شنبه, ۲۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 11 May, 2024
مجله ویستا

انقلاب مشروطه سرمشق زنده ای که باید از آن پیشتر رفت


انقلاب مشروطه سرمشق زنده ای که باید از آن پیشتر رفت

در تاریخ همروزگار ایران سنتی نیرومندتر و زاینده تر از مشروطه نمی توان یافت سرآمدان ملتی در جهانی که هنوز سده نوزدهم را می گذراند ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۸ به راه آخوندزاده ها و میرزا آقاخان کرمانی ها و رسولزاده ها افتادند و در پایان سده بیستم به کژراهه آل احمد و شریعتی و خمینی

● گفتگو با داریوش همایون

▪ جناب آقای همایون شما در جدیدترین اثر خود «صد سال کشاکش با تجدد» گفته اید:

«در تاریخ همروزگار ایران سنتی نیرومندتر و زاینده تر از مشروطه نمی توان یافت... سرآمدان ملتی در جهانی که هنوز سده نوزدهم را می گذراند (۱۹۱۴ تا ۱۹۱۸) به راه آخوندزاده ها و میرزا آقاخان کرمانی ها و رسولزاده ها افتادند و در پایان سده بیستم به کژراهه آل احمد و شریعتی و خمینی.»

آیا نگاه به واقعیت فوق نباید معتقدان به سیر بی وقفه پیشرفت را به تردید بیاندازد؟

همایون ـ پیشرفت در نهاد آدمی است ولی بسا چیزهای دیگر نیز در نهاد آدمی است از جمله گرایش به خود ویرانگری. این معنی را اقبال لاهوری در غزلی (آفرینش آدم،) که مانند بسیاری شعرهای او پر از انرژی است و همه ضعف هایش را به عنوان شاعر و اندیشه مند می توان بدان بخشود، به شیوائی آورده است: "فطرت (خلقت) آشفت که از خاک جهان مجبور / خودگری، خودشکنی، خودنگری پیدا شد." من در اینجا نمی توانم خواننده را در لذت نخستین بیت غزل انباز نکنم "نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد / حسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد."

در انقلاب مشروطه "دست، کم" بود و این را می باید از عوامل مهم پیروزی انقلاب در نخستین مرحله آن بشمار آورد. از طبقه متوسط کوچک و می توان گفت ناچیز ایران یک لایه بسیار نازک روشنفکران برآمده بود که به پیروی زمان با فضای فرهنگی دموکراسی لیبرال و ناسیونالیست آشنائی هائی یافته بود و در میدان اندیشه هماوردانی جز آخوندها به خود نمی شناخت که بهترینشان مرتجعی چون نائینی بود، با فتوایش به حرام بودن آموزشگاه ها. آن لایه نازک به آسانی توانست جمعیت کوچک شهرنشین را، که هنوز در امواج روستائیان کوچنده غرق نشده بود، پشت سر خود آورد. در بزرگ ترین برخوردها بسیج چندهزار تن کار را تمام می کرد. روشنفکران مشروطه بالاترین ها نبودند ولی "توده"های انقلابی، همان چندهزار تن ها، رهبری شان را می پذیرفتند بویژه که چاشنی و فریب مذهب نیز همه جا حاضر می بود. این توهم به آسانی جا می افتاد که آرمان های مشروطه از اسلام جدانیست و حتا از آن در آمده است.

در انقلاب اسلامی دست زیاد، و همه چیز وارونه شد: طبقه متوسط بسیار بزرگ تر و گوناگون تر؛ لایه روشنفکری ستبرتر و شکاف افتاده تر، که بخش بزرگی از آن در نبردی خونین با بخش دیگرش بود؛ گفتمان دست بالا یافته پسامدرن، از جمله ارتجاع مذهبی به عنوان بازگشت به ریشه ها، در روشنفکرانی که هنوز مدرنیته را نمی شناختند، به زیان گفتمان دمکراسی لیبرال و ناسیونالیست؛ جمعیت شهرنشینی که در واقع بیشتر روستائی بود. تنها چیزی که عوض نشده بود ـ و نخواهد شد ـ آمادگی توده ها، این بار صدها هزار نفری، برای پذیرفتن رهبری روشنفکران بود، روشنفکرانی که کم مایگی شان را در پشت اعتراض شان پنهان می کردند.

ما امروز در نگاه شتابزده، از دست رفته، و سرمایه های صدساله را از دست داده ایم. اما پویش پیشرفت با همه فاصله ها و کژ و راست شدن هایش، ادامه خواهد یافت زیرا همواره کسانی هستند که ناخرسند از وضع موجود، آرزوی پیشرفت و بهتر شدن را که در نهاد انسان است تحقق می بخشند. صدسال دیگر کسانی در باره پیروزی نهائی انقلاب مشروطه بر انقلاب اسلامی خواهند نوشت. حُسن کار انسان این است که تجربه هایش انباشته می شوند و در روزگاری که دگرگونه خواهد بود به کار می آیند. ما اتفاقا به آن روزگار دگرگونه رسیده ایم. پاره ای از ما عملا در آن روزگار زندگی می کنیم و دیگرانی را نیز به آن خواهیم کشید.

