سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
مجله ویستا

هنر گرایشی در روح انسان است


هنر گرایشی در روح انسان است

فلسفه هنر در تاملات استاد شهید مطهری

براساس نظریه مطهری هنر گرایشی است در روح انسان. بسیاری از متفکران تلاش کرده‌اند تا زیبایی و ارزشهای زیبایی شناسی را در قالب اصولی جهان پذیر بیان کنند. اما کوشش آنان به نتیجه‌ای نرسیده است. چون دشواری تعریف زیبایی نیز از آن جا ناشی می‌شود که سلیقه‌ها و استانداردهای بازشناسی و بازشناخت زیبایی بسیار گونه‌گون است

برخلاف تلاشهای هنری و زیباشناسانه مسلمانان به‌ویژه ایرانیان در سده‌های گذشته کم‌تر به فلسفه هنر و زیباشناسی توجه کرده‌اند. بی‌گمان در میان همروزگاران به ویژه فرهیختگان حوزه‌های علمی شیعه استاد شهید مرتضی مطهری از پیشتازان بحثهای مربوط به هنر است. هر چند ایشان هیچ یک از آثار پربهای خود را به این رشته اختصاص نداده و در زمینه هنر بحث جامع و مستوفایی نکرده است ولی به مناسبتهای مختلف شوق خود را به مباحث بنیادین فلسفه هنر در فرازهای سنجیده و استواری از نوشتارها و گفتارهای خود نشان داده است.

استاد مطهری به خوبی متوجه این نکته شده بود که هنر در جامعه حقیقت راستین خود را از دست داده و از برقراری رابطه مستقیم با مردم وامانده است. از این روی کسب معرفت هنری و شناخت زیبایی را سفارش می‌کرد و اهل اندیشه را به مطالعه هنر و فهم جایگاه بلند میراثهای هنری فرا می‌خواند. این همه در شرایطی صورت گرفت که بیش‌ترین متفکران ما کم‌تر توجهی به اهمیت هنر و زیباییهای هنر از خود بروز نمی‌دادند. بگذریم از اینکه بسیاری از بحث‌های فلسفه هنر پس از انقلاب اسلامی به ایران راه یافت و در زمان حیات شهید مطهری ناگفته و ناشناخته مانده بود. از همین روی در آثار استاد هیچ اشاره‌ای به این بحثهای نوظهور نشده است.

● زیبایی قدر جامع همه هنرها

از بحثهای اساسی فلسفه هنر چیستی آن است. ولی چون هنر همیشه اثر پذیرفته از نظریه‌های گوناگون دینی، فلسفی و عرفانی است تعریف دقیق آن با توجه به این اختلاف نظرها بی‌اشکال نیست. هر تعریفی هم که ارائه شود می‌تواند تنها بیانگر دیدگاهی خاص باشد. شاید به این دلیل برخی از نویسندگان هرگونه تعریف هنر را امری غیر ممکن یا بی‌حاصل می‌دانند.

به منظور ارائه یک تعریف جامع از هنر شهید مطهری فهم و شناخت حقیقت (زیبایی) را به عنوان قدر جامع همه هنرها که ذاتی آنها نیز هست لازم می‌داند. ایشان از چند جهت درباره زیبایی به بحث می‌پردازد:

▪ چیستی زیبایی

شهید مطهری سخن خود را با بحث درباره چیستی زیبایی می‌آغازد و می‌نویسد: هنر نوعی از زیبایی است. براساس نظریه مطهری هنر گرایشی است در روح انسان. بسیاری از متفکران تلاش کرده‌اند تا زیبایی و ارزشهای زیبایی شناسی را در قالب اصولی جهان پذیر بیان کنند. اما کوشش آنان به نتیجه‌ای نرسیده است. چون دشواری تعریف زیبایی نیز از آن جا ناشی می‌شود که سلیقه‌ها و استانداردهای بازشناسی و بازشناخت زیبایی بسیار گونه گون است. امروزه به میزان زیادی از این تلاش دست برداشته شده است. روح نسبیت این عرصه را نیز همچون بسیاری دیگر از عرصه‌ها فتح کرده و ریختن شکلهای بسیار زیبایی در یک قالب مانند آنچه مردمان جهان‌های گذشته انجام داده‌اند را عقیم گذارده است. با این حال زیبایی حضور و وحدت ذاتی خود را از راههای گوناگونی و جلوه گری همه سویه جلوه گاهایش به چشم می‌کشد و ندای نامدارش در احساس انسان‌های فهیم طنین افکن است.

