سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مفهوم کنونی مارکس
در یک صحبت منتشر شده که همین اخیرا با ژاک آتالی داشتید شما گفتید که سرمایهداران بیش از دیگران مجددا مارکس را کشف کردهاند و زمانی که جورج سوروس تاجر و سیاستمدار لیبرال به شما گفت: «من همین اخیرا مارکس را خواندم و در آنچه وی میگوید حقایق بسیاری یافتم» حیرت کرده بودید.
▪ دلایل این احیای مجدد مارکس چیست؟ آیا آثار مارکس تنها برای متخصصان و روشنفکران جالب است و اهمیت دارد؟ آیا در دورههای دانشگاهی وی باید به عنوان نظریهپرداز بزرگ مدرن معرفی شود؟ آیا در آینده میتواند این توجه به مارکس از جانب سیاست هم شنیده شود؟
ـ در جهان سرمایهداری بیشک علاقه عمومی به مارکس دوباره زنده شده است. حتی اگر احتمالا این علاقه هنوز در میان کشورهای جدید عضو اتحادیه اروپا یعنی کشورهای اروپای شرقی دیده نشود. این دوباره زنده شدن به احتمال قوی با این واقعیت شدت گرفت که صد و پنجاهمین سالگرد علنی شدن «مانیفست حزب کمونیست» در سال ۱۹۹۸ با یک بحران غمناک اقتصادی خاص در میان یک دوره بسیار سریع جهانیسازی بازارهای آزاد همراه بود. مارکس طبیعت اقتصاد اوایل قرن بیستویکم را ۱۵۰ سال قبل بر بستر بررسیهایش درباره «جامعه بورژوازی» پیشبینی کرد. این اصلا غیرمنتظره نیست که سرمایهداران هشیار به خصوص در بخش مالی جهانیشده از آنجا که ضرورتا به طبیعت و بیثباتیهای اقتصاد سرمایهداری که در آن کار میکنند آگاهتر از دیگراناند، تحتتاثیر مارکس قرار گرفته باشند. اکثر چپهای روشنفکر به لحاظ فروپاشی پروژه سوسیال دموکراسی در بیشتر کشورهای آتلانتیک شمالی در سالهای ۸۰ و به لحاظ تغییر جهت جمعی دولتهای ملی به سوی ایدئولوژی بازار آزاد و همچنین به لحاظ فروپاشی سیستم سیاسی و اقتصادی که ادعا داشتند از مارکس و لنین الهام گرفتهاند، دیگر نمیدانستند با مارکس چه باید بکنند. طبیعتا این بدان معنا نیست که کسی دیگر به مارکس به عنوان بزرگترین نظریهپرداز کلاسیک نمینگریست. اما به خصوص در کشورهایی چون فرانسه و ایتالیا با احزاب قوی کمونیست، نوعی تهاجم روشنفکری علیه مارکس و علیه بررسیهای مارکس وجود داشت که نقطه عطفش احتمالا در سالهای ۸۰ و ۹۰ بود. نشانههایی وجود دارد که این تهاجمات دیگر امروز پایان یافته است.
مارکس در تمام زندگیاش محققی آگاه و باهوش و خستگیناپذیر بود. فردی که بهتر از هر کسی دیگر در زمان خود توسعه سرمایهداری را در بعد جهانیاش دنبال و بررسی کرده بود. او فهمید که تولد یک شیوه تولید کاپتالیستی اقتصاد بینالمللی جهانیشده در پیش است و پیشبینی میکرد که این روند نهتنها رشد و رفاهی که تئوریسینهای لیبرال و سیاستمداران به آن افتخار میکنند به همراه خواهد آورد بلکه همچنین جنگهای عظیم و بحرانهای اقتصادی و بیعدالتیهای اجتماعی گسترده با خود خواهد داشت. در دهه گذشته ما بحران مالی آسیای شرقی را تجربه کردیم که در تابستان ۱۹۹۷ آغاز شد، بحران اقتصادی آرژانتینی را که از سال ۱۹۹۹ تا ۲۰۰۲ طول کشید، و از همه مهمتر «بحران سوب پریمه» که در سال ۲۰۰۶ در ایالات متحده آغاز شد، و اکنون بزرگترین بحران مالی بعد از جنگ را.
