شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

پهلوان «یقه چرکین »ها


پهلوان «یقه چرکین »ها

هفده دی ماه ۱۳۴۶تختی را در اتاقی در هتل آتلانتیک تهران بی جان یافتند و با اینکه سی و هشت سال از آن روز می گذرد, مثل این است که دیروز بود بدون رادیو, روزنامه , تلویزیون , مردم دهان به دهان , گوش به گوش خبر درگذشت جهان پهلوان غلامرضا تختی را به هم می رساندند هنوز چند دقیقه یی از پیدا شدن پیکر بی جان تختی نگذشته بود که سراسر تهران از این فاجعه آگاه شد و مردم در غم پهلوان عزیز خود می گریستند

هفده‌ دی‌ ماه‌ ۱۳۴۶تختی‌ را در اتاقی‌ در هتل‌ آتلانتیک‌ تهران‌ بی‌ جان‌ یافتند و با اینکه‌ سی‌ و هشت‌ سال‌ از آن‌ روز می‌گذرد، مثل‌ این‌ است‌ که‌ دیروز بود.بدون‌ رادیو، روزنامه‌، تلویزیون‌، مردم‌ دهان‌ به‌ دهان‌، گوش‌ به‌ گوش‌ خبر درگذشت‌ جهان‌ پهلوان‌ غلامرضا تختی‌ را به‌ هم‌ می‌رساندند. هنوز چند دقیقه‌یی‌ از پیدا شدن‌ پیکر بی‌جان‌ تختی‌ نگذشته‌ بود که‌ سراسر تهران‌ از این‌ فاجعه‌ آگاه‌ شد و مردم‌ در غم‌ پهلوان‌ عزیز خود می‌گریستند.

خبر در یک‌ لحظه‌ سراسر شهر را فرا گرفت‌ و نیروی‌ معجزه‌ آسای‌ مردم‌ بار دیگر قدرت‌ سحر آمیز خود را نشان‌ می‌داد و به‌ فاصله‌ دو ساعت‌ هزاران‌ نفر از مردم‌ کوچه‌ و بازار دسته‌ دسته‌ به‌ سوی‌ پزشکی‌ قانونی‌ به‌ حرکت‌ در آمدند.

دختران‌ و پسران‌ مدارس‌ و دانشجویان‌، کلاسها را تعطیل‌ کردند و همگی‌ گریه‌کنان‌ به‌ طرف‌ دادگستری‌ حرکت‌ کردند.

دانشجویان‌ در خیابانها شعار می‌دادند و حتی‌ خواستار مجازات‌ مسببین‌ یا قاتلین‌ احتمالی‌ تختی‌ بودند.

مردم‌ می‌خواستند برای‌ آخرین‌ بار چهره‌ معصوم‌ پهلوانی‌ را که‌ بارها نام‌ ایران‌ را در جهان‌ بلند آوازه‌ ساخته‌ بود و یک‌ دم‌ از فکر مردم‌ فارغ‌ نبود ببینند ولی‌ ماموران‌ استبداد مانع‌ می‌ شدند.

تولد و خصایل‌

جهان‌ پهلوان‌ تختی‌ می‌گوید: به‌ نظرمن‌ تاریخ‌ تولد و مرگ‌ یک‌ انسان‌، همه‌ زندگی‌ او را تشکیل‌ نمی‌دهند، آنچه‌ که‌ زندگی‌ یک‌ مرد را از لحظه‌ آغاز ، از روز تولد تا لحظه‌ مرگ‌ می‌ سازد ، شخصیت‌ ، روحیه‌ جوانمردی‌ ، صفا، انسانیت‌ و اخلاقیات‌ اوست‌ . و خود را چنین‌ معرفی‌ می‌کند:

اسم‌ من‌ غلامرضا تختی‌ است‌ و در شهریور ۱۳۰۹ در خانی‌ آباد تهران‌ متولد شدم‌ ، خانواده‌ ما از خانواده‌ های‌ متوسط‌ خانی‌ آباد بود ، پدرم‌ غیر از من‌ دو پسر و دو دختر دیگر هم‌ داشت‌ که‌ همه‌ آنها از من‌ بزرگتر بودند ، پدر بزرگم‌ حاج‌ قلی‌ ، نخود و لوبیا و بنشن‌ می‌فروخت‌ ، پدرم‌ تعریف‌ می‌کرد که‌ حاج‌ قلی‌ توی‌ دکانش‌ روی‌ تخت‌ بلندی‌ می‌ نشست‌ و به‌ همین‌ دلیل‌ مردم‌ خانی‌ آباد اسمش‌ را گذاشته‌ بودند حاج‌ قلی‌ تختی‌ وهمین‌ اسم‌ به‌ ما منتقل‌ شد و نام‌ خانوادگی‌ من‌ نیز همین‌ است‌.