▪ بسیاری از محققان و اندیشمندان ما از شکست جنبش مشروطه خواهی و آرمان های انقلاب مشروطیت سخن می گویند. با اینهمه، توجه گسترده ای ـ حتا توسط بسیاری از همین افراد ـ به این دوره می شود. به نظر نمی آید که این روی آوردن به مشروطه از مقوله تاریخنگاری و ملاحظات تاریخی صرف در باره رویدادی باشد که به گذشته سپرد شده و به آن تعلق داشته باشد.

چگونه می توان رویدادی را که به همراه همه پشتوانه های آرمانی و نظری خود از تجربه عملی پیروز بدر نیامد، به عنوان یک موضوع تازه و پراهمیت محور بحث های امروز قرار داد؟ پس معنای این شکست را چگونه می توان فهمید؟

همایون ـ شاید مهم ترین توضیحش آن باشد که جنبش مشروطه شکست نخورده است. در تاریخ، ما دوگونه شکست داریم، شکست سیاسی و شکست تاریخی. شکست سیاسی، مغلوب شدن در برابر اوضاع و احوال است؛ و می تواند در اوضاع و احوالی دیگر جبران شود. شکست تاریخی مغلوب شدن در برابر زمان است؛ سپری شدن و بی موضوع شدن است. انقلاب مشروطه شکستی سیاسی خورد. طرح یا پروژه اصلی آن در سده بیستم ناتمام ماند و در پایان با انقلاب اسلامی به زیر افتاد. ولی طرح مشروطه خواهی زنده است و هنوز در بنیاد خود اعتبار دارد و در نتیجه دچار شکست تاریخی نشده است. برعکس انقلاب اسلامی که پیروزی سیاسی تمام عیار و بسیار کامل تری از مشروطه داشت از نظر تاریخی شکست خورده و بی موضوع است؛ چیزی جز درس های تلخ برای آینده ندارد. شکست انقلاب مشروطه نیروی زندگی را از برنامه مشروطه خواهان نگرفت و بیشتر آن برنامه در ابعاد بسیار بزرگ تر در دهه های بعدی به اجرا در آمد. پدران جنبش مشروطه خواهی در نبرد شکست خوردند ولی جنگ را به تمام نباختند. در تاریخ نظامی بسیار می شود که یک طرف نبرد را می بازد و جنگ را می برد. روس ها و بریتانیائی ها در جنگ جهانی دوم بیشترین تجربه را در این زمینه داشتند. آلمانی ها بر عکس نبردها را پیاپی می بردند.

ما به دوران مشروطه می نگریم نه تنها از نظر دستاوردهایش؛ نه تنها از نظر برجستگی تاریخیش که چراغی بود که جهان تاریک مستعمراتی را روشن کرد؛ نه تنها از نظر کیفیت رهبریش در شرایط آن زمان و بویژه در مقایسه با انقلاب اسلامی، بلکه به عنوان سرمشق زنده ای که می باید از آن پیش تر رفت. تا ایران برپاست میراث جنبش مشروطه خواهی ـ بازسازی دولت ـ ملت ایران در جامه مدرن آن از ممالک محروسه ای که هر گوشه اش میدان تاخت و تاز کسی بود؛ و نوسازندگی جامعه ایرانی از آن ژرفاها ـ زنده خواهد ماند.

▪ برخی از محققین جوان تر هم با شما همزبان هستند و بعضاً از "پروژهٔ نیمه تمام مشروطیت" نام می برند. اگر معنای این عبارت اشاره به وجود یک طرحِ تغییر همه جانبه اجتماعی باشد که اجرای بخش هائی از آن صدسالی است که به تعویق افتاده است، لطفاً بفرمائید؛ آن کدام بخش است؟ به عبارت دیگر شما در چه چیز، کدام مطالبات و کدام رفتار امروزمان نشانه های قوی همان آرمان های ترقیخواهانه صد ـ دویست سال پیش را می بینید؟

همایون ـ جنبش مشروطه جنبش روشنگری و انقلاب دمکراسی لیبرال و باززائی ناسیونالیسم ایرانی و نوسازندگی سراسری ایران، همه با هم بود. طرحی بود برای توسعه همه سویه جامعه ایرانی. من چهل سالی پیش در "بامشاد" آن روزها مقاله ای زیر عنوان "انقلاب نا تمام ایران" نوشتم در اشاره به همین طرح که در آن زمان بخش توسعه سیاسی اش به جائی نرسیده بود و من بر آن بودم که زمانش رسیده است که به آن بخش بپردازیم. در آن زمان هیچ نمی توانستم پیش بینی کنم که یک نسل بعد باز سخن از پروژه نیمه تمام مشروطیت خواهد بود و نیمه تمام تر از چهل سال پیش من. با اینهمه امروز در ارزیابی کامیابی ها و ناکامی های این صد ساله منظره هیچ یاس آور نیست.

