یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

زنی که تا لحظه آخر عاشق است


زنی که تا لحظه آخر عاشق است

پای صحبت های «ایران درودی» بانوی نقاش ایرانی

گاهی وقت‌ها بعضی انسان‌ها تصویری در ذهن ایجاد می‌کنند که یاد اسطوره‌ها را زنده می‌کند. حالا این انسان اگر «زن» باشد یادآور ملکه‌های اساطیری است که در فرهنگ سرزمین مان بسیار وجود داشته‌اند. آن وقت است که می‌شود دل خوش داشت و امیدوار شد برخلاف آنچه می‌گویند «جهان امروز خالی از اسطوره‌ها نیست»؛ ایران درودی بدون شک یکی از اینهاست. او با نیم قرن فعالیت هنری و خلق صدها اثر به بخشی از فرهنگ و هنر سرزمینی تبدیل شده است که عاشقانه دوستش داشته و ذهنیات و ایده‌آل‌هایش را در تک‌تک تابلوهایش تجسم کرده است...

نقاشی‌های او، بلورهایی که در آنها دیده می‌شود و نور رویایی‌شان، هدیه‌ای است برای تمام کسانی که «عشق» را می‌شناسند. به همین دلیل آثارش مردمان بسیار را از سرزمین‌ها و ملیت‌های گوناگون چنین مفتون خویش می‌کند و از همه بیشتر مردم سرزمینش را. آنها با استقبال گسترده‌ای که از نمایشگاه بزرگ او در موزه هنرهای معاصر تهران کردند، نشان دادند سپاس هنرمندی هستند که به‌رغم سال‌ها زندگی خارج از ایران، به وطن بازگشته است تا همچنان تجسم رویاهایشان باشد. او نمونه یک زن موفق است. خودش در این باره می‌گوید:

« نباید فراموش کرد در فرهنگ مملکت ما همه چیز ریشه‌دار است و می‌تواند با یک تجدید حیات و بازنگری از ارزش‌ها، بهره‌های بسیاری بگیرد، به شرط آنکه آنچه را که با زمانه ما هماهنگ نیست، کنار بگذارد. ما باید با قرن?مان بسازیم. برای من تعصب و محدودیت تنها چیزی است که تصویر آدم‌ها را سیاه می‌کند. هیچ‌گاه نظمی را نپذیرفته‌ام که مسوولش یک آدم متعصب بوده باشد.»

او خود البته قضاوتی در این خصوص ندارد. اینکه رمز موفقیتش چیست: «شاید اگر مدت‌ها پیش این سوال را از من می‌پرسیدید، خودخواهانه می‌گفتم همه هستی را از خودم شروع می‌کنم و به خودم می‌رسم اما اکنون معتقدم ذره‌ای بیش نیستم اما این «ذره» در هستی خود حق‌هایی برای خودش قائل است.

«هستی» حتی در ذره‌ای کوچک هم قابل‌ارزش است. در سال‌های عمرم آنچه مرا «درد» داده «عشق» بوده، امروز زخم‌هایش را سپاس دارم چراکه این زخم‌ها و دردها انسانی را که اکنون هستم، ساخته است. از خدا می‌خواهم این توانایی را به من بدهد که تا لحظه آخر زندگی‌ام، همین طور عاشق باشم. تنها در این صورت است که زندگی را تحمل خواهم کرد. دوست داشتن رمز زندگی است و عشق چقدر زیباست که خود هم «درد» است و هم «مرهم». تنها «عشق» است که می‌تواند روح انسان را از سیاهی‌هایی که مانع تعالی‌اش است، برهاند.»

در بخشی از کارنامه هنری او که به دوره یخبندان معروف است، کارهایش همواره تلالوهایی که در بقیه آثارش جریان دارد، منعکس می‌کند، در عین حال «نور» در تمام دوران هنری‌اش اثری ملموس و تاثیرگذار دارد، برای همین است که می‌گوید: «وقتی نقاشی می‌کنم، منتظر می‌شوم نور چه زمانی درونم جهش می‌کند. می‌ریزد و می‌پاشد. دلم می‌خواهد یک روز اثری بکشم که نور مطلق باشد. برای رسیدن به این مقصود ‌باید مطلقا خودم را از هرچه می‌دانم رها کنم تا بتوانم با چیزی روبرو شوم که نمی‌دانم. دانسته‌‌های آدمی محدودند و هنرمند خوب می‌داند در هستی چیزی فراتر از واقعیت‌های ملموس وجود دارد. نقاشی و این نورها به من تحمیل شده است. نقاشی نه‌‌تنها دلگرمی من نیست، بلکه اتکای من است به آنچه ایمان دارم؛ یعنی این جهان هستی، همین انسانی که این جهان هستی را از عشق خودش سرشار کرده است.