به نظر استاد مطهری، چیستی زیبایی همانند چیستی هنر بر کسی شناخته شده نیست. و به آسانی نمی‌توان به تعریف آن دست یافت. دلیلی که ایشان مطرح می‌کنند این است که ما نمی‌دانیم جنس و فصل زیبایی کدام است؟ یا داخل در چه مقوله‌ای است؟ آیا داخل در مقوله (کم) است؟ یا دخل در مقوله (کیف)؟ داخل در مقوله اضافه است یا مقوله (انفعال) آیا جزو (جوهر) است یا (عرض)؟ یا از نظر فرمولی و عینی زیبایی از چه چیزی ساخته می‌شود؟ آیا برای زیبایی هم می‌توان فرمولی تعیین و ارائه کرد همانگونه که در شیمی برای امور مادی فرمولهایی معین می‌کنند یا خیر؟

ایشان یادآور می‌شود: اینها پرسشهایی است که هنوز کسی به آنها پاسخ نداده است. به عقیده بعضی در اصل این پرسشها پاسخ ندارند. به اعتبار اینکه در میان حقایق عالم عالی‌ترین حقیقت حقیقتی است که درباره آن چیستی صحیح نیست. این سخن شهید ما را ناخودآگاه به یاد سخن (هردر) درباره رابطه زیبایی و حقیقت می‌اندازد. او می‌گوید: هر آنچه زیباست، مبتنی بر حقیقت است. هر چیز زیبا، باید به خیر و حقیقت راه برد.

▪ گوناگونی گونه‌های زیبایی

با صرف‌نظر از امکان تعریف زیبایی بر حسب اصل غایت که مبتنی بر تعریف یک شی به خارج از ذات اوست، می‌توان از گوناگونی زیبایی و گونه‌های آن در عرصه پهناور حیات سخن گفت. از نظر ایشان زیبایی منحصر به زیبایی یک انسان آن هم زیبایی که در جنس مخالف از یکدیگر درک می‌کنند نیست بلکه در طبیعت هزاران نوع زیبایی وجود دارد. در طبیعت جمادات، نباتات، حیوانات، انسان‌ها، آسمانها، دریاها، گلها همه زیبا هستند. بر این بخش از سخن استاد مطهری این اشکال وارد است که بسیاری از صاحب نظران زیبایی هنری و طبیعی را جدای از یکدیگر می‌دانند. به عنوان نمونه هگل بر این باور است که زیبایی هنر از زیبایی طبیعت والاتر است. چون زیبایی هنر آفریده روح و بازآفرینی زیبایی است و به حکم آن که روح و پرداخته‌هایش از طبیعت و پدیده‌های آن برترند به همان اعتبار نیز زیبایی هنر از زیبایی طبیعت والاتر است.

