جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

چرا هالیوود پیامبران را مسخره می كند


چرا هالیوود پیامبران را مسخره می كند

در فیلم های ساخت آمریكا, ایتالیا و آلمان, زندگی و تاریخ پیامبران بیشتر از آنكه جنبه ای واقعی داشته باشند بر محور تحریفات انجیل و یا تحریفات آگاهانه جهان سیاست ساخته شده, و ویژگی های شخصیتی و تاریخی پیامبران به وضوح دگرگون می گردند

شخصیت پیامبران الهی در فیلم‌های ساخت هالیوود و دنیای غرب كاملاً منطبق با دیدگاه اومانیستی امروز است در آثار آمریكائی از حدّ و اندازهٔ یك انسان معمولی فراتر نمی‌رود. موسی در «ده فرمان» ایمان خود را با شكاكیت آغاز می‌كند و قابل توجه است كه مرددترین شخصیت فیلم نیز اوست كه تفكر خداپرستی و وحدانیت را در میان بنی‌اسرائیل به چالش می‌كشاند.

شخصیت‌های الهی در تمام ادیان از تقدسی ویژه برخوردارند كه نشأت گرفته از معنویتی عمیق و ارتباطی ماورایی با منبع خیر و وحدانیت است. ممتاز‌ترین افراد بشر برای رسالتی ژرف و شگرف انتخاب می‌گردند تا پیام‌آوران الهی گردند و این اتصال به مقام ربوبی و انتخاب كسانی از سوی خداوند چیزی است كه شكاكیت امروز در جهان معاصر مبنا و ساختار آن را زیر سؤال می‌برد. گویا تقدس و روحانیت و نفوذ اجتماعی و سیاسی مبعوثین با ساختارهای سیاسی جهان امروز همخوانی ندارد و با رسالت اومانیسم و «انسان خدای جهان» نمی‌سازد. پس همراه با سیاست‌های تجارت جهانی نبوده و گویا الگوپذیری قشر متوسط جامعه از دین و پیامبران الهی وجدان جمعی را بیدار كرده و جهان را به سویی دیگر می‌كشاند. پس تصمیم بر این است كه از طرق مختلف سیاسی و فرهنگی چون اشاعهٔ فرهنگ پلورالیزم و پوزیتویسم اصل برتری یك دین بر دیگر ادیان زیر سؤال رفته، وحی به مصاف تجربه و علوم حسی درآید و از طریق رسانه‌های جمعی تلقی مردم از دین و پیام‌آوری دگرگون گردد. ساختن فیلم‌هایی چون «كتاب آفرینش»، «ارمیای نبی»، «ده فرمان» و «عیسی به روایت لوقا» بر این اساس بوده است.

در فیلم‌های ساخت آمریكا، ایتالیا و آلمان، زندگی و تاریخ پیامبران بیشتر از آنكه جنبه‌ای واقعی داشته باشند بر محور تحریفات انجیل و یا تحریفات آگاهانه جهان سیاست ساخته شده، و ویژگی‌های شخصیتی و تاریخی پیامبران به وضوح دگرگون می‌گردند.

این فیلم‌ها معمولاً دچار تحریفات و ویژگی‌هایی چون عدم برنامهٔ تبلیغی پیامبران، ساده‌لوحی و عرفی بودن آنان و شك‌افكنی در نظام دینی آنان می‌باشد. شخصیت پیامبران چون موسی، ابراهیم و ارمیای نبی دچار نوعی شكاكیت دكارتی و تردید دینی است. اگرچه مسأله زنان و ماجرای عشق‌های زمینی نیز در این آثار خود بحث جداگانه و مفصلی را می‌طلبد.