▪ آیا به این علت درست است که بگوییم بازگشت مجدد علاقه و توجه به مارکس همچنین متاثر از بحران جامعه کاپیتالیستی است و دقیقا با تکیه بر این نظریه میتوان تناقضات جهان کنونی را توضیح داد؟
ـ اینکه آیا سیاست آتی چپ بار دیگر مجددا از بررسیهای مارکس متاثر خواهد بودـ درست به مانند جنبشهای سوسیالیستی و کمونیستی قدیمی- به این وابسته است که بر سر سرمایهداری جهانی چه خواهد آمد. اما این تنها به مارکس مرتبط نیست بلکه به چپگرایان نیز بستگی دارد. همانطور که شما به درستی گفتید مجددا علاقه گستردهای به مارکس ایجاد شده است. میتوانم بگویم عمدتا این علاقه بر بستر بحران کنونی جامعه سرمایهداری نهفته است و چشمانداز بسیار نویددهنده تراز سالهای ۹۰ است. بحران مالی کنونی که در آمریکا به یک فشار اقتصادی بزرگ میتواند کشیده شود، به مفهوم شکست غمناک تئولوژی بازارهای آزاد غیرقابل کنترل است و حتی این بحران، دولت آمریکا را مجبور میسازد اقدامات دولتیای اتخاذ کند که از سالهای ۱۹۳۰ به بعد کاملا به دست فراموشی سپرده شده بود. فشارهای سیاسی فعالیت سیاسیـ اقتصادی دولتهای نئولیبرال را برای جهانیسازی بدون کنترل، نامحدود و بیثبات ضعیف میسازد. در برخی موارد همچون چین نابرابریهای گسترده و بیعدالتیهای بیحدومرز که در دوره انتقال به اقتصاد بازار آزاد به وجود میآیند، مشکلات عظیمی را برای ثبات اجتماعی ایجاد میکنند که این مشکلات در سطوح بالا حتی روی دولت هم تاثیر میگذارند. روشن است که هرگونه بازگشتی به مارکس در واقعیت بازگشت به بررسی مارکس درباره سرمایهداری و جایگاه آن در تحول تاریخی بشریت است. هیچ مارکسیستی نمیتواند حتی برای لحظهای هم این تصور واهی را داشته باشد که سرمایهداری لیبرال خود را برای همیشه تثبیت کرده است-چنانکه ایدئولوژیهای نئولیبرال در سال ۱۹۸۹ ادعا میکردند- اینکه تاریخ به پایان خود رسیده است و یا اینکه در واقعیت نوعی سیستم میتواند مناسبات انسانی را زمانی به پایان برساند، خیالی خام است.
▪ آیا اگر نیروهای سیاسی و روشنفکری چپ بینالمللی از ایدههای مارکس صرفنظر میکردند، در این صورت یک راهنمای پایهای برای امتحان و تغییر شکل و دگرگونی واقعیت کنونی را از دست میدادند؟
ـ هیچ سوسیالیستی نمیتواند از ایدههای مارکس صرفنظر کند. اعتقادات وی مبنی بر اینکه پس از سرمایهداری شکل دیگری از جامعه باید برقرار گردد، نه بر پایه امید و یا خواستهای سادهاندیشانه، بلکه تنها بر بستر بررسی و تحقیق جدی توسعه تاریخ، به ویژه در عصر سرمایهداری، نهفته است. پیشبینی وی مبنی بر اینکه سرمایهداری از طریق یک سیستم برنامهریزی شده اجتماعی جایگزین میشود، هنوز هم سندیت دارد اگرچه او مطمئنا معیارهای بازار را دستکم گرفته بود؛ معیارهایی که در هر سیستم بعد از سرمایهداری همچنان باقی خواهند ماند و از آنجا که وی آگاهانه هر حدسی را برای آینده مسکوت گذاشته بود، از اینرو نمیتوان وی را برای روشهای خاص مسوول دانست؛ روشهایی که با آن اقتصادهای سوسیالیستی در سوسیالیسم واقعا موجود