بالاتر از این هگل مدعی است از نظر شکل حتی یک فکر بَدْ که از قوه خیال انسان می‌گذرد از یک فرآورده طبیعت برتر است. دلیل او این است که در چنین اندیشه هایی, همیشه روحیت و آزادی نهفته است. اصول هگل، تنها چیزی را زیبا می‌داند که پرداخته روح باشد و زیبایی طبیعت را ناشی از زیبایی بازتابیده از روح می‌داند. البته باید توجه داشت که هگل گونه‌ای ارتباط بین زیبایی هنری و زیبایی طبیعت را می‌پذیرد. او می‌گوید: چنانچه زیباشناسی، زیبایی طبیعت را کنار نهد نه تنها چیزی عایدش نمی‌شود، بلکه نتیجه این خواهد بود که عنصر ضروری پیوسته دور شود، چرا که مفهوم طبیعت با ضرورت و قانونمندی معادل است. بر این اساس، تنها می‌توان از گونه‌ای رابطه میان زیبایی هنری و زیبایی طبیعی سخن به میان آورد و نمی‌توان زیباییهای موجوددر طبیعت را همان زیبایی هنری دانست. هر چند هنوز جای مناقشه وجود دارد, چون مفهوم روح و طبیعت در فلسفه هگل با مفهوم آن در فلسفه‌ای که استاد شهید ما از آن سخن می‌گوید, جدای از یکدیگرند و با هم فرق دارند.

زیبایی گلها، زیبایی درختها، زیبایی جنگلها، زیبایی کوهها، زیبایی آسمانی که بالای سر انسان است، زیبایی سپیده دم، زیبایی طلوع آفتاب، زیبایی غروب آفتاب، زیبایی شفق را استاد مطهری در شمار زیبایی‌های محسوس می‌داند که بیش‌تر مردم درک می‌کنند. ایشان زیبایی حسی را به شنیداری و دیداری تقسیم می‌کند. زیبایی گل و غنچه از نوع زیبایی حسی دیداری است و زیبایی یک آواز خوش از نوع زیبایی حسّی شنیداری است.

یک سلسله زیباییهای نامحسوس و معنوی هم وجود دارد، مانند زیبایی‌هایی که به قوه خیال انسان مربوط است و به صورتهای ذهنی در انسان احساس می‌شود. ایشان فصاحت، بلاغت و فن خطابه را که از زیباییهای کلامی هستند در شمار زیبایی‌های معنوی می‌داند. کلام فصیح توانایی آن را دارد که انسان را به سوی خود بکشاند. انسان در میان همه زیبایی‌ها آنگونه که در برابر سخن زیبا و سخن فصیح شیفتگی نشان می‌دهد شاید این حالت را در مورد هیچ مقوله‌ای از مقوله‌های زیبایی نشان ندهد. یکی از بزرگ‌ترین عوامل جهانی کردن قرآن عامل زیبایی، یعنی فصاحت و بلاغت فوق‌العاده آن است. قرآن هم به جهت لفظی و هم معنوی معجزه است. اعجاز لفظی قرآن، به خاطر اعجاز هنری و زیبایی آن است.

فن خطابه نیز از نظر شهید مطهری در شمار هنرهای کلامی است. خطابه از آن جهت که یک هنر و یک فن است و هنر و فن به طور معمول می‌تواند اثر اجتماعی داشته باشد و عامل اجتماعی به شمار رود یک عقیده و یک فکر را توانا، قوی یا ناتوان و سست کند، از بزرگ‌ترین عوامل اجتماعی به شمار می‌رود. هیچ هنری به اندازه هنر خطابه نمی‌تواند اثر اجتماعی داشته باشد.

باید به این نکته توجه داشت اگر ما احساسی را هنری بدانیم که زاییده زیبایی است, در آن صورت باید دید یک سخنرانی و تبلیغ مذهبی تا چه اندازه توانایی آفرینش چنین حسی را در مخاطب دارد. نبود این زیبایی است که دوستداران زیبایی را از شنیدن بسیاری از سخنرانیهای دینی دور می‌کند. بگذریم از اینکه به طور کلی پرورش چنین حسی از مهم‌ترین امور است و بدون وجود چنین حسّی, احیای جامعه, دین و طبیعت ناممکن است. درک حسی حاصل از برخی سخنرانیها, کم‌ترین چیزی است که برازنده روح انسان است.

گونه دیگر از زیباییهای معنوی از نظر استاد مطهری, زیباییهای معقول است, زیباییهایی که تنها عقل انسان آنها را درک می‌کند و در یک اوجی برتر از حس و قوه خیال قرار دارند. این زیباییها را در برابر زشتیها و نازیباییهای عقلی, زیبایی و حس عقلی هم می‌نامند.

