جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

جادو


جادو

تاریخچه اعتقاد به جادو در دوره مسیحیت, همان تاریخچه ای است که در باب شیطان شناسی کلیسا و نگرش آبای کلیسا نسبت به ادیان غیرمسیحی مطرح شده است

وجه مشترک باورهای مرتبط با جادو این است که می توان با توسل به نیروهای غیرجسمانی شیطانی به شرارت دست یازید. برخی بر این باورند که میان نیات شیطانی و پدیدآمدن زخم یا حتی مرگ رابطه علت و معلول وجود دارد. اگرچه در بسیاری از جوامع، از قبیل جوامع مصری، یونانی، رومی، ژرمنی و حتی آفریقایی، ساحران و جادوگران را به اتهام دست یازیدن به جادو محکوم کرده اند، ولی در جوامع یهودی و مصری حتی اعتقاد به وجود جادو نیز جرم محسوب شده است. در دنیای چند خدایی دوره باستان که ایزدان جهان زیرین و جهان مردگان، بخشی از جهان خدایان را تشکیل می دادند و هر رب النوعی از هر دو جنبه خیر و شر برخوردار بود. اعتقاد به جادو کاملاً متداول بود. اما اندیشه خدای واحد در یهودیت، سحر و جادو را نتیجه اعتقاد به کفر می دانست و همین انحراف از دین گناه به حساب می آمد. این همان نگرشی است که به مسیحیت نیز راه یافت و در نوع خود بسط داده شد.

تاریخچه اعتقاد به جادو در دوره مسیحیت، همان تاریخچه ای است که در باب شیطان شناسی کلیسا و نگرش آبای کلیسا نسبت به ادیان غیرمسیحی مطرح شده است. هر گاه نگرشی مخالف با مسیحیت بروز می کرد از دید کتاب مقدس عهد قدیم با صفاتی چون جادوگر، ساحر، افعی، ابلیس، لویاتان(Laviathan) و صاحب روح شیطانی شخص می گردید و از نگاه عهد جدید، چنین نگرشی متعلق به شیطان یا دیو شریر تلقی می شد، به رغم تمایل به دگردیسی نیروهای فوق طبیعی به نیروهای خیر و شر، در عصر مسیحیت، رویکرد قرن اولیه مسیحیت درباره سحر و جادو، اغلب یادآور خدایان سه گانه هکات(Hecate) و نیز دیانا(Diana) بود که باید با نیروی دین بر آنها چیره شد. تا مدت ها، کلیسا سحر و جادو را کفر به حساب می آورد و نه ارتداد؛ اما این باور عام که سحر و جادو می تواند صدمه بزند و حتی منجر به مرگ شود، به ویژه تهدیدی برای جان شخص حاکم به حساب می آمد، سبب شد تا با چنین نیروهایی به شکلی جدی تر برخورد شود. به همین دلیل، در قوانین مدنی امپراتوری مسیحی روم، همچون امپراتوری های بت پرست گذشته، موادی به ممنوعیت سحر و جادو اختصاص یافت. این برخورد، در زمان آگوستین قدیس که جادو را عهد و پیمان با شیطان برمی شمرد، به اوج خود رسید و سبب شد تا کلیسا در برابر آنانی که معروف به جادوگری بودند، برای حفظ موقعیت خود، به اقداماتی جدی دست زند.

آرای آبای کلیسا پیش از عصر اصحاب مدرسه، در متنی از نویسنده ای گمنام تحت عنون احکام مذهبی(Conon Episcopi) یا رسالات مذهبی(Capitulum Episcopi) آمده است. این احکام از سوی رجینو از اهالی پروم(Regino of Prum)(ح. ۹۰۰ م.) ثبت گردید و به قوانین کلیسا منضم شد. مطالبی که بعدها برای مدتی حدود هشت قرن مورد بحث و جدل قرار گرفت، از همین رساله سرچشمه گرفته اند. نویسنده این رساله میان افرادی که با پیروی از «فنون ویرانگر سحر و جادوی منشأ گرفته از شیطان» دست به شرارت می زنند، و «عجوزه هایی که تصور می کنند می توانند با کمک دیانا بر وحوش سوار شوند... و در آسمان به این سو و آن سو بروند». تمایز قایل می شود. او گروه اول را مرتد می نامد و گروه دوم را دیوانگانی به حساب می آورد از ارواح پلید در وجودشان لانه کرده اند. نویسنده این رساله، «پرواز شبانه» را با «توهمات شبانه» مقایسه می کند و «حلول روح» را به رساله های خرقیال، یوحنا، و بولس استناد می دهد و نتیجه می گیرد، «هرآنکه می پندارد مخلوقات، بدون خواست پروردگار، می توانند به مخلوقی از نوعی دیگر مبدل شوند، بی شک کافرند.» در اینجا «کفر» در معنی عهد و پیمان بستن یک جادوگر با شیطان است و از توهمات شبانه تمایز می یابد. با وجود این، در قرون بعد و متأثر از مباحث مدرسیون در باب نیروی فرشتگان و شیاطین و شخصیت دوگانه و نیز تثبیت دادگاه های تفتیش عقاید، این تمایز رفته رفته از میان رفت. در این دوره آنچه باقیمانده از رسوم دوران بت پرستی بود، خواه به صورت یک اعتقاد، و خواه به شکل یک عمل، با تأیید بازپرسان دادگاه ها که در شیطان شناسی تخصص یافته بودند، پرستش شیطان به حساب می آمد. حتی اعتقاد به «چشم زخم»، «نفرین»، «طلسم»، و جز آن، از نگاه کلیسا شیطانی تلقی می شد. برای کشف این باورها، مطالعات وسیعی درباره باورهای محلی صورت گرفت و در قالب کتاب ها و رساله های متعددی انتشار یافت. گاه نیز اعترافات متهمان در زیر شکنجه به مطالب این کتاب ها ضمیمه می شد.