شخصیت پیامبران الهی در فیلم‌های ساخت هالیوود و دنیای غرب كاملاً منطبق با دیدگاه اومانیستی امروز است در آثار آمریكائی از حدّ و اندازهٔ یك انسان معمولی فراتر نمی‌رود. موسی در «ده فرمان» ایمان خود را با شكاكیت آغاز می‌كند و قابل توجه است كه مرددترین شخصیت فیلم نیز اوست كه تفكر خداپرستی و وحدانیت را در میان بنی‌اسرائیل به چالش می‌كشاند. او خدا را نفی می‌كند اما از خدایان و عقاید آنها سخنی بر زبان نمی‌آورد، موسی خدا را در میزان حضورش در زمین می‌جوید یعنی دقیقاً همان تفكری كه پوزیتویست‌های منطقی در مورد مقولات وحیانی دارند. در واقع موسی و عیسای این آثار انسان‌هایی هستند كه بر طبق تفكر ما بعد كلیسا می‌اندیشند و در عصر اومانیسم به عنوان یك انسان و فقط یك انسان شناخته می‌شوند. نظریهٔ «انسان‌مداری» انسان را مركز جهان هستی می‌داند كه خیر و شر بر طبق تفكر او سنجیده می‌شوند و منطق و مقولات موجود از ذهن او سرچشمه می‌گیرند. در واقع هرچه انسان با ذهن خویش بپذیرد همان موجود است و هرچه را كه انكار كند مقوله‌ای عدمی است. پس موسی نیز در «ده فرمان» از شكاكیت و نفی خداوند آغاز می‌كند و با جملاتی چون «كدام خدا؟ اگر خدای شما مقتدر است چرا شما را نجات نمی‌دهد»، «آیا خدای شما پشت مجروح و دست‌ شكسته می‌خواهد» و «خداوند شما كجاست؟» انكار و تردید خویش را نشان می‌دهد. لذا با این تفكر موسی باید از انكار و شك در وجود خدا به وجود او پی ببرد تا بعد از آن مرحلهٔ كمال، وحی و پیام‌آوری آغاز گردد. موسی با تجربهٔ عقائد بردگان، خود را از شكاكیت به ساحل وجود می‌رساند كه از كیفیت رسیدن فاكتور گرفته می‌شود و تنها صغری و نتیجهٔ بحث در اثر خود نمایی می‌كند یعنی مشاهدات موسی از زجر بردگان و اعتقاد آنان به وجود خداوند و ارسال یك منجی و بعد نتیجهٔ قیاس او كه وجود خداوند است و در مرحلهٔ آخر ماجرای كوه طور و وحی خداوند به منزلهٔ علت تام شهود او اتفاق می‌افتد و موسی به كمال خویش می‌رسد.

موسی یك انسان است پس باید تمام ‌ آرزوها و كنش‌های فردی یك انسان آن هم از نوع غربی را دارا باشد. موسای هالیوود در برابر فرعون تعظیم می‌كند و بر دست او بوسه می‌زند. او گرفتار عشق خواهرزاده فرعون شده، همچون دیگر انسان‌ها مجذوب زیبایی او می‌گردد و بعدها دلباختهٔ دختر بزرگ شعیب می‌شود. او از دختران شعیب روی نمی‌گرداند و حیای دینی ندارد. چون یك انسان است و در حوزهٔ مدركات، احساسات،‌جوشش عشق، و تمنیات با دیگران تفاوتی ندارد. در واقع چرا خوشگذرانی نكند در حالی‌ كه قلب و جسمش به این كار رضایت می‌دهند و مسلّماً بر طبق تفكر غربی حیا و ایمان مفاهیمی انتزاعی‌اند و موسی هم هنوز گرفتار شكاكیت خویش است. پس هنوز معنویت و ایمان الهی بر او سایه‌گستر نگشته است. آنچه دنیای غرب به ویژه هالیوود، آشكارا از آن روی می‌گرداند وجود نیروی وحی و خواست الهی در پرورش یك انسان خارق العاده است كه عصمت و طهارت او موجب تعالی‌اش می‌گردد. انسان از این دیدگاه خود موجودی كامل و تمام عیار است پس نیازی به درك و پرستش خدا ندارد. آنها با ساختن این آثار در پی القای این اندیشه‌اند كه پیامبران به عنوان الگوی مذهبی، چیزی فراتر از دیگر انسانها ندارند جز یك ارتباط ماورایی یا چیزی شبیه به سحر و جادو. موسای «ده فرمان» زمانی در شكاكیت خویش غرق می‌شود كه بنی‌اسرائیل مؤمن به خدای واحدند و در واقع تنها نیاز به یك منجی دارند نه یك پیامبر، درتمام طول اثر موسی تنها یك منجی قدرتمند است و خبری از پیامبری و پیام‌های الهی نیست. او مورد پذیرش بنی‌اسرائیل قرار می‌گیرد و بعد كه رسالت نجات را انجام داد به كناری رانده می‌شود. تأكید فیلم بیشتر بر این مقوله است كه بنی‌اسرائیل قبل از حضور موسی خود با دركِ شخصی خودشان ایمان آورده‌اند سپس انسان به خودی خود پیامبر خویش است و حضور موسی نه تنها به ایمان آنها نمی‌افزاید بلكه حتی در رفع كفر نوظهورشان نیز بی‌تأثیر است.