آنچه اشاره شد زیبایی‌هایی است که به زوایای معنوی انسان مربوط می‌شوند و اما آدمی در حوزه کردارها نیز که مظهر اندیشه‌های اوست کردارهای زشت و زیبا دارد. متکلمان شیعه و معتزله و فقهای شیعه و آن گروه از فقهای اهل سنت که از نظر کلامی معتزلی هستند در اساس کارهای بشر را دو گونه دانسته‌اند؛ یک سلسله از کارها که به طور ذاتی زیبایند و جاذبه و کشش دارند و عشق و علاقه و حرکت پدیدمی آورند و ستایش آفرینند و پاره‌ای دیگر, عادی و طبیعی‌اند و ستایش برانگیز نیستند. ایثار و از خود گذشتگی از گونه نخست است.

▪ اطلاق یا نسبیت زیبایی

پرسش دیگری که در بحث زیبایی مطرح است اطلاق یا نسبیت آن است. ایشان در کتاب فلسفه اخلاق طرح این بحث را غیر ضروری می‌داند و یادآور می‌شود: ضرورت ندارد تحقیق کنیم آیا زیبایی یک حقیقت مطلق است, یا نسبی؟ هر چند این را نیز نفی نمی‌کند که در خارج چیزی به نام زیبایی وجود دارد. خواه انسان زیبایی آن را درک کند یا نکند.

به نظر ایشان زیبایی، درخور دیدن است و زیبایی غیر درخور دیدن، مانند لذتی است که احساس نگردد.

از سخنان شهید مطهری روشن می‌شود که منظور ایشان از مطلق یا نسبی بودن زیبایی، عینی یا ذهنی بودن آن است. اگر بپذیریم که زیبایی امری ذهنی است، هستی آن برابر گوناگونی دیدگاهها فرق خواهد کرد و به گونه رابطه مرموزی در خواهد آمد که میان ادراک کننده و ادراک شونده وجود دارد, در مثل انسانی را می‌بینیم که معشوق او در نظرش فوق‌العاده زیباست و حال آن که انسان دیگری او را زیبا نمی‌بیند. داستان لیلی و مجنون نیز از این مقوله است.

▪ پیوند زیبایی و احساس

براساس آنچه گفته شد، شهید مطهری به گونه‌ای از پیوند میان زیبایی و احساس، باور دارد. از نظر او همیشه پدیده‌های زیبا احساس لذت خاصی را در انسان پدید می‌آورند: جمال و زیبایی با جاذبه و عشق و طلب و حرکت و ستایش توام است آنجا که زیبایی وجود پیدا می‌کند یک نیروی جاذبه‌ای هم هست آن جا که زیبایی وجود دارد عشق و طلب هم وجود دارد آن جا که زیبایی وجود دارد حرکت و جنبش است و استاد مطهری به یکی از اصول پذیرفته شده فلسفه الهی اشاره می‌کند که براساس آن تمام حرکتهایی که در این عالم است حتی حرکت جوهری که تمام قافله این عالم طبیعت را به صورت یک وجود واحد به جنبش درآورده است, مولود عشق است.

در واقع زیبایی و هنر, به تمام شئون زندگی راه می‌یابند و همه جنبه‌های درون و برون را زینت می‌بخشند و حالت جدی مناسبات و در هم تنیدگیهای واقعیت را به تعبیر هگل تعدیل می‌کنند. سستی و تنبلی را از راه سرگرمی می‌زدایند و آن جا که پرورش نیکی میسر نباشد, جای بدی را بهتر از خود آن پر می‌کنند یا اینکه همه جا را از چیزهای خشن گرفته تا پرستشگاه‌های شکوه مندی که با غنای تمام آذین یافته‌اند, جولانگاه نگاره‌های کشش دار خود می‌کنند.

غلامرضا جلالی