتی در یکی از روزهای میانی ماه، هنگامی که روی منبر بود، دست به محاسن شریفش کشید و فرمود: «شقی‌ترین مردم این موها را با خون سرم رنگین خواهد کرد». همچنین فرمود: «ماه رمضان فرا رسید و آن سرور ماه‌هاست در این ماه در وضع حکومت دگرگونی پدید می‌آید. آگاه باشید که شما در این سال در یک صف بدون امیر حج خواهید کرد و نشانه‌اش این است که من در میان شما نیستم.»

آن حضرت در روزهای آخر عمر خود، هر شب به منزل یکی از فرزندان خود می‌رفت. شبی نزد حسن(ع) و شبی نزد حسین(ع) و شبی نزد دامادش عبدالله بن جعفر شوهر حضرت زینب(ع) افطار می‌کرد و بیش از سه لقمه غذا نمی‌خورد. یکی از فرزندانش سبب کم خوردن وی را پرسید. امام(ع) فرمود: «امر خدا می‌آید و من می‌خواهم شکمم تهی باشد. یک شب یا دو شب بیشتر نمانده است».

در شب ضربت، افطار را میهمان دخترش ام‌کلثوم بود. در هنگام افطار سه لقمه غذا خورد و سپس به عبادت پرداخت و از اول شب تا صبح در اضطراب و تشویش بود. گاهی به آسمان نگاه می‌کرد و حرکات ستارگان را در نظر می‌گرفت و هر چه طلوع فجر نزدیکتر می‌شد تشویش و ناراحتی آن حضرت بیشتر می‌شد و می‌فرمود: «به خدا قسم، نه من دروغ می‌گویم و نه آن کسی که به من خبر داده دروغ گفته است؛ این است شبی که مرا وعده شهادت داده‌اند»

حرکت امیرالمومنین(ع) به سوی مسجد

بالاخره آن شب به پایان رسید و علی(ع) در تاریکی برای ادای نماز صبح به سمت مسجد رفت. مرغابی‌هایی که در خانه بودند در پی او رفتند و به لباسش آویزان شدند. بعضی خواستند آنها را از او دور کنند. حضرت فرمود: آنها را به حال خود بگذارید که فریادکنندگانی هستند که نوحه‌گرانی در پی دارند. امام حسن(ع) گفت: این چه فال بدی است که می‌زنی؟ فرمود:‌ای پسر، فال بد نمی‌زنم، لیکن دل من گواهی می‌دهد که کشته خواهم شد. ام‌کلثوم از گفتار امام(ع) پریشان شد و گفت: دستور بفرمایید که جعده به مسجد برود و با مردم نماز بگزارد. حضرت فرمود: از قضای الهی نمی‌توان فرار کرد.

لحظه ضربت خوردن امام علی(ع)

امام(ع) وارد مسجد شد و به نماز ایستاد و تکبیر افتتاح گفت و پس از قرائت به سجده رفت. در این هنگام ابن ملجم در حالی که فریاد می‌زد: «لله الحکم لا لک یا علی»، با شمشیر زهرآلود ضربتی بر سر علی(ع) وارد آورد. از قضا این ضربت بر محلی اصابت کرد که سابقا شمشیر عمرو بن عبدود بر آن وارد شده بود و فرق مبارک آن حضرت را تا پیشانی شکافت. مفسر معروف شیعه ابوالفتوح رازی در تفسیر خود نقل می‌کند: علی(ع) در نخستین رکعت از نمازی که ابن ملجم او را ضربت زد، یازده آیه از سوره انبیاء را تلاوت کرد. خون از سر علی(ع) در محراب جاری شد و محاسن شریفش را رنگین کرد. در این حال آن حضرت فرمود: «فزت و رب الکعبه» سپس این آیه را تلاوت فرمود: «منها خلقناکم و فیها نعیدکم و منها نخرجکم تاره اخری؛ شما را از خاک آفریدیم و در آن بازتان می‌گردانیم و بار دیگر از آن بیرونتان می‌آوریم.» علی(ع) وقتی ضربت خورد فریاد زد: او را بگیرید. مردم از پی ابن ملجم شتافتند و کسی به او نزدیک نمی‌شد مگر آنکه او را با شمشیر خود می‌زد. پس قثم بن عباس پیش تاخت و او را بغل گرفت و به زمین کوبید. چون او را به نزد علی(ع) آوردند، به او گفت: پسر ملجم؟ گفت: آری! به فرزندش حسن فرمود: مواظب دشمنت باش، شکمش را سیر و بندش را محکم کن. پس اگر مُردم او را به من ملحق کن تا در نزد پروردگارم با او احتجاج کنم و اگر زنده ماندم یا او را می‌بخشم یا قصاص می‌کنم.

