جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

ادب، واژه گمشده


ادب، واژه گمشده

دراین روزها به دنبال مطلبی برای نوشتن بودم هرچه فکر می کردم کمتر نتیجه ای حاصلم می شد که آیا می شود چیزی نوشت؟ غرق در افکار خود درحال حرکت در خیابان ها بودم کودکانی را دیدم پرتحرک …

دراین روزها به دنبال مطلبی برای نوشتن بودم هرچه فکر می کردم کمتر نتیجه ای حاصلم می شد که آیا می شود چیزی نوشت؟ غرق در افکار خود درحال حرکت در خیابان ها بودم کودکانی را دیدم پرتحرک که درحال بر پا کردن تکیه ای بودند و با چادرهای سیاه مادران خویش آن را تزیین می کردند و پرچم هایی سبز درگوشه گوشه این تکیه به چشم می خورد که بروی هر کدام نام یکی از شهدای بنی هاشم نقش بسته بود. در گوشه ای از تکیه به پرچمی خیره شدم نوشته بود «یا عباس بن علی».

با چشمانی پراشک به مناظر نگاه می کردم و به شور و حال کودکانی این چنین عاشق غبطه می خوردم. اندیشه ای به سراغم آمد که آیا پس از هزار و چند سال سیاه پوشی و عزاداری از کربلا چیزی آموخته و به فرزندانمان منتقل کرده ایم؟ اصلا تا به حال به کربلا و عاشورا فکر کرده ایم یا همانند شاگردانی هستیم که فقط به فکر سیاه کردن دفتر مشق خود هستند و درآخر نمی دانند که چه نوشته اند؟

ما اگر به واقعه عاشورا درست بنگریم متوجه خواهیم شد که عاشورا نه تنها یک اتفاق بلکه یک فرهنگ بزرگ است و کربلا نه تنها یک سرزمین بلکه دانشگاهی است به وسعت کره خاکی و به قدمت تاریخ بشریت که دانش آموختگانش مدارک عالی خود را با مهر و امضای رئیس دانشگاه آن یعنی سرور و سالار شهیدان امام حسین(ع) دریافت نموده اند.

اصلا ادبیات کربلا با تمامی ادبیات دنیا متفاوت است کربلا یعنی درست زندگی کردن رشد کردن اوج گرفتن تا آنجایی که غیراز خالق کسی و چیزی را نبینی.

از درس های این دانشگاه از شجاعتها، فداکاریها و شهادتها بسیار شنیده ایم ولی چیزی که در کربلا بسیار به چشم می خورد و خیلی کم در مورد آن صحبت می شود و به جرأت می توان گفت در هیچ جای تاریخ بشریت نظیر ندارد و اگر تمامی قلمها در مورد آن مطلب بنویسند بازهم حق مطلب را ادا نکرده اند واژه ای که در عصر ما بسیار کم رنگ و در بعضی موارد کاملا بی رنگ و فراموش شده است.

مگر می شود کسی تشنه باشد و از کنار آب تشنه باز گردد؟ مگر می شود کسی در تمامی عمر خویش برادر را به نام نخوانده باشد و اینکه مادری نسبت به فرزندان شهیدش بی تفاوت باشد؟ بله همه اینها امکان پذیر است.

زمانی که عباس(ع) با جنگی نمایان نفس گیر و دلاورانه وارد شریعه فرات شد و دستها را پر از آب به لبهای خشک خود نزدیک کرد، چیزی یا حسی مانع نوشیدن آب شد. او می دانست که اطفال امام بیشتر از او تشنه اند. با لبانی تشنه و مشکی پراز آب به سوی خیمه ها حرکت کرد و زمانی دیگر که با ناجوانمردی دشمن با دستهای بریده و فرق شکافته از اسب بر زمین افتاد امام بر بالین برادر آمد. خونی که چشمانش را احاطه کرده بود مانع شده بود تا امام خود را برای آخرین بار ببیند ولی وقتی عطر امام را در علقمه احساس کرد تلاش می کرد تا تمام قد در برابر امام و مولای خود بایستد.

آری (ادب) واژه ای است که ما در کربلا بسیار مشاهده می کنیم و امروز در پیچ و خم زندگی خود به دنبال آن هستیم زمانی در کتابهای زمان کودکی مان نوشته بود ادب از که آموختی از بی ادبان.

چرا، چرا در ادبیات خود تفکر نمی کنیم؟

ای کاش در کتابهایمان می نوشتیم و به کودکانمان می آموختیم که ادب از که آموختی؟ از عباس علیه السلام.

عباس احمدی