سه شنبه, ۲۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 11 February, 2025
مجله ویستا

تنها فیلم است که می ماند


تنها فیلم است که می ماند

قرار است در این نوشته خاطرات ام از جشنواره فیلم فجر را در دهه هفتاد بگویم; برای من که اوایل دهه هفتاد خورشیدی کارم را در مطبوعات شروع کرده بودم، جشنواره فیلم فجر ابهت داشت. قابل …

قرار است در این نوشته خاطرات ام از جشنواره فیلم فجر را در دهه هفتاد بگویم; برای من که اوایل دهه هفتاد خورشیدی کارم را در مطبوعات شروع کرده بودم، جشنواره فیلم فجر ابهت داشت. قابل توصیف نیست. جشنواره فیلم فجر; چه اسم باشکوهی! همان موقع ها در دانشگاه، سینما می خواندم. برای من مجنون، کلاس های دانشکده شوربرانگیز بود ولی جشنواره یک چیز دیگری داشت. با چه هیجانی دلم می تپید برای سالن سینمای مطبوعات.عشق جشنواره بودم دیگه! کله صبح بلند می شدم تا فیلم ببینم، شب هم دیروقت به خانه برمی گشتم. بعد از ده روز جشنواره چشمام سوی دیدن نداشت. از بس بی خوابی می کشیدم و ورجه وورجه می کردم! روزها سپری شدند و حالا به سی امین دوره جشنواره نزدیک می شویم. چقدر زود گذشت; مثل همه چیز.

حالا از این نقطه به آن دوردست ها نگاه می کنم. تنها چیزی که در ذهنم باقیمانده، فیلم هاست. خاطره فیلم های خوب، بیش ازهرچیز دیگر در درونم جاخوش کرده اند. به نظرم یکی از فیلم های خیلی خوب آن دوره، سفر به چزابه رسول ملاقلی بود و درست تر این که هست. اگر اشتباه نکرده باشم چهاردهمین جشنواره فیلم فجر بود. وقتی که فیلم در سالن سینمای مطبوعات به نمایش درآمد، منتقدان فیلم را پسندیدند. من محو صراحت و لحن فیلم شده بودم. بازی کردن اش با زمان به لحاظ سینمایی و نوستالژی و آرمان های نسل دلسوخته چقدر زیبا به تصویر کشیده شده بودند. دردناک بود اما واقعی و عاری از دروغ. ولی حیف که در زمان خودش فیلم از سوی جشنواره مورد بی مهری قرار گرفت. مثل خیلی از فیلم ها. بعد از آن هم به شکل نامطلوب اکران شد. حالا که زمان گذشته و هیاهوی جشنواره تمام شده و ابرهای سو»تفاهم کنار رفته، زمان حکیم تر از سقراط، سره از ناسره را تفکیک داد. دیدیم آن چه باقی ماند یک فیلم خوب بود و دغدغه های دلسوزانه و شرافتمندانه یک فیلمساز جنگ چشیده و سینه سوخته. خدایش بیامرزد رسول ملاقلی پور را که با این فیلمش جاودانه شد.

نویسنده : فرانک آرتا