گرچه لحنی را که به کار برده‌ام عاشقانه یا دوستانه و حتی خصوصی است،‌ ولی چیزی از استحکام آن نکاسته است تا به دلگرمی تعبیر شود. همه عناصر در تعادلند و تعادل، اصل آفرینش است تا در نظم کیهانی قرار گیرد.»

با همه اینها هیچ‌وقت نگران قضاوت و نظر دیگران نسبت به آثارش نیست: «به کاری که می‌کنم ایمان دارم و نگران قضاوت‌ها و نظرات دیگران نیستم. از کسی یا مقامی هم، نه انتظار پاداش دارم، نه نظری می‌خواهم. به‌عنوان نقاش، از حسادت و نیش زبان‌ها هم واهمه‌ای ندارم. همیشه زندگی دردناک رامبراند و حسادت ویرانگر دیگران که باعث شد در فقر بمیرد مد نظرم هست و تصورم بر این است که حسادت‌ها به مهربانی مبدل شده‌اند. در این مرحله از زندگی به هیچ‌چیز، جز نقاشی فکر نمی‌کنم. نقاشی فضای زندگی مرا پر کرده و من از عشقی که به آن دارم اشباع هستم. فکر می‌کنم دینم را به عنوان یک ایرانی به خاک آبا و اجدادی‌ام ادا کرده و در خودم به آرامش رسیده‌ام که توانسته‌ام سپاس‌مندی خود را به سرزمینی که همه چیز را به من آموخت، ابراز کنم. احساس می‌کنم بیش از هر وقت خلاصه خویشتن خویش شده‌ام، انگار من با یک قلم مو به دنیا آمده باشم.

خیلی دلم می‌خواهد دوباره به کودکی‌ام بازگردم. به این خاطر که کودک می‌تواند در لحظه‌ای بگرید و در لحظه بعدی بخندد. او کینه را نمی‌شناسد. به این ترتیب در اتفاقات بد و خوب لحظه به لحظه زندگی کنم. سخت‌ترین و دشوارترین عزاها را که از دست دادن نیمه دیگرم یعنی خواهرم بود به سختی و تلخی اما تاب آوردم. مرگ اجتناب‌ناپذیر است ولی هم‌اکنون که زنده‌ام هر لحظه‌اش برایم موهبتی است. به نظم کهکشان ایمان و باور دارم انسان هرچه را می‌کارد درو می‌کند. فقط در این نحوه نگرش به زندگی است که با خویشتن خویش آرامشم را باز می‌یابم.»

اما او موفقیتش را چیزی فراتر از عرضه کارهای هنری‌اش می‌داند: «به عنوان یک زن ایرانی افتخار می‌کنم هموطنانم و به خصوص نسل جوان?مان را با نقاشی و نقاشان?مان آشتی داده‌ام، نقاش فقط هنگامی که در برابر ۳ پایه نقاشی‌اش قرار می‌گیرد، نقاش است، وگرنه زندگی معمولی‌ای مثل بقیه دارد و تصوری که مردم از نقاش برج عاج‌نشین دارند، به هم ریخته‌ام و جایی در همین کتاب نوشته‌ام: «سهم انسان از خوشبختی به اندازه عشقی است که ایثار می‌کند.»

درودی در طول زندگی هنری با بسیاری از چهره‌های معتبر هنری دنیا از جمله سالوادور دالی، آندره مالرو، اورسن ولز، واریمز وسکز (معمار بزرگ مکزیکی)، توگو سیزی (نقاش بزرگ ژاپنی) آشنایی داشته و گاهی ارتباط نزدیکی هم با آنها برقرار کرده است. از او پرسیدیم این اتفاق چگونه رخ داده است: «می‌خواستم با شخصیت‌هایی مانند «ژان کوکتو» و «آندره مالرو» آشنا شوم و شدم. شانس هم کمکم کرد ولی از بزرگان ادب و فرهنگ معاصر ایران از آنهایی که از نزدیک می‌شناختم بسیار آموختم و تاثیر پذیرفتم.

سما بابایی