تختی‌ از تلخ‌ترین‌ خاطره‌ زندگی‌اش‌ چنین‌ می‌گوید:

نخستین‌ واقعه‌یی‌ که‌ به‌ یاد دارم‌ و ضربه‌یی‌ بزرگ‌ بر روح‌ من‌ زد، حادثه‌یی‌ بود که‌ در کودکی‌ برای‌ من‌ پیش‌ آمد ، پدرم‌ برای‌ تامین‌ معاش‌ خانواده‌ پراولادش‌، مجبور شد که‌ خانه‌ مسکونی‌ خود را به‌ گرو بگذارد ، یک‌ روز طلبکاران‌ به‌ خانه‌ ما آمدند و اثاثیه‌ خانه‌ و ساکنینش‌ را به‌ کوچه‌ ریختند و ما مجبور شدیم‌ که‌ دو شب‌ را توی‌ کوچه‌ بخوابیم‌ .

حامی‌ رنجبران‌ و پابرهنه‌ ها

جهان‌ پهلوان‌ تختی‌ همه‌ چیزش‌ را فدای‌ مردم‌ می‌کرد و دوست‌ داشت‌ که‌ هر چیزی‌ را به‌ همه‌ ببخشد. او همیشه‌ در پی‌ حل‌ مشکلات‌ مردم‌ بود و در مراسم‌ گلریزان‌ زورخانه‌ به‌ فکر این‌ بود که‌ جهیزیه‌ عروسی‌ بینوایی‌ را تامین‌ کند یا یک‌ زندانی‌ را آزاد کند و کاملا پاکباخته‌ مردم‌ بود.از کمک‌ های‌ تختی‌ خاطره‌ زیاد است‌. از کمک‌ به‌ یک‌ زن‌ و مرد فلج‌ که‌ تازه‌ ازدواج‌ کرده‌ بودند تا خریدن‌ دکه‌ مطبوعاتی‌ برای‌ یک‌ جوان‌ بیکار و...و این‌ هم‌ خاطره‌ پدری‌ است‌ از دهه‌ چهل‌ برای‌ فرزندش‌:

زورخانه‌ سید محمد دختی‌ بودیم‌. دروازه‌ دولاب‌. همه‌ مشغول‌ میل‌ گرفتن‌ و ورزش‌ کردن‌ و مرشد هم‌ مشغول‌ خواندن‌ و ضرب‌ زدن‌ . رسم‌ زورخانه‌ این‌ است‌ که‌ برای‌ احترام‌ به‌ فرد تازه‌ وارد به‌ همراه‌ ضرب‌ زنگ‌ می‌زنند و اغلب‌ برای‌ پیشکسوت‌ها یک‌ یا دو زنگ‌، آن‌ شب‌ وقتی‌ درب‌ کوتاه‌ زورخانه‌ باز شد ، مرشد سه‌ زنگ‌ زد.

همه‌ با تعجب‌ درب‌ را نگاه‌ کردند. فردی‌ با قد بلند و کلاه‌ شاپو و پالتو تا پایین‌ زانو ، یقه‌ پالتو را بالا کشیده‌ وارد شد.

وقتی‌ سرش‌ را بلند کرد و کلاه‌ را برداشت‌ ، همه‌ صلوات‌ فرستادند. آقا تختی‌ بود. آمد و با کلی‌ احترام‌ به‌ بالای‌ مجلس‌ رفت‌. میاندار گود بالا آمد و لنگ‌ به‌ او تعارف‌ کرد. او هم‌ خیلی‌ راحت‌ ، بی‌ هیچ‌ تکلفی‌ ، لنگها را گرفت‌ و لخت‌ شد و وارد گود شد. میانداری‌ کرد و ورزش‌ سختی‌ هم‌ داد و دعا هم‌ کرد و بالا آمد و پهلوی‌ ما نشست‌.

نمی‌دانم‌ خود آقا تختی‌ یا کسی‌ به‌ افتخار او آن‌ شب‌ شام‌ داد. چلو کباب‌ و ماست‌ و تکه‌یی‌ نان‌. همه‌ مشغول‌ صحبت‌ کردن‌ و شام‌ خوردن‌. تختی‌ اما نمی‌خورد. مرشد و میاندارها یکی‌ یکی‌ می‌ آمدند و تختی‌ را به‌ غذا خوردن‌ دعوت‌ می‌کردند و همه‌ متعجب‌ از نخوردنش‌. بعد از اصرارها آقا تختی‌ نان‌ را برداشت‌ و به‌ ماست‌ می‌ زد و می‌خورد.

من‌ که‌ غذایم‌ تمام‌ شده‌ بود رفتم‌ نشستم‌ جلوی‌ تختی‌ گفتم‌: آقا تختی‌ چرا نمی‌خوری‌؟خب‌ برای‌ شما آوردند. همه‌ دارند می‌خورند. تختی‌ بعد از مکثی‌ دو طرفش‌ را نگاه‌ کرد و سرش‌ را جلو آورد و با صدای‌ کلفتش‌ به‌ من‌ گفت‌: پدر آرام‌ اشک‌ می‌ریخت‌ چی‌ می‌گی‌ عباس‌ آقا!؟ چه‌ جوری‌ بخورم‌ ؟ من‌ که‌ الان‌ اینجا نشستم‌، می‌دونم‌ یعنی‌ مطمئنم‌ که‌ تو محله‌ مون‌ دو تا خونه‌ اون‌ ورتر همین‌ نون‌ رو هم‌ ندارن‌ بخورن‌ ، اون‌ وقت‌ تو به‌ من‌ میگی‌ چلو کباب‌ بخور !؟ تختی‌ اون‌ شب‌ غذاشو نه‌ خورد و نه‌ برد.