بازپرسان دادگاه های تفتیش عقاید و نیز قضات پروتستان به کمک همین اعترافات، دستورالعمل های بازپرسی را در قرن پانزدهم می نگاشتند. از جمله این کتاب ها می توان به ضربه به جادو(Mallus malefiarum ) نوشته کرامر(Kramer) و اشپرنگر(Sprenger) و نیز در قرن شانزدهم به بازپرسی از جادوگران(Disquisitiones magicae) (۱۶۰۱ ـ۱۵۹۹ نوشته مارتین دل ریوMartin Del Rio))، کتاب شیطان شناسی(Daemonolatreia) (۱۵۹۵) نوشته نیکولاس رمی(Nichalas Remy)، کتاب جادوگران شیطانی(De magorum daemonomania)(۱۵۸۱) نوسته ژان بودن(Jean Bodin) ، یا گفتارهایی در باب جادو(Discours des sorciers ) (۱۶۰۱ ـ ۱۵۹۰) نوشته هانری بوژه (Henri Boguet) اشاره کرد. جالب اینجاست که هر تلاشی برای مصون ماندن از کفر پنهان، به خطری بزرگتر منجر می شد و کار به جایی می رسید که تصور می رفت قدرت شیطان کم از قدرت خداوند نیست.

در آن ایام، دو شرط اصلی، یکی قانونی و دیگری کلامی، در تعیین نوع تعریف جادو در قانون مدنی و قانون شرع حائز اهمیت اصلی بود. یکی، اتحاد تئوکراتیک کلیسا و دولت در میان ملت های مسیحی سبب شد تا هر کفری خیانت به شمار رود. در قرن سیزدهم، پاپ اینوست [= بی گناه] سوم در پیمان نامه ای با امپراتور فریدریک دوم، چنین اعلام می دارند که «اهانت به درگاه باریتعالی، جنایتی بالاتر از اهانت به درگاه امپراتور است». با احیای چنین قوانینی، اهانت به خداوند از طریق جادوگری همان مجازاتی را یافت که اهانت به امپراتور. این مجازات چیزی نبود به جز اعدام محکوم. از این طریق براندازی ارتداد از طریق دادگاه های تفتیش عقاید و قدرت اصحاب مدرسه شکلی قانونی به خود گرفت. دوم، تثبیت این امر که هر نوع جادویی کفر و ارتداد به حساب می آید. در نیمه دوم قرن سیزدهم و طول قرن چهاردهم، این موضوع همواره مورد بحث بوده است. الکساندر چهارم در فتوایی اعلام می کند «جادوگرانی که شیطان را محترم می دارند مرتد به شمار می آیند».

این فتوا مطلب تازه ای نبود. پیش از این نیکولاس ایمریک(Nicholas Eymeric) در رساله راهنما(Dierctorium) (۱۳۷۶)، میان جادوگران «ساده» و «کافر» به چنین تمایزی قایل شده بود و جادوگرانی را که شیطان را محترم می داشتند کافر به حساب آورده بود. لئا (Lea) مشکل عمده دادگاه های تفتیش عقاید را تعیین حد جادوگری می داند، زیرا این دادگاه ها تنها به اعمال جادوگری توجه نداشتند و گرفتاری اصلی شان عقایدی بود که در میان مردم رسوخ کرده بود. یکی از منابعی که تمامی عقاید و نیز اعمال جادوگری را ارتداد به حساب می آورد، رساله ای است به سال ۱۳۹۸ م. که در دانشکده الاهیات دانشگاه پاریس به رشته تحریر درآمده است. در این رساله میان عقاید خرافی و رابطه ای ضمنی با شیطان پیوندی ناگسستنی در نظر گرفته شده است که پیامدهای این پیوند از جانب خداوند و طبیعت قابل پیش بینی نیست. در رساله اشعیا چنین آمده است که «ما با مرگ پیمان بسته ایم و با روح عهد و میثاق». این آیه تا زمان آگوستین قدیس تلویحاً به معنی احتمال پیمان با شیطان تلقی می شد و توضیحی بود برای برتری قدرت جادوگران نسبت به انسان و نیروهای طبیعی. به عبارت ساده تر، جادو همانند کفر، دشمن دولت، انسان و سعادت او تلقی می شد. مارتین لوتر نیز در این مورد راه بهتری در نظر نمی گیرد و با تأکید بر عبودیت انسان در برابر پروردگار اعلام می کند «آیا جادوگری که نشانگر طغیان در برابر خداوند و سرسپردگی نسبت به شیطان است، شایسته مرگ نیست؟»