«ارمیای نبی» ساخته «هری وینو» نیز با همین دیدگاه ساخته می‌شود. «فیلم با این سؤال تقدیری آغاز می‌شود كه آیا در ارمیا انسانی برتر است؟ در واقع این فیلم به نحوی نمایان در تضاد با تمام مفاهیمی است كه در ادیان بزرگ الهی راجع به پیامبران آمده است. ارمیا انسانی ساده و معمولی است كه در بیابان سحر و جادو می‌كند و حرف‌هایی غیر عادی می‌زند. در واقع فیلم می‌خواهد بگوید او در سن پیامبری است و در حال پذیرش و القای وحی است اما پس از كاشت این اطلاعات، فیلم‌ساز عدسی را روی شخصیت ارمیا متمركز می‌كند و مخاطب درمی‌یابد كه او مردی ساده و حتی چهره كسی است كه بیشتر به یك شخص ساده‌لوح می‌زند. در واقع مرز میان سادگی و معصومیت تا نادانی و ساده‌لوحی، فاصلهٔ ظریفی است كه حفظ و رعایت آن نزد كارگردانان بسیار دشوار است. اما به هر حال كاری نیست كه از عهده فیلم‌ساز خبرهٔ« ارمیای نبی» برنیاید. پس می‌توان فهمید كه در این نوع شخصیت‌پردازی و پرداخت چهره نوعی تعمد در كار بوده است تا از او شخصیتی ساده‌لوح نمایش دهد و علت این كار را شاید بتوان در گزینه‌های زیر پیدا كرد:

۱ ) در تاریخ چهره‌پردازی و شخصیت پیامبران به صورت افرادی ساده‌لوح نمایش داده شده است.

۲ ) پیامبران الگوی انسان های متمدن و قدرت دینی جهان هستند ولی این الگوها ساده‌لوحند.

۳ ) آنان انسان‌هایی بسیار ساده بوده‌اند و با این حال الگوی دینی دینداران جهان چنین انسان‌هایی هستند.

گمان نگارنده بر این است كه دو گزینهٔ آخر با تلفیق با هم پاسخ این سؤال باشند. در واقع سردمداران جهان غرب در قرن حاضر دریافته‌اند كه اگر قدرتی در جهان قدرت مقابله با آنان را داشته باشد قدرت شوروی از هم پاشیده یا چین و روسیه نیست بلكه قدرت تفكر دینی است كه به نحوی فزاینده در حال گسترش است و هر روز پیروان بیشتری به خود جذب می‌كند. پس در برابر چنین قدرتی باید به مقابله برخاست. حساسترین نقطهٔ دین كه می‌توان به آن ضربه زد نقطهٔ پیدایش تفكر یعنی نقطهٔ‌ ظهور یك دین با وجود پیامبری مبعوث است در واقع با خدشه‌دار كردن پایه‌های این تفكر، اساس و نهاد آن به تدریج فرو خواهد ریخت. آنان در پی القای این اندیشه‌اند كه پیامبران به عنوان الگوی مذهبی افرادی عادی و حتی گاهی چون ارمیا پایین‌تر از حد پیروان خود بوده‌اند چنانچه موسی در ده فرمان از نظر اعتقادی در سطحی نازل‌تر از بنی‌اسرائیل قرار دارد. در واقع انسان با تفكر خویش خدا را فهمیده و موسی نیز چیزی بیشتر از این نمی‌گوید. ارمیای نبی حتی قدرت منجی بودن نیز ندارد. او در فساد شهر خویش منفعل است و حتی بعد از شكستن بتهای مغازه‌ای پا به فرار می‌‌گذارد.

در ارزش‌گذاری فیلم، معقولیت و تعقل‌پذیری اثر یكی از نكات مهم و قابل توجه است و فیلم‌سازان غربی بر این نكته توجه بسیار دارند. در «ارمیای نبی» با پرداخت شخصیت ارمیا به عنوان انسانی معمولی و حتی ساده‌لوح، فقیر و بسیار ترسو، در پی بیان علت و ایجاد فضای علّی برای پیامبری هستند، گویا میان خصوصیاتی چون ساده‌لوحی و پیامبری نوعی رابطه تلازم برقرار است و این رابطهٔ مخدوش علی و معلولی باعث می‌شود كه مخاطب، چفت و بست داستانی را به خوبی درك نكند و ارمیا را به عنوان پیامبری كه از او برتر است نپذیرد. چرا كه ارمیا با آن نحوه پرداخت شخصیتی آنقدر والا و باارزش نیست كه كسانی را به سمت خود جذب كند.