قرضه‌ ملی‌ و کمک‌ به‌ زلزله‌ زدگان‌ بوئین‌ زهرا

وقتی‌ استعمار انگلستان‌ و متحدانش‌ در مبارزات‌ ملی‌ شدن‌ صنعت‌ نفت‌ دولت‌ ملی‌ را تحت‌ فشار گذاشتند، دکتر مصدق‌ برای‌ جبران‌ کسر بودجه‌ روی‌ به‌ مردم‌ آورد و با پخش‌ اوراق‌ قرضه‌ ملی‌ از مردم‌ کمک‌ خواست‌ و از کمکهای‌ بی‌شائبه‌ هزاران‌ هزار زنان‌ و مردان‌ میهن‌ پرست‌ از همه‌ اقشار ملت‌ قهرمان‌ ایران‌ برخوردار شد که‌ نام‌ حاج‌ حسن‌ شمشیری‌ قهرمان‌ بزرگ‌ قرضه‌ ملی‌ در صدر خریداران‌ اوراق‌ قرضه‌ ملی‌ و فعالیتها و جانفشانی‌های‌ غلامرضا تختی‌ در پخش‌ اوراق‌ قرضه‌ ملی‌ در بین‌ مردم‌ به‌ چشم‌ می‌ خورد.

در شهریور ۱۳۴۱ در فاجعه‌ زلزله‌ بوئین‌ زهرا جهان‌ پهلوان‌ تختی‌ با همکاری‌ کمیته‌ جبهه‌ ملی‌ دانشگاه‌ تهران‌ به‌ جمع‌ آوری‌ پول‌ و وسایل‌ برای‌ زلزله‌ زدگان‌ پرداخت‌ و با محبوبیت‌ فوق‌العاده‌یی‌ که‌ بین‌ مردم‌ داشت‌، توانست‌ کاروانی‌ از کامیون‌ محتوی‌ وسایل‌ اولیه‌ لازم‌ و مبلغ‌ قابل‌ توجهی‌ پول‌ برای‌ زلزله‌ زدگان‌ جمع‌ آوری‌ کند.در این‌ روزها تهران‌ بزرگ‌ شاهد مناظر هیجان‌ انگیزی‌ بود . تختی‌ همراه‌ با سایر ورزشکاران‌ ملی‌ و دانشجویان‌ دانشگاه‌ تهران‌ در خیابانهای‌ پایتخت‌ به‌ جمع‌ آوری‌ پول‌ و هدایا پرداخت‌ و پلاکارد کوچکی‌ با مضمون‌ تختی‌ برای‌ زلزله‌ زدگان‌ بوئین‌ زهرا آماده‌ پذیرش‌ همه‌ نوع‌ هدیه‌ است‌ در دستش‌ بود. مردم‌ از این‌ کار استقبال‌ گسترده‌یی‌ کردند. در یکی‌ از خیابانهای‌ تهران‌ بلیت‌ فروشی‌ که‌ پس‌ از چند ساعت‌ تلاش‌ موفق‌ شده‌ بود بیست‌ ریال‌ به‌ دست‌ آورد، آن‌ را تقدیم‌ قهرمان‌ محبوب‌ خود کرد و گفت‌: آقا تختی‌، این‌ هم‌ کمک‌ من‌. در جایی‌ دیگر پیرزنی‌ در مقابل‌ تختی‌ ایستاد و گفت‌: شصت‌ سال‌ تمام‌ است‌ که‌ چادر بر سر دارم‌ ولی‌ من‌ چیزی‌ ندارم‌ برای‌ کمک‌ به‌ زلزله‌ زدگان‌ به‌ شما بدهم‌. پس‌ از سالها با حجاب‌ بودن‌ چادر خود را به‌ شما می‌دهم‌... و چادر خود را به‌ تختی‌ داد. جهان‌ پهلوان‌ در حالی‌ که‌ می‌گریست‌، چادر را برداشت‌ و

از پیرزن‌ خواهش‌ کرد که‌ آن‌ را پس‌ بگیرد. پیرزن‌ چادر را که‌ تختی‌ به‌ او داده‌ بود دوباره‌ روی‌ هدایا انداخت‌ و با لحن‌ مادری‌ که‌ از حرف‌ گوش‌ نکردن‌ فرزندش‌ بی‌حوصله‌ شده‌ گفت‌: مرحمت‌ خشک‌ وخالی‌ که‌ فایده‌ ندارد، پسرم‌.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.