پیش از آنکه احتمال نظری جادوگری مورد بحث و بررسی قرار گیرد، آلونز و سالازاری فریاس(Alonso de Salazar y Frias) بازپرس اسپانیایی دادگاه های تفتیش عقاید، و ساموئل هارس نت (Samuel Harsnett) اسقف انگلیسی در مورد شواهدی به بحث و بررسی پرداخته اند که برخی جنایات را منتسب به جادو دانسته اند. باور به شیطان و قدرتش به تدریج و به دلیل همین تفتیش ها رشد کرد. در این مورد می توان این باور را که شیطان موجب اوهام می گردد، بازگشت به وضعیت قرن دهم میلادی و کتاب احکام مذهبی دانست. این امر باعث شد تا در قرن شانزدهم و هفدهم رساله های متعددی درباره عقل سلیم و تشخیص «وهم» نگاشته شود. از جمله این نویسندگان می توان به رجینالد اسکات(Reginald Scot)، جان ویر(John Weyer)، فریدریش فن اشپه(Friedrich von Spee)، و حتی بالتازا بکر(Balthasar Bekker) اشاره کرد که با استناد به انجیل اعلام می دارد، «هیچ روحی شریری نباید بدون انکار وجود شیطان زنده بماند». این باور در میان کالونیست ها نیز رواج یافت و جالب اینجاست که به رشد باورهای کفرآمیز انجامید و اعمال جادوگری به شکلی زیرزمینی فراگیر شد.

اعتقاد عامه به جادو تا قرن هجدهم میلادی به تدریج کاهش یافت. به دلیل این امر را می توان به رشد خردگرایی و نیز تردید نسبت به معجزات و رفتارهای فوق طبیعی دانست. به این ترتیب رفته رفته خرافه پرستی و اعتقاد به عوامل فراطبیعی تنها در میان قشر کم سواد باقی ماند.

در دوره رمانتیسم توجه ادبا به باورهای جادویی به دو رویکرد محدود شد و این دو رویکرد تا قرن بیستم به همان شکل ادامه یافت. یکی از این دو رهیافت، مطالعه جادو به منزله موضوعی تاریخی بود که خود را در ادبیات نیز می نمایاند. جادو در متون ادبی، چه از جنبه طنز، نظیر تام اوشانتر(Tam O Shanter)(۱۷۹۱) نوشته برن(Burn)، و چه از جنبه تراژیک، مانند موبی دیک(Moby Dick) (۱۸۵۱) نوشته ملویل(Mleville) مورد نقد و بررسی قرار می گرفت. دو اثر گویا (Goya) نیز به نام هوس ها(Caprihos) ونقش های سیاه(pinturas negras) تمایل به طرح مسائل جادویی را در ادبیات نشان می دهد. رهیافت دوم، مطالعه جادو از منظر مردم شناسی است که با پژوهش های یوزف انه موزر(Joseph Ennemoser) و کتاب تاریخ جادو(History of Magic)(۱۸۵۴) آغاز می شود.

جادو در این دسته از پژوهش ها به مثابه بازمانده ای از مذاهب اولیه اروپا و دیگر نقاط جهان در نظر گرفته شده است و مطالعه تطبیقی آنها مورد توجه بوده است. روان شناسان نیز همچون ساموئل هیبرت(Samual Hibbert) در کتاب مختصری در باب فلسفه توهم(Sketches of the philosophy of Apparitions) (۱۸۲۵) به جادو به مثابه نوعی بیماری ذهنی و روانی اشاره کرده اند. در قرن بیستم، توجه متخصصان بیشتر به جادو در آفریقای سیاه جلب شد. در کنار این پژوهش های مردم شناختی، بحث درباره چند و چون نگرش اروپاییان قرون وسطی به مسئله جادو همچنان ادامه دارد. آنان با این باور که خداوند متعال است، نگرشی را نشان داده بودند که از قدرت الاهی می کاست و وحدت را به نوعی ثنویت مبدل می کرد.

نویسنده: هلن پ. - تریمپی

مترجم: کورش - صفوی

منبع: سایت - باشگاه اندیشه - به نقل از فرهنگ تاریخ اندیشه ها، جلد دوم، چاپ اول ۱۳۸۵