سازماندهی شده بودند. تا آنجا که به اهداف سوسیالیسم ربط پیدا میکند، مارکس تنها متفکر و نظریهپردازی نبود که جامعهای بدون استثمار و از خودبیگانگی را خواهان باشد؛ جامعهای که در آن تمامی بشریت تواناییهای خود را به کار گیرد، اما وی این خواستها را بهگونهای قدرتمند و قاطع بیش از هر کس دیگر بیان کرد و جملات و کلماتی که او به کار برده هنوز هم بهشدت تحسینآمیز هستند. مطمئنا تا زمانیکه سنت چپ نفهمد که روی نوشتههای مارکس، نه به عنوان برنامه سیاسی و همچنین نه به عنوان نسخهای برای وضعیت کنونی کاپیتالیسم امروزی جهان، بلکه بیشتر به عنوان راهنمایی از نوع خودش که بتوان توسط آن طبیعت توسعه سرمایهداری را فهمید، کار کند، مارکس به عنوان یک محرک سیاسی چپگرایان باز نخواهد گشت. از سوی دیگر تا زمانیکه تمایل کنونی فعالان رادیکال یعنی تغییر مبارزه ضد کاپیتالیستی به مبارزه ضد جهانیشدن خاتمه نیابد، مارکس برای چپگراها مفهومی نخواهد داشت. مارکس به واقع جهانیشدن را به عنوان یک واقعیت شناخته و از آن به عنوان یک انسان انترناسیونالیست در کل استقبال کرده بود. آنچه مورد انتقاد او بود و آنچه ما باید نقد کنیم آن نوع جهانیشدنی است که سرمایهداری را تولید میکند.
▪ چرا امروزه مهم است مارکس بخوانیم؟
ـ هرکس که به این ایده علاقهمند است، اعم از دانشجوی دانشگاه یا غیره، برایش روشن است که مارکس بزرگترین فیلسوف و محقق اقتصادی قرن نوزدهم بوده و خواهد بود. از اینرو خواندن آثار وی مهم است، چراکه جهانی را که ما در آن زندگی میکنیم نمیتوان بدون تاثیری که نوشتههای این فرد در قرن بیستم داشت، فهمید و در نهایت این آثار را باید خواند زیرا همانطور که خود مارکس نوشت «جهان را تا زمانیکه آن را نشناسیم، نمیتوانیم تغییر دهیم» و نوشتههای مارکس راهنمایی کامل خواهند بود برای فهمیدن این جهان و مشکلاتی که ما با آن روبهرو هستیم و خواهیم بود.
ترجمه: دادبه خسروی
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
رافائل گروسی اسماعیل هنیه عراق رهبر انقلاب حج نیچروان بارزانی مجلس شورای اسلامی شورای نگهبان انتخابات دولت حسین امیرعبداللهیان دولت سیزدهم
حجاب قتل تهران شهرداری تهران قوه قضاییه وزارت بهداشت فضای مجازی آموزش و پرورش سلامت سیلاب سازمان هواشناسی شهرداری
مسکن قیمت خودرو مالیات ایران خودرو خودرو قیمت دلار قیمت طلا بانک مرکزی بازار خودرو دلار حقوق بازنشستگان قیمت
تئاتر دفاع مقدس محمدعلی علومی تلویزیون نمایشگاه کتاب سینمای ایران مسعود اسکویی صدا و سیما سریال
دانشگاه آزاد اسلامی دانش بنیان
حماس اسرائیل رژیم صهیونیستی غزه فلسطین جنگ غزه آمریکا روسیه رفح اوکراین طوفان الاقصی نوار غزه
استقلال فوتبال پرسپولیس لیگ برتر ذوب آهن نساجی لیگ برتر ایران لیگ برتر فوتبال ایران بازی سپاهان رئال مادرید جواد نکونام
هوش مصنوعی اپل سامسونگ آیفون باتری گوگل مایکروسافت ناسا تلفن همراه ماهواره
آب معدنی آب بیماران خاص کاهش وزن زیبایی چای بیمه دندانپزشکی فشار خون سبزیجات