در كتاب آفرینش نیز كه داستان پیدایش انسان و سیر پیامبری تا زمان حضرت ابراهیم (ع) است، وضع بر همین منوال است. پیامبران در این اثر نیز انسان‌هایی عادی و حتی شاید معمولی‌تر از دیگران هستند. آنها از ابعاد عمیق معنوی و ارزش‌گذاری شخصیتی كاملاً عاری بوده و افرادی عرفی بوده‌اند. در واقع این فیلم درپی القای این اندیشه است كه مخاطب باید از نظر خصوصیات انسانی خود را با چنین پیامبرانی بسنجد تا به وضوح دریابد در پیامبران چیزی بیشتر از یك انسان عادی نبوده است. در واقع فیلم‌سازان آمریكایی تمام ویژگی‌ها، قدرت معنوی و ماورایی پیامبران را در طول تاریخ نادیده گرفته و با حذف مهم‌ترین خصوصیت‌ها، پیامبران خدا را در سطح انسانی معمولی و حتی كوتاه فكر تنزل می‌دهند. «آدم» در «كتاب آفرینش» تنها این ویژگی‌را دارد كه اولین انسان است،‌ اما در این‌كه او پیامبر نیز هست كاملاً تردید است. او مردی ساده و منفعل است كه با اولین وسوسهٔ شیطان سیب را از دست حوّا گرفته و می‌خورد و پس از تنزّل به سطح زمین، كشاورزی ساده می‌گردد. آدم و حوا تمام روز كشاورزی می‌كنند و گویا حتی از وجود فرزندان خویش هابیل و قابیل و از مشاهدهٔ اعمال آنها غافلند. آدم با دیدن كشته شدن قابیل حتی واكنش احساسی یك انسان را نیز از خود بروز نمی‌دهد. آدم در این فیلم مظهر علم ربوبی نیست و چیزی بر تراز فرشتگان ندارد. او چهرهٔ كشاورزی ساده و بی‌سواد را دارد كه در جهل و بی‌خبری به سر برده و تا حدی همچون اقوام اولیه «بربر» است. فیلم‌ساز با این چهرهٔ پردازی و پرداخت شخصیتی غلط برای آدم با همان پیش فرض‌های قبلی شخصیت نوح را نیز می‌كاود. در واقع به عقیدهٔ فیلم‌ساز میان نوح و یك پیر مرد كشتی‌ساز فرقی نیست و چیزی فراتر در شخصیت او یافت نمی‌شود. نوح یك پیامبر است، اما سؤال اینجاست كه او چگونه پیامبری است كه هیچگونه مؤمنی به دین خویش ندارد و حتی همسر و فرزندانش نیز با دیده تردید به او می‌نگرند و گاه اعمال او را انكار می‌كنند. نوح روزی از خانه بیرون می‌آید و صدایی می‌شنود كه برای خودت و حیوانات یك كشتی نجات‌ بساز اما از كجا معلوم كه شنیدن این نوا نوعی توهّم نبوده است. نوح در برابر قوم خود هیچگونه نقش و تبشیر یا انذاری برعهده ندارد. مسلّماً هالیوود به پیامبران بشریت به این چشم نگاه می‌كند كه آنان انسان‌هایی بسیار معمولی و عرفی‌اند كه صلاحیتی برای برتری بر اجتماع ندارند. و جهان غرب تنها در پی مقایسهٔ قدرت مادی و ابزاری پیامبران با جهان علم و صنعت است و در این مقایسه با پیش فرضی تثبیت شده برآنند كه غرب متمدن‌ترین و پیشرفته‌ترین قدرت است. اما مقایسه اصلی باید در میان تفكر دینی و تفكر غربی صورت پذیرد كه در این آثار امكان چنین مقایسه‌ای نیست. چون شخصیت پیامبران از هرگونه معنویت و تفكر عمیق ربوبی خالی است. حتی آنان همچون تفكر امروز غربیان، پیرو شكاكیت و حتی انكار هستند پس تفاوتی با دیگر انسان‌ها ندارند. ارمیای نبی با شنیدن وحی و نوای الهی پا به فرار می‌گذارد و نمی‌تواند انتخاب خداوند را بپذیرد. ابراهیم در «كتاب آفرینش» در برابر قربانی كردن پسرش تردید می‌كند و نمی‌تواند این فرمان را بپذیرد. او از خدا می‌پرسد «آیا خدای عدالت گستر از من چنین می‌خواهد؟» «تو كه مظهر عدلی پس انصافت كجا رفته است» و با جملاتی از این قبیل خشم و عدم پذیرش خود را اعلام می‌دارد و این در حالی است كه پسر ابراهیم به راحتی بر این فرمان گردن می‌نهد. ابراهیم در زبان ادیان، خلیل خداوند است اما این صفت در كتاب آفرینش كاملاً مخدوش است.