در صد ساله پس از انقلاب مشروطه جنبش روشنگری ایران به پیروزی هائی بیش از اروپای سده هژدهم دست یافته است و روشنفکران و طبقه متوسط، بیشتر فرهنگی ایران، را برداشته است. ما چند صد سالی از این نظر پیش آمده ایم. دمکراسی لیبرال هر چه در عمل پس تر می رود در گفتمان دست بالاتر می یابد. ناسیونالیسم دفاعی و نگهدارنده، ناسیونالیسم لیبرال، به معنی اروپای ۱۸۴۸، پیروزمندانه استقلال ایران را در ۱۹۱۹ دست کم از نظر حقوقی نگهداشت و در ۴۶ ـ ۱۹۴۵ (۲۱ آذر) یکپارچگی ارضی و ملی ایران را حفظ کرد؛ در پیکار ملی کردن نفت ملت را یکپارچه گردانید، و امروز احساس چیره توده های مردمی است که بخشی از امت اسلامی بودن را تهدیدی بر موجودیت ملی و پائین تر از پایگاه بلند تاریخی خود می دانند و نمی خواهند کشورشان به دست همسایگان پاره پاره شود. نوسازندگی جامعه از انرژی افتاده است ولی در جاهائی به رغم جمهوری اسلامی ادامه دارد. حکومت در پی بنگلادشی کردن ایران است، مردم در تلاش رسیدن به اروپا. اگر کسی از نسل انقلاب مشروطه زنده می شد از "پروژه نیمه تمام مشروطیت" پژوهندگان جوان تر تعجبی نمی کرد. پویش دمکراسی و حقوق بشر، آرزوی رسیدن به سطح زندگی جهان غرب، باز آوردن بزرگی ایران که آرزوهای نسل او می بود هنوز بسیار کار دارد. ولی او در نسل کنونی همان جوششی را احساس می کرد که صد سال پیش ایران خواب رفته سده ها را برآشفت.

▪ سال ها پیش مقاله ای از شما در کیهان خواندم که در آن بحث برسر موضوع مورد علاقه همیشگی تان یعنی مسئله ترقی و توسعه ایران بود. شما در آن مقاله در باره دوران مشروطه گفته بودید؛ (نقل به معنی) در زمان جنبش مشروطه اراده آن را داشتیم، اما ابزارش را نداشتیم. بعدها ابزارش را یافتیم و اراده اش را نداشتیم. و امروز هم اراده و هم ابزار فراهم است.

نخست بفرمائید منظور از آن اراده و این ابزار چیست؟ و چه رابطه ای میان آنها برقرار است که یکی بدون دیگری نتوانسته و یا نمی تواند آن پروژه تغییر همه جانبه اجتماعی (بنای ایرانی نو و به گونه انداموار و هماهنگ) را به ثمر رساند؟

همایون ـ اراده در جنبش مشروطه از دو چیز فراهم آمد: آگاهی بر موقعیت تحمل ناپذیر ایران و شناخت راه رهائی که می توانیم آن را در شعار آزادی و استقلال و ترقی خلاصه کنیم؛ و آمادگی جانفشانی برای دگرگون کردن شرایطی که تغییر ناپذیر می نمود. اما آن انقلابیان با ویرانسرائی به نام ایران سرو کار داشتند و هنگامی که پس از پیروزی به بازسازی آن برخاستند چیز زیادی در دستشان بیش از همان آگاهی و آمادگی نبود. مجلس های اول و دوم مشروطه به دست سرآمدانی که شمارشان از چند ده تن نمی گذشت، یک ردیف چشمگیر و ستایش انگیز قانون ها را تصویب کردند که حجم و کیفیت آن ما را به شگفت می اندازد (از جمله قانون تفصیلی انجمن های ایالتی و ولایتی که بازگشت به آن و بررسی اش در این روزها بسیار بجا خواهد بود.) ولی هنگامی که از وزیران اجرای آن قوانین را می خواستند با این پرسش بی پاسخ روبرو می شدند که با کدام پول، با کدام وسیله؟ و تازه این همهء گرفتاری نبود. دست گشاده روسیه و بریتانیانیا بر امور ایران، تا کوچک ترین تصمیم گیری های اداری، آزادی عمل را از مدیران و سیاستگران تازه کاری که در هر گام می توانستند اشتباهات مرگبار بکنند می گرفت.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.