امام را به خانه بردند

حسنین(ع) به اتفاق بنی‌هاشم، علی(ع) را در گلیم گذاشتند و به خانه بردند بار دیگر ابن ملجم را نزد آن حضرت آوردند. امیرالمومنین(ع) به او نگاه کرد و فرمود: اگر من مُردم او را بکشید، چنان که مرا کشته، و اگر سالم ماندم خواهم دید که رای من درباره او چیست. فرزند مرادی گفت: من این شمشیر را به هزار درهم خریده‌ام و به هزار درهم دیگر زهر داده‌ام. پس اگر مرا خیانت کند حق تعالی او را هلاک گرداند. در این موقع ‌ام کلثوم به او گفت:‌ای دشمن خدا، امیرالمومنین را کشتی؟ آن ملعون گفت: امیرالمومنین را نکشته‌ام، بلکه پدر تو را کشته‌ام. می‌بینم که برایش گریان خواهی بود. والله که من او را ضربتی زده‌ام که اگر آن را در میان اهل زمین قسمت کنند همه را هلاک کند. قدری شیر برای آن حضرت آوردند. کمی از آن شیر را نوشید و فرمود به زندانی خود نیز از این شیر بدهید و او را اذیت نکنید.

آمدن پزشکان بر بالین امام(ع)

هنگامی که امام(ع) ضربت خورد پزشکان کوفه به بالین وی گرد آمدند. در بین آنان از همه ماهرتر اثیر بن عمرو بود که جراحات را معالجه می‌کرد. وقتی او زخم را دید دستور داد شش گوسفندی را که هنوز گرم است برای او بیاورند. سپس رگی از آن بیرون آورد و در محل ضربت قرار داد و آن گاه که آن را بیرون آورد گفت: یا علی وصیت‌های خود را بکن، زیرا این ضربت به مغز رسیده و معالجه موثر نیست. در این هنگام امام(ع) کاغذ و دواتی خواست و وصیت خود را خطاب به دو فرزندش حسن و حسین(ع) نوشت. این وصیت، گرچه خطاب به حسنین(ع) است ولی در حقیقت برای تمام بشر تا پایان عالم است. این وصیت را عده‌ای از محدثان و مورخانی که قبل از مرحوم سید رضی و بعد از او می‌زیسته‌اند با ذکر سند نقل کرده‌اند. البته اصل وصیت بیشتر از آن است که مرحوم سید رضی در نهج‌البلاغه آورده است. سپس فرمود:‌ای نوادگان عبدالمطلب، نکند که شما بعد از شهادت من دست خود را از آستین بیرون آورید و در خون مسلمانان فرو برید و بگویید امیر مومنان کشته شد و این بهانه‌ای برای خونریزی شود. آگاه باشید که به قصاص خون من تنها قاتلم را باید بکشید. بنگرید که هرگاه من از این ضربت جهان را بدرود گفتم او را تنها یک ضربت بزنید تا ضربتی در برابر ضربتی باشد. و زنهار که او را مثله نکنید(گوش و بینی و اعضای او را نبرید)، که من از رسول خدا(ص) شنیدم که می‌فرمود: «از مثله کردن بپرهیزید، گرچه نسبت به سگ گزنده باشد». فرزندان امام(ع) خاموش نشسته بودند و در حالی که غم و اندوه گلوی آنان را می‌فشرد به سخنان دلپذیر و جان‌پرور آن حضرت گوش فرا می‌دادند. اما در پایان این وصیت از هوش رفت و چون مجددا چشمان خود را باز کرد فرمود:‌ای حسن، با تو سخنی چند دارم. امشب شب آخر عمر من است. چون درگذشتم با دست خود مرا غسل بده و کفن کن و خود شخصا مباشر اعمال کفن و دفن من باش و بر جنازه من نماز بخوان و در تاریکی شب جنازه مرا دور از شهر کوفه مخفیانه به خاک بسپار تا کسی از آن با خبر نشود.

شهادت امیر مومنان(ع)

امام علی(ع) دو روز زنده بود و در شب جمعه نخستین روز از دهه آخر ماه رمضان(شب بیست و یکم سال ۴۰ هجری) در ۶۳ سالگی بدرود حیات گفت. پسر گرامی‌اش امام حسن(ع) او را با دست خود غسل داد و بر او نماز خواند در نماز هفت تکبیر گفت و سپس فرمود: «اما إنها لا تکبر علی احد بعده». یعنی: بدانید که پس از علی(ع) بر جنازه هیچکس هفت تکبیر گفته نمی‌شود. علی(ع) در کوفه در جایی به‌نام «غری»(نجف اشرف فعلی) دفن شد.

محمدحسین کلهر

کارشناس علوم و حدیث