در واقع فیلم‌سازان غربی با حمایت سیاست فرهنگ‌سازی جهانی با چنین شخصیت پردازی از نوح، ابراهیم،‌ آدم، موسی و عیسی (ع) این مسأله را بازگو می‌كنند كه پیامبران به عنوان انسان‌های عادی تنها با این ویژگی‌سر و كار داشتند كه به آنها وحی و الهام صورت می‌گرفته و انسان‌های دیگر از درك این قدرت ماورایی عاجزند كه البته امكان وحی و الهام نیز در فیلمی كه فرانسه از پیامبر جدید ساخت مخدوش می‌گردد، «ژاندارك» خون مسیح را می‌نوشد و قدرت پیامبری می‌یابد. اما در سرتاسر فیلم، نگاه فیلم‌ساز بر این نكته است كه آیا واقعاً به او وحی می‌شود. اگر چه ما یقین داریم كه «ژاندارك» پیامبر نبوده است اما هدف كارگردان بیشتر تعمیم مسأله وحی در مورد همهٔ‌ مبعوثین است. كارگردان «ژاندارك» با زیر سؤال بردن وحی و كشیدن پای الهام به زندگی دیگر انسان‌ها در پی بیان این نكته است كه هر انسانی امكان وحی‌پذیری دارد و ژاندارك نیز به عنوان یك زن دارای این قدرت است. فیلم‌ساز پس از چیدن این مقدمه و تعمیم قدرت‌پذیرش وحی به تمام انسان‌ها به دنبال مقدمه‌ای دیگر می‌رود تا این بنیان را خدشه‌دار سازد، او به این نكته می‌پردازد كه ژاندارك در كشته شدن خانوادهٔ خویش دچار نوعی ضربهٔ شدید احساسی شده است پس شاید شدت نفرت او نسبت به متجاوزین باعث توهم وحی برای نجات كشور شده است. پس از كجا معلوم كه وحی و الهام مقدس در دیگر پیامبران نیز از سر احساس انتقام و برتری جویی و یا عقده‌های درونی ناشی از خودپرستی و قدرت‌پرستی نباشد.

در واقع در اینگونه آثار تلاش شده است تا آغاز با مخدوش كردن تاریخچه پیامبری، آنان را از سطح عالمان علوم الهی و مبلّغان شریعت به سطح انسانی عادی تنزّل دهند و بعد از القای این مقدمه، در ده فرمان، و عیسی به روایت لوقا بستر را برای نوعی القای شكاكیت آماده سازند و در آخر با آثاری چون ژاندارك اساس وحی را نیز زیر سؤال ببرند.

تنها شخصیت‌هایی كه علی‌رغم تحریف زیاد در آثار پیامبران جلوه بیشتری دارند چهره عیسی در مصائب مسیح و عیسی به روایت لوقا و چهره موسی در ده فرمان است. ده فرمان در واقع به جای آنكه داستان یك پیامبر باشد روایت آزادیخواهی بنی‌اسرائیل و ماجرای محنت‌های آنان در طول تاریخ است. فضای موسیقایی و روایی داستان در ده فرمان در خدمت بیان این مطلب است كه اسرائیل قوم خداوند است و موسی با نجات آنان از بردگی، سرزمین موعود را به آنها بخشید تا در راحتی زندگی كنند و اكنون صهیونیسم جهانی همان بنی‌اسرائیل مظلوم است كه دوباره در پی احقاق حق خویش است. عیسی نیز در عیسی به روایت لوقا كسی است كه نه برای رشد و انذار بشر بلكه برای تطهیر آنان از گناهان مبعوث شده است و در مصائب مسیح با رنج و محنت‌های فراوانی این تطهیر صورت می‌پذیرد و مسیحیان پاك‌ترین قوم می‌شوند. در واقع به هیچ كدام از آثار هالیوودی نمی‌توان به چشم تاریخ پیامبران نگریست بلكه اینها تنها تمهیدی برای سیاست دین‌گریزی و فرهنگ‌سازی سیاسی در غرب هستند.

نویسنده:معصومه اسماعیلی

منبع:مجله فرهنگ پویا